در امتداد مسیر تربیت اسلامی

در اواسط راهی هستیم که به امید خدا، پایانی بس شیرین خواهد داشت، ولی پرفراز و نشیب که توشه آن ایمان است و صبر

در امتداد مسیر تربیت اسلامی

در اواسط راهی هستیم که به امید خدا، پایانی بس شیرین خواهد داشت، ولی پرفراز و نشیب که توشه آن ایمان است و صبر

دست نوشته و تقریرات یاسر کافی طلبه ی مرکز جامع علوم اسلامی ولی امر عج رشته فقه التربیة- قم المقدسة

  • ۰
  • ۰

جلسه ی هشتم کلام انقلابی: چگونگی پیروزی انقلاب به عنوان یک حرکت عظیم و منظم با وجود خلأ نظری

استاد حجت الاسلام فلاح شیروانی

مقرّر: یاسر کافی

ما گفتیم که باید دانش به خورد یک حرکت بزرگ اجتماعی داد تا منضبط بماند و منضبط حرکت کند.

در اینجا باید دقت بیشتری کرد.

فرق دانش با اندیشه:

ما دو عنصر را می توانیم از هم جدا کنیم: دانش ، اندیشه.

اینها دو چیز هستند ولو اینکه می توانیم بگوییم که دانش ، یک جور اندیشه است. این حرف درستی است ولی به این عنوان که یک عنصری است که می تواند در حیات انسانی مؤثر باشد و نقش آفرینی کند، ما با دو عنصر مواجه هستیم.

کند بودن تحقق دانش، و عدم برخورداری از سرعت لازم جهت ایجاد انقلاب ها:

عنصر اول، عنصر دانش که تعریف شد.

ویژگی دانش ها این است که شما در یک عرصه ی دانشی نمی توانید به سهولت، حتی یک مسأله ی علمی تعریف کنید.

یک مسأله ی علمی اینگونه نیست که یک معضل در بیرون دیده شود و سپس بلافاصله در مجامع علمی مثل حوزه ی علمیه وارد شود و فوراً درباره ی آن به عنوان یک مسأله تحقیق کنید و پاسخش را بدست آورید.

این اسمش مسأله ی علمی نیست. معمولا معضلات در جامعه با دو نگاه به آن نگاه می شود:

  1. نگاه عرفی: در اینصورت یک مسأله ی سطحی شکل می گیرد.
  2. نگاه علمی: نگاهی که دانشمند به یک معضل می اندازد و آنرا با تقریری خاص، به مسأله ای تبدیل می کند. این مسأله با ذهنیت عادی فاصله دارد. این مسأله از دانایی های زیادی تغذیه می کند. یعنی این مسأله تا مسأله بشود، دانش های زیادی می خورد.

مسأله ی علمی تا بخواهد تقریر شود، کلّی مقدّمات دارد. مثلا شامل ایده پردازی، طرح تحقیق، اجرای تحقیق، بررسی ادله، بررسی نتیجه و ... .

به عبارتی طبع دانش کند است و به اصطلاح می گویند طبع دانش سرد است. لذا با دانش نمی شود به سراغ انقلاب رفت.

این حال و هوای دانش است، و البته بخاطر همین هم است که خیلی ارزشمند است.

فرق دانش با اندیشه و تناسب فکر و اندیشه جهت برپایی انقلابها:

اما یک حال و هوای دیگری نیز داریم که چالاک است. یعنی اینقدر رشته، رشته نیست. چالاک است و اینقدر خود را در نظریه پردازی و ... گیر نمی اندازد. و استشمام های بالایی دارد.

کسی که دارد یک حیات اندیشمندانه در پیش می گیرد، در طراز پایین نمی تواند فکر کند.

اگر یک محیط علمی، اندیشه را نشناسد، مجموعه ی خود را کند و کم تولید می کند. زیرا به اندیشه ها میدان نمی دهد. تا اندیشه ای را مطرح می کنید، می گوید سند این اندیشه چیست؟

یعنی موقعی که بلد نیست به اندیشه میدان دهد، دچار کندی های شدید می شود. اساسا این پدیده را شناسایی نکرده است و نمی فهمد که دانش و اندیشه از هم جدا هستند.

اگر در محیط علمی شما، این اندیشه را نشناسد، این را یک نارسایی بزرگ باید فرض کرد. و ما با این مسأله مواجه هستیم.

پرکردن فاصله ی بین دانش اسلامی و حرکت انقلابی امام ره از طریق اندیشه ها:

این را بخاطر این عرض می کنم که گفتیم که حرکت های عظیم اجتماعی باید از یک اندیشه ای تغذیه کند که مصداقش می شود فراورده های علمی و دانش.

و بعد می بینید که دانش شما چند کیلومتر با صحنه ی فعال زندگی شما فاصله دارد. این موجب می شود که افراد زیادی باسوادند ولی رفتارهای متحجّرانه در مقابل حضرت امام از خود بروز می دهند.

پاسخ این است که درست است دانش ها از حرکت امام فاصله دارد، لیکن امام این فاصله را با اندیشه های خود پر کرده است.

حضرت آقا در اولین جلسه نشست راهبردی می گویند ما در 4 عرصه باید پیشرفت کنیم:

  1. فکر
  2. علم
  3. زندگی
  4. معنویت

یعنی فکر و علم را از هم جدا می کنند. و فرمودند که درست است که علم، فکر است ولی فکر غیر از علم است و فکر مهم تر از علم است.یعنی آن"العلم سلطان"، کم اهمیت تر از عرصه ی فکر است.

لزوم بررسی نظام فکری حضرت امام ره:

پس ما چون اندیشه را نمی شناسیم، می گوییم امام بر اساس احساس عمل کرده است نه دانش و علم. لذا دیگر شروع نمی کنیم مطالعه ی نظام فکری حضرت امام. در حالیکه حضرت امام ، دارد تمدن نوین را با این فکر اداره می کند. نه اینکه هر فعل امام را بخواهید با یک بعد دانشی کلامی یا فلسفی قدیم بررسی کنید.

بررسی تفکر امام و آقا نشان می دهد که ایشان تقریبا از تمام مفاهیم دینی تقریر جدیدی دارند. اصلا منطقه ی تفکر را از یک دغدغه ی فردی موحّدانه آورده اند در یک دغدغه ی تمدّنی.

لذا اصلا نمی توانیم منظومه ی فکری امام و آقا را بیان کنیم.

انقلاب با این سوخت فکری هدایت شده است و تا به الان نیز این سوخت به آن رسیده است. چرا بعد از یک چله ی پرافتخار بر مبانی خود پایبند هستیم؟ زیرا یک نخبگی پشت آن است و باید بلد باشیم این نخبگی را روایت کنیم.

حضرت آقا می فرمایند : "امام بزرگوار نهضت ما توانست این تکیه گاه مستحکم فکری را از اسلام استخراج کند. پایه های عمده ی این تفکر همان اصول اسلامی بود که بازشناسی و بازفهمی می شد بدون اینکه مورد بی توجهی قرار گیرد."

پس این یعنی بیانات حضرت امام و آقا را باید دنبال کنیم و الّا فقهمان، فقه فردی می شود.

 

 

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

جلسه ی هفتم کلام انقلابی: اهمیت دانش ها در تحقق انقلابها

استاد حجت الاسلام و المسلمین فلاح شیروانی

مقرّر: یاسر کافی

بحث این بود که انقلاب با نظام سلطه ی طاغوتی جهانی درافتاده بود که متکی بر تمدن مادی غرب بود که مبتنی بر دانش بود. لذا کار را بر انقلابیون دشوار کرده بود.

تعریف دانش و نقش اجتماعی آن:

دانش، به مجموعه ای از شناخت ها و گزاره های مستدل و به هم پیوسته گویند.

دانش ها در مسیر تبدیل شدن از ایده تا قاعده ی علمی، خیلی واکاوی و بررسی و چکش کاری می شوند لذا در بازه های زمانهای کوتاه از تبدّلهای زیاد در امان هستند.

افزون بر اینکه در دانش، از مقدمات و منطق نیرومندی در قاعده مندی یک گزاره ی علمی استفاده می شود، لذا یک راهگشایی دارد. لذا به آن اعتنای زیادی می شود. دانش، صرف پاسخ بر یک کنجکاوی نیست بلکه مجموعه قواعدی است که جنبه ی کارآمدی دارد.

وقتی اقدامات انسان گسترده می شود و بازه ی آن طولانی می شود، در اینجا با یک یا دو پسند و عواطف و خواهش های دل نمی شود از آن حمایت کرد. باید یک مسیری را با ثبات در پیش بگیریم.

این توجه به عامل انضباط بخش، زمانی ضریب می خورد که شما یک چیزی را در بازه ی طولانی یا گستره ی وسیع بخواهید دنبال کنید. در اینجا نیاز به این عامل انضباط یعنی دانش، بسیار جدی می شود.

حضرت آقا نیز استقبال از دانش می کنند لذا می فرمایند که آنچه در درجه ی اول در قدرت ملی مهم است عبارت است از علم و ایمان. خود دانش قدرت آفرین است.

نیازمندی انقلاب اسلامی بر یک دانش متناسب با دانش نظام سلطه:

گفته شد که مردم ایران فقط با نظام استبداد درونی درگیر نشدند بلکه با نظام سلطه ای متکی بر دانش درگیر شدند. این درگیری علاوه بر اینکه بسیار جدی بود بسیار سخت نیز بود زیرا نظام سلطه کل فاکتورهای حیات بشر را تحت تأثیر تفکر خویش قرار داده بود .

حضرت امام وقتی فریاد کرد اسلام در خطر است، آن کسانی که آشنای در حوزه ی تمدنی بودند فهمیدند که این به معنای یک منازعه ی تمدنی است. زیرا گفتیم که یک عقلانیت کاملا متمایز می شود منتهی می شود به یک عقلانیت کاملا متمایز.

میشل فوکو می گوید از قرن 18 به بعد هر تحول اجتماعی بسط مدرنیته بوده است ولی انقلاب اسلامی در برابر مدرنیته است.

هانتینگتون نیز می گوید مشکل غرب بنیادگرایی اسلام نیست بلکه خود اسلام است یعنی تمدنی متفاوت که مردمانش به فرهنگ جهانشمول خود ایمان دارند.

این منازعه ی امام با منازعه ی منتسب به مصدق فرق می کند. ملی شدن صنعت نفت در همان پارادایم غرب می گنجد همچنانکه امروز می بینیم که خیلی کشورهای غربی بر سر منافع مادی با هم درگیری دارند.

می شود اینگونه خلاصه کرد که این درگیری، با دانش غرب بود. با تمدن غرب بود. با نظام سلطه بود.

اگر درگیری در این سطح بود نیاز به یک زور متناسبی داشتیم. هرچند ایمان ما باعث می شود که هر یک نفر بر ده نفر پیروز شویم ولی از جهت ابزار و امکانات نیز باید قدرت هماوردی نسبی داشته باشیم؛ لذا این انقلاب نیاز به یک دانش بزرگی داشت.

حضرت آقا می فرمایند "مبارزه ی بنیانی با صرف شعارهای پوک نمی شود بلکه نیاز به فکر و یک سدّ مستحکم فکری داریم.

ما در مقابل نظام سلطه می خواهیم بایستیم یکی از این اقتداراتی که نیاز داریم، دانایی است."

عدم وجود دانش اسلامی متناسب با انقلاب امام خمینی ره، جهت تحقّق آن:

حضرت امام انقلابش اسلامی است، لذا دانایی اش نیز باید اسلامی باشد. اما حضرت امام در وسط حیات پر از ذلت و بی احترامی حکومتی طاغوت، می خواهد یک قیام و برخاستن و سرنوشت خود را بدست گرفتن ایجاد کند.

برای این درگیری، در این نقطه یک پشتیبانی دانشی می خواهید. ولی وقتی به این دانش های اسلامی که می خواهد کمک کننده ی حضرت امام باشد وقتی می نگرید می بینید کرانه های آن فاصله اش با این صحنه ی درگیری بسیار زیاد است.

یعنی یک شکاف و خلأ مأیوس کننده وجود دارد. یعنی دانش در یک جایی و حضرت امام خیلی جلوتر در حال مانور بود.

نه فقه مصطلح و فلسفه و اخلاق مصطلح کافی نبودند و الان نیز نیستند. این را مقایسه کنید با مکتب کومونیسم که از هر طرف نگاه می کنید، می بینید مکتب قیام است. لذا آن زمان بسیاری از کسانی که می خواستند با مکتب مدرنیته مقابله کند ذیل پرچم کمونیستم می رفت.

اولین سؤال امام این بود که قیام کنیم یا خیر؟ دانش دینی آن موقع ما نسبت به این سؤال خاموش بود. یا می گفت ما اهل جهاد نیستیم بلکه اسلام، دین دفاع است. و این نتیجه ی تبلیغ غربی ها بود که می گفتند اسلام دین خشونت است و اسلامیون در واکنش تدافعی دست از ادعای جهاد ابتدایی خود کشیدند.

وقتی از جهت دانشی ضعیف باشید، آنها پارامترهای مهم در یک مسأله مانند فرزند آوری را بررسی می کنند و سپس با تحت تأثیر قرار دادن آنها مانع رشد جمعیت می شوند و حتی از خود شما کمک می گیرند جهت اختلال در این پارامترها. چون شما علم ندارید که این پارامترها در رشد جمعیت مؤثر است ولی آنها می دانند.

فقه الان برای یک حیات فردی طراحی شده است و فکری برای نهضت تمدن سازی ندارد.

لذا وقتی حضرت امام تصمیم به قیام گرفت با مخالفتهایی روبرو شد.

ایشان فرمودند که این انقلاب را نیز گفتند از ایران باید شروع شود.

و انقلاب حتما باید غیرمسلحانه صورت پذیرد و توسط مردم انجام شود.

و انقلاب با زیرسازی فرهنگی صورت پذیرد.

و به شرق و غرب نباید اتکا کرد.

و آمریکا را باید شیطان بزرگ بدانیم.

و در این حرکت طوفنده مردم خود رهبر هستند.

و زنان نقشی به میزان پیش تازان نهضت دارند و حضور آنها سبب حضور مردان می گردد و عامل سلامت نهضت است. یعنی اسلامی شدن نهضت را از طریق حضور زنان مطالبه داشت.

اینها را امام با تکیه بر کدام الگوی علمی و دانشی دارند می گویند؟!

حضرت امام با صحنه ی سختی روبرو هستند. علم ما علم قیام و اداره ی جامعه نیست در مقابل کسانی که داشتند جامعه را اداره می کردند.

مثلا علم کلام، فقط در جهت اقناع ذهن مخاطبان و نهایتا اسکات خصم است و اصلا به تأمین معرفتهای مورد نیاز زندگی اسلامی فکر نمی کند.

دلیلش نیز این بوده است که شیعه حکومت نداشته است تا بخواهد احکامی مثل جهاد و حکومت داری مطرح شود لذا فقهش بیشتر امور فردی بود.

حضرت آقا حتی گلایه می کنند که بعد از انقلاب نیز پشتوانه های دانشی آنگونه که باید تولید نشده اند.

پس دانشهای زمان انقلاب امام، دارای خلأ است و نمی تواند پشتوانه ی تئوریک امام باشد ولی می بینیم که این انقلاب پیروز شد و قدمهای بزرگی را نیز برداشت. حال سؤال این است که چگونه چنین چیزی محقق شد که حضرت امام با وجود یک خلأ دانشی، انقلابی را محقق کردند که تا کنون نیز ادامه دارد و به قول حضرت آقا بعد از دو دهه همچنان بر سر آرمانهای خود باقی مانده و از آنها منحرف نشده است؟

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

جلسه ششم کلام انقلابی: ضرورت آگاهی از نظام سلطه

حجت الاسلام والمسلمین فلاح شیروانی

مقرّر: یاسرکافی

اولین نکته قابل توجه که وزن راهبردی جدی دارد این است که نظام پهلوی، تنها یک نظام مستبد داخلی در مرزهای ایران نبود. اینجور نبود که با پادشاهی مستبد و اطرافیانش مواجه بودیم بلکه استبداد داخلی امتداد نظام سلطه [جهانی] بود. [این استبداد داخلی، امتداد اراده های نظام سلطه ی جهانی بوده است.]

به همین جهت برای تحلیل انقلاب اسلامی باید شناختی از نظام سلطه داشته باشیم.

نظام سلطه به تعبیر دینی، آگاهانه جلوی ظهور را خواهد گرفت. فلذا باید ماهیت نظام سلطه را شناخت و باید دید طرح تقابلی توحید در مقابل نظام سلطه چیست؟

اولین ویژگی نظام سلطه: هویت استکباری داشتن

یک نکته ی قابل توجه این است که نظام سلطه ما درباره اش تحلیل داریم و معتقدیم که جوهره ی نظام سلطه، رذیله ای انسانی است به نام استکبار.

حضرت امام می فرمایند استکبار اولین گناهی است که در عالم واقع شده است.

حال این کج روی و آسیب، پشتش شکل گیری نظام سلطه قرار دارد.

دو دشمن اساسی جبهه ی حق و شکوفایی انسان:

اساسا جبهه ی حق و شکوفایی انسان، دو دشمن اساسی دارد:

  1. نفسانیت انسانی (نفس)
  2. شیطنت شیطان

یا نفس مانع حرکت فطری انسان است و یا نفس یک انسان دیگری است که دارد مانع حرکت فطری من می شود.

آن جوهره ای که دارد با شکوفایی انسان مقابله می کند، نفسانیت انسان و شیطان است.

شیطان از جنس از جنّ است و می تواند دشمنی هایی بکند در سبک های متفاوت.

فلذا ما داریم که "من ساس نفسه ادرک السیاسة". کسی بتواند نفس خود را تدبیر نماید او به تدبیر انسان دست پیدا می کند.

حال اگر دشمن را شناختیم می توانیم به مبارزه با آن برویم.

نکته ی دیگر این است که انسان نیز می تواند مظهر ارادی شیطان شود، متخلق به اخلاق شیطانی شود. فلذا اگر شیطان به انسان دسترسی دارد بعضی دقیقا کار شیطان را می کنند که می گوییم شیاطین انسی.

حضرت امام یک اندیشه ی مفصلی در این باب دارد که با شیطان و شیطان انسی چگونه باید تعامل کرد.

لذا وقتی می گویند آمریکا شیطان بزرگ است یعنی اولا یک شیطان انسی است در حد دولت و ثانیا یک شیطان بزرگ است.

لذا این هایی که می خواهند نظر امام را نسبت به آمریکا تغییر دهند، نمی توانند؛ زیرا ایشان بر اساس یک نظریه ی عمیق دینی است که این فرمایش را دارند.

پس انقلاب اسلامی در رویارویی با نظام سلطه است، هرچند ظاهرش این است که با یک نظام استبدادی داخلی درگیر شده بوده است.

این نکته ی اول.

ویژگی دوم نظام سلطه: تکیه ی نظام سلطه بر تمدن غرب با دو پایه ی اساسی علمی و عملی

خوب حالا نظام سلطه متکی است به تمدن غرب.

هر تمدنی از یک عقلانیت تبعیت می کند. انبوهی از فهم ها و برداشتها وقتی نزد انسان یا انسانهایی جمع شود و با این فهم ها و معانی شروع کنند به زیستن، این آهسته آهسته خودش را در تمام ساحات انسانی بسط می دهد و تمدن شکل می گیرد.

پس هر تمدنی ، متکی بر اندیشه های خود در تمام لایه های خود می باشد.

حال نظام سلطه در حال حاضر، متکی بر دانش مادی در تمام لایه های خود است.

حضرت آقا می فرمایند مدیریت غرب بر دنیا دو پایه ی اساسی داشت: 1. پایه ی فکری و ارزشی (علم) 2. پایه ی عملی (سیاسی و نظامی)

اگر علم پیدا کنید، پنجه ی قوی پیدا خواهید کرد.

تمدن از دانایی تغذیه می کند. پس نظام سلطه تکیه بر دانش دارد لذا درگیری با آن بسیار سخت است.

این نکته ی خیلی مهمی است . یعنی کار انقلابیون خیلی سخت بوده است. یعنی فقط ساقط کردن یک حکومت مستبد نبوده است.

نظام سلطه فقط یک کشور نیست. و آمریکا بقیه ی نظام های شیطانی را بسیج می کند علیه یک کشور مظلوم. لذا نظام سلطه شکل گرفته است.

کشورهای زیادی در مبارزه با این نظام سلطه شکست خورده بودند و فقط انقلاب ایران است که مانند صاعقه ای بر سر نظام سلطه فرود آمده است.

پس انقلاب، یک معجزه است.

ابزارهای انقلاب اسلامی، جهت پیروزی بر نظام سلطه:

حال ابزار انقلاب اسلامی بر این نظام سلطه ی پیچیده چه بوده است؟

مقدمتاً اینکه انقلاب اسلامی با دو حرکت به پیروزی قطعی رسید:

  1. ساقط کردن نظام استبدادی در سال 57
  2. برپایی نظام نوین:

ما خیلی سریع نظام نوین خود را برپا کردیم. فقط این نبود که نظام استبدادی را ساقط کنیم یا یک دولت موقت را سالها بر کشور حاکم کنیم. انقلابیون بعد از 50 روز نظام جمهوری اسلامی را برپا کردند.

از اینجا بود که حضرت امام در 12 فروردین فرمودند که اضمحلال نظام های طاغوتی شروع شده است.

و این را نیز فرمودند که با مردم کار را شروع کنید.

سپس به فرمان حضرت امام ره، قانون اساسی نوشته شد و رفراندومی نسبت به آن صورت گرفت. در حالیکه بسیار مقاومت می کردند که این قانون اساسی تدوین نشود. در تدوین قانون اساسی 74 نخبه که 45 تا از آنها مجتهد بودند، شرکت داشتند.

پس این یک نکته ی مهم است که حرکت تثبیت نظام مطلوب، گام بسیار بزرگی بود.

ما با یک نظام سلطه ای روبرو بودیم که اگر در ایران چیزی را دست می زدیم ، این در آمریکا و اسراییل تحلیل می شد.

وقتی این بزرگی نظام سلطه را می بینیم ، به فکر فرو می رویم که این انقلاب چگونه به پیروزی رسید؟

حال باید این مقطع را بررسی کنیم اجمالا که این انقلاب در برابر دشمنان فکوری که به طریق علمی، تخصصشان در اضمحلال انقلابهاست، قرار داشت. برای این پیروزی چه چیزهایی نیاز بود؟

  1. هدف گذاری روشن و ثبات هدف ها
  2. انضباط های روشن و ایده های راهگشا
  3. توان اجتماعی بالایی که یارای تحمل فشارهای متنوع نظام سلطه را داشته باشد.

نظام سلطه پشت سر هم و بسیار متنوع و بسیار جذّاب می کوبد، لذا باید اراده ی بسیار قوی ای مقابلش باشد.

در جلسه ی بعد تفصیل این موضوع را می پردازیم.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

جلسه پنجم کلام انقلابی:

استاد حجت الاسلام والمسلمین فلاح شیروانی

مقرّر: یاسرکافی

در این پیچ تاریخی دارد هندسه ی جهان تغییر می کند.

معنای نخبگانی پیچ تاریخی و عصر جدید:

تعبیر نخبگانی این عبارت یعنی اینکه یک مکتب و عقلانیت دارد از بین می رود و به تبعش تمدن متکی بر این عقلانیت نیز فرو می پاشد.

نقش ویژه ی ایران در تحول تاریخی و دلایل جایگاه ویژه ی آن در پیچ تاریخی:

ایران در این میان و در دل این حادثه و پیچ تاریخی از چه جایگاهی برخوردار است؟

حضرت آقا می فرمایند که ایران در این تحول، تماشاچی نیست. کشور ما یک جایگاهی ویژه ای در این تحولات داریم.

حالا چرا ما تماشاچی نیستیم؟ (دلایل جایگاه ویژه ی ایران در پیچ تاریخی)

  1. بیداری اسلامی از کشور ایران شروع شد و به تشکیل نظام اسلامی انجامید. و بعد از 40 سال از آرمانهای خویش کوتاه نیامده است.
  2. ساخت مستحکم نظام متکی بر ایمان و عقلانیت.
  3. ذخایر عظیم طبیعی و انسانی.
  4. زایش فکری جمهوری اسلامی در مقابل نازایی غرب اندیشه های نوین:

ایشان می فرمایند ما مردم سالاری، زندگی بر اساس معنویت را مطرح می کنیم.

  1. سرسختی [مردم] در برابر شیوه های متداول غرب در پیشبرد کارهای خویش.

وظیفه ی ایران در این پیچ تاریخی:

  1. چالش با نظام سلطه:

نظام سلطه جنگ افروزی اش را به منطقه آورده آنگاه ما می گوییم ما نباید دنبال جنگ باشیم.

الان نظام سلطه هیچ احترامی برای ملتها قایل نیست و تربیت معنوی ملتها را مخدوش کرده است. حال وظیفه ی ما در برابر این نظام سلطه چیست؟ طرح شما چیست؟ نق زدن که فایده ندارد.

هیچ کسی طرحی ندارد غیر از امام و آقا.

امام طرح داشت و آن قیام همه ی مردم است. ایشان روی ترور سرمایه گذاری نکرده بود بلکه از نظر ایشان تنها طرح، قیام همه ی مردم است. این طرح متکی بر ایمان و صبر است.

پس وظیفه ی اول ایران چالش با نظام سلطه است تا آن هویت جمعی بین المللی خسته نشو شکل بگیرد. ایران به تنهایی نمی تواند نظام سلطه را از بین ببرد لیکن ایران محور است جهت آن شکل گیری هویت بین المللی. وقتی آن هویت بین المللی علیه نظام استکباری شکل گرفت، آنگاه است که تمدن اسلامی شکل خواهد گرفت.

[اگر ما یک ایرانی بسازیم مبتنی بر ایمان و عقلانیت، بطوریکه الگو شود برای کشورهای دیگر، این می شود بهترین چالش با نظام سلطه.]

  1. پیشرفت ایران و آباد کردن دنیا:

همه ی اینها در سایه ی دین تحقق پیدا خواهد کرد. و علت آماج دشمنان همین یگانگی دین و دنیا است. می گویند چرا دین  را پیشوای دنیا قرار داده اید؟

نقش نخبگان در این پیچ تاریخی:

فتح الفتوح انقلاب اسلامی این است که جوانها و نخبگان نسبت به آینده احساس مسؤولیت کنند. برای خودشان یک آینده ای را تصویر کنند و برای آن مجاهدت کنند.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

جلسه چهارم کلام انقلابی: انقلاب اسلامی و تحقق عصر جدید

استاد حجت الاسلام و المسلمین فلاح شیروانی

مقرّر:  یاسر کافی

در جلسات گذشته عرض شد که از دید تحلیل گران از جمله مقام معظم رهبری، انقلاب اسلامی ایران سخن نویی به میان آورده و چون پایدار پای آن ایستاده، عصر جدیدی را بوجود آورده است.

ایشان در یک فرمایشی در سال 69 می فرمایند که مبنای قاعده ی حرکت ما این است که با تشکیل نظام اسلامی، عصر جدیدی با خصوصیات متمایزی با دوران قبل در عالم بوجود آمد.

آیا این سخن مبالغه آمیز است یا خیر؟

معنای عصر جدید:

عصر جدید یعنی چه؟

عصر جدید یعنی این انقلاب آمده یک تغییراتی ایجاد کرده که بسیار زیرساختی است.

عصر جدید در ادبیات کلامی ما یک معنای خاصی دارد که وقتی انبیاء محشور می شوند در عالم یک تغییرات بنیادینی در محیط انسانی ایجاد می کنند که این انسان را وارد عصر جدید می کنند، هرچند که آن تغییر را به تفصیل مردم نفهمند.

حضرت امام در 12 فروردین می فرمایند که از این به بعد اراده های انسانی است که مسائل را روشن می کند و نظام های سلطه فرو ریخت.

حضرت آقا نیز اینگونه تقریر می کنند که انقلاب، صرفا یک تغییرات قومی و قبیله ای نبود، بلکه به برداشت امام و آقا وارد یک عصر جدید شده ایم یعنی مناسبات دارد بهم می ریزد و قوانین حاکم بر نظام ها دارد تغییر می کند.

ویژگی های عصر جدید (عصر امام خمینی):

آقا می فرمایند: عصر جدید وقتی شروع می شود هیچ کس نمی تواند خود را از این تغییرات دور بدارد. و این عصر، عصر امام خمینی ره است.

ویژگی های عصر امام خمینی به گفته ی آقا عبارتند از:

  1. گسترش اعتقاد و باورهای مذهبی:

آقای مصباح می فرمایند در یک مسافرت خارجی، یک کشیش می خواست دست مرا ببوسد که می گفت شما نماد آن روحانی انقلابی هستید که ما را از ذلت خارج کردید.

  1. معنا بخشید به ارزش انسانها و حضور مؤثر توده های میلیونی مردمی.
  2. آزادی از سلطه ، تصرف و نفوذ قدرتهای بزرگ؛ همان اصل "نه شرقی، نه غربی"

وظیفه ی نخبگان در تبیین معنای عصر جدید و پیچ تاریخی:

ایشان سال 91 می فرمایند: جهان در حال تغییر است، اسم این را گذاشته اند پیچ تاریخی. هندسه ی عالم دارد تغییر می کند. و این یعنی با هرچه انس گرفته اید باید یاد بگیرید که دل بکنید.

مکتب لیبرالیسم دارد زمین می خورد. و در یک نگاه بالاتر مکتب اومانیسم دارد زمین می خورد اعم از لیبرالیسم و کمونیسم.

فرمایش حضرت آقا این است شما به عنوان متدین، متکلّم، فرهیخته ی دینی وقتی می گوییم این مکتب امانیستی دارد زمین می خورد، نفی می کنید که اینگونه نیست.

تازه این غرق شدن مکتب مثل یک قایق کوچک نیست که سریع اتفاق بیافتد بلکه مثل کشتی تایتانیک است که مدتها طول می کشد.

باید یک سری نخبگان بیایند و در این تراز مسأله را ببینند.

ایشان 22 مرداد 91 می فرمایند که وضعیت دنیا در حال تحول است. شبیه جنگ جهانی اول. نظم نوینی انتظار می رود که در حال تحوّل باشد. در پیچ تاریخی قرار گرفته ایم.

نکته ی مهم این است که نه فقط کشور ما بلکه همه ی کشورها در این پیچ تاریخی و تحول جهانی قرار گرفته اند.

این سخنان به عنوان سخنان یک اندیشمند قابل توجه است.

درخواست آقا این است که بعضی از این سطح با جامعه صحبت کنند و برای این صحنه نقشه بکشیم.

دلایل حضرت آقا بر تحقق عصر جدید:

دلایل و شواهد مدعای ایشان:

  1. بیداری اسلامی؛ حتی وقتی بیداری اسلامی شکست خورد، گفتند بیداری اسلامی زنده است.
  2. خیز ناموفق غرب برای تسلط بر منطقه. این گفته سال 91 است که هنوز این اتفاقات رخ نداده بود.
  3. حوادث اروپا و زمین خوردن غرب با این خطاهای بنیانی. مثلا خطاهای اقتصادی غرب، خطاهای بنیانی و فلسفی و فکری غرب، خطاهای جهان بینی غرب. اینها یک خطاهای بنیاینی است نه خطاهای تاکتیکی و سطحی. این خطاها ، اثرش را در قرن می گذارد و موجب نابودی این تمدّن خواهد شد.
  4. افول وجهه ی آمریکا. آمریکا در دنیا به صورت متهم مطرح است. در هیچ ملتی وجهه ای ندارد. طرفدار زورگویی و دخالت در کشورها. وقتی شیطان ضعیف شود و رسوا شود راه باز می شود برای یک زندگی جدید.
  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

حقوق تربیتی

استاد حجت الاسلام سید نقی موسوی

جلسه اول:

منابع:

فلسفه ی حقوق، طالبی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.

حقوق و سیاست ، مصباح یزدی، در باب مبادی حقوق.

سند ملی حقوق کودک

حقوق کودک، حاجی ده آبادی

شایسته است در باب حقوق تربیتی، ابتدا حول دو حوزه ی مبادی حقوق تربیتی و مسائل حقوق تربیتی بحث شود.[1]

مبادی حقوق تربیتی:

تعریف حقوق:

تعریف اصطلاحی حقوق:

واژه ی حقوق حداقل سه معنای اصطلاحی دارد:

الف. به معنای امتیاز و توانایی، نوعی اختصاص؛ مانند حق شفعه:

در اینجا حقوق جمع، حق است. و مراد حق ثبوت تکوینی یا ثبوت اعتباری مدّنظر است.

و از دل این مفهوم من له الحق یا من علیه الحق استخراج می شود که شامل انسان یا غیرانسان می شود.

این یک مفهوم انتزاعی و اعتباری است.

این معنا چهار عنصر دارد:

  1. حق
  2. من له الحق (گاهی شخص حقیقی است و گاهی شخص حقوقی؛ گاهی انسان و گاهی غیرانسان مثلا می گویند مسجد حق دارد.)، البته حقوق در غرب برای رعایت عدالت توسط مردم می باشد، در نتیجه حقوق اشیاء زیاد معنایی ندارد بلکه حق اشیاء، بیشتر مدنظر در اسلام می باشد.
  3. من علیه الحق: گاهی فرد است و گاهی جامعه؛ مثلا حقّ ملک یعنی دیگران یعنی جامعه وظیفه دارند در ملک من تصرف نکنند.
  4. متعلّق حق.

طبق این تعریف، حقوق تربیتی یعنی:

اختصاصات و امتیازاتی که یک واضع ، برای فرآیند تربیت یا مربی یا متربی در نظر می گیرد.

رج. کتاب حاجی ده آبادی.

ب. به معنای آن مجموعه مقررات وضع شده است (حقوق موضوعه)

کاتوزیان: مجموعه مقرراتی که در زمان معین بر جامعه ی معیّن حکومت می کند و حاکم بر آن جامعه است. این اطلاق شامل سنتها نیز می باشد ولی بیشتر مدّنظرشان علم حقوق می باشد.

گاهی به این قانون، حقوق موضوعه می گویند. هرچند بعدا گفتند قانون: آن مقررات کلی که دوام و ثبات داشته باشد. فلذا قرارداد بین دو نفر، قانون نیست. یا ضوابط و بخشنامه های یک اداره ی مشخص، قانون نیست زیرا کلی نیست.

هرچند بعضی دیگر این قید کلیت و دوام را لازم ندانسته اند.

منظور از حقوق اسلام، قانون و مقررات اسلام است.

تفاوت قانون و حقوق موضوعه:

الف. قانون شامل قوانین تکوینی و تشریعی می شود مثل قواعد ریاضی؛ اما حقوق موضوعه اخصّ از آن است و فقط شامل قوانین تشریعی می شود.

ب. واژه ی حقوق، کفایت کننده ی معین دارد، مثل خدا، مردم؛ ولی قانون حتی شامل قواعدی می شود که واضع مشخصی ندارد و شامل وضع تعیّنی نیز می شود. یعنی شامل آداب نیز می شود.

در این معنا، حقوق، جمع حقّ نیست.

طبق این تعریف، حقوق تربیتی:

مجموعه مقرارتی که توسط مرجع ذی صلاح برای جامعه مشخص برای زمان مشخص در باب آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت وضع شده است.

ج. به معنای دانش حقوق:

مثلا می گویند در حقوق این نیامده است؛ یعنی در دانش حقوق نیامده است. دانشی که در مورد علم حقوق بحث می کند. در این استعمال "دانش حقوق"، واژه ی حقوق، جمع حقّ نیست.

معادل آن دانش حقوق تربیتی می باشد، که اگر دانش را یک رشته ی دانشگاهی یا دیسیپلین بدانیم، در اینصورت دانش حقوق تربیتی نداریم.

زیرا دیسیپلین وقتی حاصل می شود: اولا دارای منابع علمی معتنابه مشخص باشد ثانیا دارای دانشجو و اساتید کثیر باشد ثالثا از یک مرجع ذی صلاح تأیید شده باشد، رابعا دارای مجله ی علمی باشد.

حقوق تربیتی به معنای فقهی اش می شود فقه تربیتی. زیرا حقوق یعنی low و فقه تربیتی، ترجمه ی اسلامی این واژه است.

رابطه ی اخلاق با فقه:[2]

اخلاق در رشد فزاینده ی فلسفه ی اخلاق و پژوهشهای اخلاقی غرب به ایده ی اخلاق کاربردی و اخلاق حرفه ای رسید، یعنی اخلاق در رشته های مختلف، مثلا اخلاق پزشکی، اخلاق معلمی. البته منظور از اخلاق حرفه ای، تزاحم های اخلاقی است نه آن کبریات اخلاقی مثلا ابتدا به عنوان یک قاعده ی کلی بگویند خوش اخلاقی خوب است ، سپس در اخلاق معلمی بگویند خوش اخلاقی معلمی خوب است.

همین تزاحمات اخلاقی بعضی جاها به فقه ما تنه می زند آنجایی که فقه، حکم تزاحمات را مشخص می کند.

لب حرف اینکه تجربه ی حقوق تربیتی و تجربه ی اخلاق حرفه ای آموزش و پرورش نباید مورد غفلت فقیهان تربیت قرار گیرد.

البته مرزهای اخلاق و فقه و حقوق باید روشن باشد به تبع اخلاق آموزش و پرورش و فقه آموزش و پرورش باید با هم تفاوت کند.

تفاوتهای اخلاق و حقوق موضوعه:

اولا احکام حقوقی ناظر به رفتارهای اجتماعی اند بر خلاف احکام اخلاقی که اعم است. کارآیی احکام حقوقی این است که اولا نظامات اجتماعی را شکل دهد و ثانیا امنیت یا رفاه را به ارمغان آورد.

ثانیا احکام حقوقی، ضمانت اجرایی بیرونی دارد مانند قانون ، اما احکام اخلاقی، ضمانت اجرایی بیرونی ندارد.

ثالثا احکام اخلاقی، کلی و ثابت و جاودان اند، برخلاف حقوق.

رابعا احکام حقوقی، الزامی اند برخلاف اخلاق که الزامی و غیرالزامی اند.

البته توجه شود که تنها یک طرف احکام حقوقی الزامی اند و یک طرف الزامی نیست؛ یعنی در من له الحق، شخص می تواند از حق خود بگذرد و الزامی نیست.

خامسا هدف احکام حقوقی، برآورده کردن مسائل دنیوی است، اما احکام اخلاقی، بالاتر از این حرف هاست.

سادسا قوانین حقوقی، فقط به افعال انسان نگاه می کند ولی احکام اخلاقی، به انسان و افعال انسان نگاه می کند.

مفاهیم مشابه ی حق:

حق و ملک:

اولا بین من له الحق و من علیه الحق، نسبت و اضافه ای است که بین مالک و علیه الملک نیست، هرچند یک حق منعی مالک بر علیه الملک دارد [لیکن این حق در واقع ناشی از رابطه و اضافه ای است که بین مالک و مملوکش حاصل شده است].

ثانیا مالک می تواند هرگونه انتفاعی را از مملوک خود ببرد و هرگونه حق تصرفی را به همراه می آورد، اما بعضی حق ها اختصاص به مورد خاصی دارند مانند حق شفعه، حق سکنی که فقط در حد حق سکونت است ولاغیر.

حق و تکلیف:

اولا در حقوق اجتماعی، حق و تکلیف متقابلا جعل می شود، یعنی هر حقی دنبالش تکلیفی است، اما حق خدا از دایره ی بحث خارج است، زیرا خداوند تنها حق دارد و در مقابل حق خود، تکلیفی ندارد. هر حقی، تکلیفی را بدنبال دارد و از هر تکلیفی ، حقی را استکشاف می کنیم.

توضیح ذلک:

تکالیف برای سامان دادن امور اجتماعی است و تلازم حق و تکلیف اینگونه است که دو صورت وجود دارد:

  1. ثبوت حق، مستلزم ثبوت تکلیف و ثبوت تکلیف مستلزم ثبوت حق است:

این نیز دو قسم دارد: [بر دو وجه قابل اثبات است]

الف. از وجود حق، وجود تکلیف را اثبات کنیم:

وقتی حقی برای کسی جعل می شود زمانی معقول است که به این حقش برسد و لازمه اش این است که دیگران مانع حقش نشوند.

ب. از وجود تکلیف، وجود حق را اثبات کنیم:

وجود تکلیف از دیگری کاشف از این است که دیگری حقی دارد.

مناقشه:

اگر بگوییم انفاق تکلیف است، یعنی این ملازمه دارد که شخص نیازمند حق مطالبه دارد.

جواب:

از جهت مفهومی صرف یک امتیاز برای دیگری، تکلیف آور برای دیگری نیست. اما در مقام تشریع و اثبات، هر حقی، مستلزم تکلیف برای دیگری است.

آقای طالبی در کتاب فلسفه حق، یک تقسیم بندی درباره ی حق دارند[3] که می گوید:

مراد از تکلیف در عبارت "تلازم حق و تکلیف"، چیست؟ آیا تکلیف شخص مقابل است یا تکلیف ذی حق است؟

تا اینجا مرتکز ما تکلیف شخص مقابل بود. کسی حقی دارد، شخص مقابلش یک تکلیفی دارد.

سپس می گویند در این بخش که مراد از تکلیف، تکلیف ذی حق باشد[4]، تکلیف بر دو قسم است:

یا حق شخص تلازم دارد با تعلق تکلیف از طرف مقابل نسبت به همین شخص. (مشهور علمای شیعه)

یا حق شخص تلازم ندارد با تعلق تکلیف از طرف مقابل نسبت به همین شخص.

هرچند در بین علمای شیعه اختلافی وجود ندارد و همگی متفق اند که حق شخص تلازم با تعلق تکلیف به شخص از طرف شخص مقابل دارد ، لیکن در بین حقوق دانان غربی ، اختلاف شدیدی بر سر این موضوع است که کدامیک از دو نظریه ی فوق صحیح است؟

هوفر (حقوقدان) می گوید چهار نوع قانون داریم:

حق ادعا: حق مطالبه ی اجرت توسط اجیر

حق آزادی محض: به معنای عدم تکلیف، مالک خانه حق دارد هروقت خواست وارد خانه اش شود و دیگران حق ندارند که جلوی او را بگیرند.

حق قدرت قانونی: حقی را که قانون به شما داده است مانند حق فسخ قرارداد.

حق مصونیت: حق مصونیت در مقابل حق قدرت قانونی دیگران.

در سه مورد اخیر، در مقابل حق، تکلیفی وجود ندارد.

حال آقای طالبی می گویند حق تکوینی خدا نیز از این قسم است که خداوند فقط بر بندگانش حق دارد و در مقابلش تکلیفی ندارد.

نقد، ما این است که بحث ملازمه بین حق و تکلیف در حقوق اجتماعی و بشری است نه در رابطه ی بین خدا و بشر.

  1. نوع دوم از تکلیف در جایی است که حق از حیث تلازم و غیرتلازم نسبت به خود شخص. یعنی بعضی حق ها به گونه ای هستند که برای خود صاحب حق، تکلیفی می آورند:

بعضی از این حقوق، واجب الاستیفاء هستند مانند حق حیات.

بعضی از این حقوق، واجب الاستیفاء نیستند مانند حق شفعه.

 

[1] البته در این تقریر تنها به مبادی حقوق تربیتی پرداخته شده است.

[2] ابوالقاسم فنایی ، معتقد به رابطه ی اخلاق و دین و قایل به تقدم اخلاق بر دین هستند و استدلال های اصول فقهی بر این مدعای خود دارد.

[3] أقول: ظاهرا با توجه به متن این تقسیم بندی در مرتبه ی اول، مربوط به تقسیم بندی تکلیف است، و به تبع آن تقسیم بندی نسبت به حق نیز  شکل می گیرد.

[4] أقول: یعنی هر حقی که برای فرد ثابت می شود، تکلیفی را نیز از طرف مقابل برای خود همین فرد ثابت می شود.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

فقه تربیتی-بررسی حکم وجوب ارشاد جاهل- جلسه هفتم

استاد حجت الاسلام و المسلمین مقیمی

و: تمسک به آیه ی دعوت به خیر

آل عمران : وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ‏ إِلَى‏ الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (104)

این آیه در واقع مربوط به ادله ی وجوب امر به معروف می باشد، لیکن هرچند که ذیل این آیه مربوط به امر به معروف می باشد و همانطور که گذشت، نمی توان به ادله ی وجوب امر به معروف ، وجوب ارشاد جاهل را اثبات کرد، لیکن صدر این آیه که مربوط به امر به دعوت به خیر می باشد، جهت اثبات این قاعده، قابل بررسی می باشد.

برای بررسی مسئله ی فوق، همانطور که گذشت همواره سه مسئله بایستی اثبات شود:

  1. دلالت بر وجوب
  2. چیستی مکلّف
  3. چیستی متعلّق تکلیف
الف. دلالت صدر آیه بر وجوب:

قبل از بیان ظهورگیری از آیه، لازم بذکر است که این آیه در باب امر به معروف مورد توجه فقها قرار گرفته است و اغلب فقها از این آیه وجوب را فهمیده اند[1].

و اما آنچه از ظاهر آیه بر می آید این است که از تمسک به ظاهر آیه و هیئت ولتکن که فعل ناقص است، می توان وجوب را فهمید، حال یا از این باب که صیغه وضع شده است برای وجوب (دلالت وضعی) ؛ یا از باب اینکه این صیغه، فقط دلالت بر طلب البعث است، و با توجه به قرینه ی کلام که مطلق است و قرینه ای دالّ بر استحباب ندارد می گوییم دلالت بر وجوب می کند (دلالت عقلی)؛ یا مانند حضرت امام بگوییم که وقتی امری از مولا صادر شد، اگر قرینه ای دالّ بر استحباب نباشد، عقلاء، بعث مولوی را دالّ بر وجوب می گیرند (دلالت عقلایی) .

توجه به یک نکته ی نحوی نیز شایسته می باشد که در افعال ناقصه، وجوب، بر سر خبر فعل ناقص می آید و خبر را بر موضوعش ثابت می کند. مثلا ولتکن منکم امة یدعون الی الخیر، یعنی امتهایی از شما، بایستی دعوت به خیر بکنند.

اشکالات وارد بر دلالت آیه بر وجوب:

اشکال اول: تعارض بین ظهور امر در وجوب و اطلاق متعلّق وجوب که همان یدعون الی الخیر باشد:

اشکال اول این است که "الخیر" که متعلّق وجوب است، قرینه ی داخلیه است بر عدم ظهور آیه در وجوب.

"الخیر" اعم از واجب و مستحب است. پس "ولتکن" نمی تواند ظهور درست کند برای امر وجوبی به مستحب.

جواب اول بر اشکال تعارض:

"ولتکن" نمی گوید "الخیر" فقط واجب باشد، بلکه می گوید امر به خیر، واجب باشد، یعنی امر به واجب یا مستحب، واجب باشد. به عبارتی شاید مصلحتی در این امر کردن به مستحب باشد که واجب شده باشد، هرچند متعلّق آن واجب نباشد.

پاسخ بر جواب اول:

اولا امر وجوبی در مستحبات خلاف اجماع است. امر در مستحبات واجب نیست.

ثانیا این نظر موجب زیادی فرع بر اصل می شود و عقلاً فرع نمی تواند زیادی از اصل داشته باشد. خود عمل مستحبی نمی تواند امر واجبی داشته باشد. زمانی که تارک مستحب، حق ترک دارد معنایی ندارد که عقلا امر به این مستحب واجب باشد.

نقد پاسخ بر جواب اول، و پذیرش جواب بر تعارض و رد شدن اشکال:

نقد بر وجود اجماع:

اولا اجماع با وجود مدرک، محتمل المدرکیه می باشد و دیگر معلوم نیست که این اجماع کاشف از قول معصوم باشد بلکه چه بسا بدلیل آن ادله ی دیگری است که ذکر کرده اند. لذا با توجه به اینکه تنها دلیل حجیّت اجماع، بدلیل قطع به قول معصوم ع می باشد، و اجماع محتمل المدرکیه نیز موجب قطع نمی شود، لذا اجماع محتمل المدرکیة حجت نمی باشد.

ثانیا مجمعین، بر طبق تمام مبانی غیر از قاعده ی لطف، بایستی از صدر اول باشند تا کاشف از دلیل و رأی معصوم ع باشند، در حالیکه اجماع متقدّمین مفقهود است؛ و مبنای قاعده ی لطف را نیز الان کسی قبول ندارد.

نقد قرینیت تحقق زیاده ی فرع بر اصل:

اصل تحقق زیاده ی فرع بر اصل اینگونه می گفت که اصل عمل بر مکلف مستحب است یعنی شارع اجازه داده است که ترکش کند فلذا در باب امر به معروف نیز می گوییم امر به واجبات واجب است نه در مستحبات. و این با واجب شدن دعوت به عملی که مجاز در ترکش هستیم، همخوانی ندارد.

در نقد این دلیل گوییم:

این زیاده ی فرع بر اصل، در صورتی اشکال ایجاد می کند که یا مخالفت با حکم عقل نظری پیش بیاید و موجب استحال شود، و یا مخالف با حکم عقل عملی پیش بیاید و قبیح باشد.

مثلا در جایی که عقل نظری یک استلزماتی بر این زیاده ی فرع بر اصل ببیند که در اینصورت زیاده ی فرع بر اصل،  استحاله داشته باشد. یا عقل عملی ، بر این الزام و وجوب تالی فاسدی بار کند و موجب قبح عملی ارتکاب زیاده ی اصل بر فرع گردد.

در حالیکه در اینجا عقل نظری هیچ استحاله ای مانند جمع نقیضین، یا جمع ضدین و ... نمی بیند.

می ماند عقل عملی که بگویید قبح دارد اینگونه عمل کردن. ولی ما می گوییم این گونه عمل کردن ولو در مستحبات ، هیچ قبحی ندارد. مخصوصا که "مِن" در آیه، "مِن" بعضیه است چنانچه مشهور قایل هستند.

کما اینکه امام جمعه در دو خطبه واجب است که دعوت به تقوا نماید، با اینکه تقوا همه ی مراتبش وجوبی نیست، ولی امر به تقوا واجب است.

مگر کسی بگوید که این قضیه خلاف سیره و عرف است و استبعاد عرفی دارد که اگر مولای حکیم چیزی را مستحب کرده باشد، دعوت به آن واجب باشد.  یا مثلا اگر این قاعده می بود، می بایست در سیره ی ائمه ع، می دیدیم در حالیکه ندیدیم بلکه سیره برخلاف این امر دیده می شود که امر به معروف در مستحبات را مستحب می دانسته اند، و فقط امر به معروف در واجبات را، واجب می دانسته اند.

 

[1] جواهرالکلام فی شرح شرایع الاسلام، ج21، ص361

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

فقه تربیتی-بررسی حکم وجوب ارشاد جاهل

استاد حجت الاسلام و المسلمین مقیمی

جلسه ششم

ه: آیات مربوط به امر به معروف و نهی از منکر

توبه: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ یُطیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ (71)

همواره گفته ایم که برای اینکه این آیات مفید اثبات قاعده باشند، باید سه نکته را توجه کرد: دلالت آیه بر وجوب، در صورت نیاز الغای خصوصیت نسبت به مکلّف در آیه، در صورت نیاز الغای خصوصیت نسبت به متعلّق تکلیف.

الف. دلالت آیه بر وجوب امر به معروف و نهی از منکر:

می شود گفت که تسالم بین فقها این است که آیات امر به معروف دلالت بر وجوب می کند.

مثلا یک تقریر این است که ولی ، یک مقام حقّ و تکلیفی است و وظایفی وجوبی دارد نسبت به مولّی علیهش. حال در اینجا نیز یکی از این احکام مؤمنین از این جهت که اولیای یکدیگر می باشند، امر به معروف می باشد.

یا آیاتی داریم که مذمت شدید می کند تارکین امر به معروف را.

ب. عام بودن موضوع تکلیف (مکلّف)

مکلف این آیه شخص خاصی نمی باشد بلکه کلّ جامعه ی ایمانی می باشد.

ج. بررسی متعلّق تکلیف (شمولیت مکلّف به)

موضوع آیه، امر به معروف می باشد. حال در چیستی ماهیت معروف، لغویون می گویند که عرف، در عمل معروف دو گزینه را دخیل می دانند: اول اینکه مستحسن و پسندیده و مقبول باشد، دوم اینکه دوام داشته باشد.

علامه، معروف قرآنی را اینگونه معرفی می کنند که این پسندیده بودن از حیث عقلایی بودن عرف، مدّنظر است فلذا ارجاع به آرای محموده می دهند. به عبارتی به این نظر سیره ی عرفیه به سیره ی عقلائیه رجوع می کند.

این فرق دارد با اصول که عرف و عقلاء را دو چیز می دانیم.

پس معروف یعنی امر پسندیده ی مداوم نزد عقلاء.

می رسیم به باب امر به معروف که اگر قرینه ای نداشته باشیم که منظور، تعریف اصطلاحی است که فقط شامل معروف های شرعیه است، به همان معروف عرفی اخذ می کنیم به علاوه ی معروفهایی که شارع گفته است.

فقط نکته ای اینجا است که آیا اگر فعلی مستحب باشد، آیا امر به آن مستحب است یا واجب است؟ فرع که نمی تواند اقوای از اصل باشد؟ بله، امر به فعل واجب می تواند واجب باشد، ولی فعل مستحب چطور؟ یا در باب فعل مکروه، آیا نهی از آن می تواند واجب باشد؟ در مباحات نیز آیا می توان به آن امر کرد؟

اشکال بر استدلال به آیات امر به معروف برای اثبات وجوب ارشاد جاهل:

تا اینجا استدلال به این نتیجه رسید که امر به هر عمل پسندیده ای واجب است. ولی آیا همین مقدار برای اثبات قاعده ی ما نحن فیه که وجوب ارشاد جاهل باشد، کافی است؟

در جواب گوییم که این استدلال برای اثبات مدّعا، مبتلا به مانع می باشد؛ زیرا یکی از شرایط وجوب امر به معروف، همچنانکه بعضی متفطّن به آن بوده اند هرچند از دید اغلب فقها مغفول مانده است، علاوه بر علم آمر، علم تارک معروف یا فاعل منکر نسبت به معروف بودن معروف یا منکر بودن منکر می باشد. یعنی در امر به معروف، تارک باید به معروف علم داشته باشد تا اینکه تکلیف بر او منجّز شده باشد و عمداً ترک کند، تا در اینصورت بگوییم که فرد تارک معروف بوده است و امر به معروف نسبت به او واجب شود، و الّا اگر شخص جاهل باشد، تکلیفی در حقّ وی منجّز نمی گردد تا اینکه بگوییم معروفی بر عهده ی این شخص تارک است که ترک گردیده است و باید او را به آن معروف که همان تکلیف منجّز باشد، امر کرد.

با توجه به این مطلب دیگر ادله ی مثبته ی وجوب امر به معروف ، بدرد اثبات قاعده ی ارشاد جاهل نمی خورد، زیرا در ارشاد جاهل ، فرض این است که شخص نسبت به معروفیّت این عمل جهل دارد و اصلاً نمی داند که وجوبی به گردنش آمده است، لذا ادله ی وجوب امر به معروف نسبت به این شخص ساکت می باشند[1].

 

[1] أقول: اشکال: قبول داریم که جهل افراد موجب منجزیّت تکلیف بر جاهل نمی شود، لیکن آیا این جهل باعث می شود که آن فعل از معروفیت بیافتد یا آن فعل اصلاً معروف نشود؟ یعنی اگر شارع بعد از اینکه غیبت را حرام کرد، و این عمل، عمل قبیح شرعی گردید، آیا جهالت مکلّف نسبت به حرمت این عمل، موجب می شود که این عمل در حقّ این مکلّف قبیح نباشد یا بعد از اینکه نماز واجب شد، آیا نمازخواندن در حق این فردی که جاهل به وجوب نماز است، عمل معروف شرعی حساب نمی شود؟ واقع امر این است که وقتی عملی حسن یا قبیح عرفی یا شرعی شد، هرچند که تارک آن معروف یا فاعل آن منکر، به حسن و قبح آن واقف نباشد، باز می گویند که این شخص قبیحی را انجام یا معروفی را ترک کرده است، و تنجّز تکلیف در این حسن و قبح تأثیری نخواهد داشت.

ان قلت: منظور از معروف در امر به معروف ، معروف در نظر تارک معروف می باشد . و این زمانی است که علم به معروف بودن این عمل داشته باشد و با توجه به اینکه منظور از معروف در اینجا، معروف شرعی می باشد، لذا این علم به معروف بودن، زمانی است که علم به تکلیف شرعی بودن این عمل داشته باشد. و این همان شرط منجّزیت حکم شرعی می باشد. پس تا زمانی که حکم در حقّ تارک معروف، منجّز نشده باشد، معروف نیز در نزد وی ثابت نمی گردد.

قلت: ادله ی امر به معروف، در این باره اطلاق دارد و شامل مطلق معروف می شود. یعنی همان معروف واقعی؛ خواه تارک معروف به معروف بودن ان علم داشته باشد و چه نداشته باشد. بله! از باب شرطیت احتمال تأثیر می توان گفت که امربه معروف در حقّ مکلّفی که عالم به حکم نمی باشد، واجب نمی باشد.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

روانشناسی عمومی:

استاد حجت الاسلام خیرالدین

جلسه اول

 

منابع:

روانشناسی اتکینسون و هیلگارد

روانشناسی عمومی مؤسسه امام خمینی ره

مباحث زیادی است که باید در حوزه ی روانشناسی عمومی باید مطالعه شود. لذا کتابهایش قطور هستند لذا سعی میک کنیم عناوین را تلخیص وار بیان کنیم.

این درس، یک درس حفظی است و شامل یک سری اصطلاحات روانشناسی است که تاکنون به گوش ما نخورده است که بایستی سعی شود حفظ شوند.

فایده ی این علوم برای فقه تربیت چیست؟

چیستی روان در غرب و اسلام:

در اسلام روح ، روان، نفس مترادف هم استفاده می شوند و قایل به این هستیم که انسان موجودی است که وقتی به مرحله ای از رشد می رسد خداوند از روح خود در انسان می دمد. یعنی یک لطافت خاصی دارد که در انسان دمیده شده است.

اما در غرب :

افلاطون نظریه ای دارد مبنی بر اینکه روان انسانی امری مستقل از پیکره ی انسانی است که بر اعضا و اندام او فرمان می دهد و بر رفتار او نظارت دارد. که مطابق با نظر اسلام است.

برخلاف ارسطو که می گوید نفس نتیجه ی رفتار بدن انسان است. نفس ، مغز انسان است و اوست که به بدن فرمان می دهد.

نظریه ای که در غرب پذیرفته شده به خصوص بعد از قرن 17، بدلیل نظریه ی دکارت است که می گوید بدن مانند ماشین پیچیده ای است که توسط نور، صوت و محرکهای دیگر تحریک می شود و این عامل حرکت بدن می شود. یک امر ماورایی عامل حرکت بدن نیست. یعنی همان مغز فرمانده ی بدن است. یعنی همان نظریه ی ارسطو است.

پس روان شناسی ناشی از یک امر ماورایی نیست.

تعریف روانشناسی در غرب:

فلذا روان شناسی را اینگونه تعریف کرده اند: (psychology)

Psycho به معنای روان و logy به معنای شناخت می باشد.

تعریف: بررسی علمی رفتار و فرآیندهای ذهنی در موجود زنده.

وقتی علم می گوید یعنی مستند به پژوهش است، نه حدس و فال بلکه مبتنی بر کار آزمایشگاهی و کار تجربی است.

رفتار یعنی کلیه ی کنش ها و واکنشهای یک موجود زنده اعم از ارادی و غیرارادی. وقتی به صورت مطلق گفت یعنی چه آشکار و چه نهان.

فرآیند ذهنی، ذکر خاص بعد از عام است. زیرا بعض مکاتب مانند روان تحلیل گرها فقط به فرآیندهای ذهنی می پردازند. علت اینکه می گوییم ذکر خاصّ بعد از عام این است که رفتار، تمام کنش های ارادی و غیرارادی و رفتارهای ذهنی  را در بر می گیرد، و فرآیند ذهنی یک رفتار خاصّ می باشد.

موجود زنده، متأثر از آنچیزی است که در غرب وجود دارد که حداقل در زمان تشکیل علم روانشناسی غالب بوده است نظریه ی داروین بوده است فلذا از موجود زنده تعبیر آورده اند.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

آشنایی با متون تربیتی

جلسه اول

استاد رفیعی

مقدمه:

موضوع درس تراث تربیتی است در تمدن اسلامی است.

آن کتابهایی است که در حوزه ی تعلیم و تربیت از دیرباز نوشته شده است و بدست ما رسیده است، متون تربیتی است، که از جابر بن حیان شروع می شود.

انواع متن تربیتی:

گاهی کتابی حول یک موضوع مشخص نوشته شده است.

گاهی مباحث یک علم، در کتابی که با موضوع دیگری است بطور پراکنده وارد شده است.

گاهی به مباحث یک علم، در کتابی با موضوع دیگر، لیکن در فصلی مستقل به آن اشاره شده است.

گاهی نقل یک نکته ی علمی از شخصی شده است بطوریکه از آن شخص هیچ کتاب در حال حاضر یافت نمی شود بلکه نقل سینه به سینه بوده یا نقل از کتابی است که از بین رفته است.

مثلا در باب علم اصول:

گاهی کتابی با محوریت علم اصول تدوین و نگارش یافته است.

گاهی مباحث اصولی در یک کتاب غیراصولی، در یک فصل مشخص آمده است.

گاهی در یک کتاب غیراصولی، به مقتضای حال در یک فصل مستقلی به مباحث اصولی پرداخته شده است.

در کتب تربیتی و اخلاقی نیز اینگونه است.

مثلا کیمیای سعادت امام محمد غزالی در قرن 5 ، موضوعش اخلاق است. یا جامع السعادات ملامهدی نراقی کتابی است اخلاقی.

ادب الدنیا و الدین کتابی است غیراخلاقی که یکی از فصولش مستقلا مختص به اخلاق است.

نوع سوم نیز کتابی است غیراخلاقی که برخی از مباحث اخلاقی در لابلای این مباحث کتاب آورده شده است.

نوع چهارمی نیز وجود دارد که یک اخلاق پژوه، از قول شخص دیگری یا از کتابی که از بین رفته است، نکته ای اخلاقی را ذکر کنند. یعنی شخص بر اساس سندی که در دست او بوده است، نقل قول می کند. مثلا جاهز از قول ابوالاسود دوئلی مطلبی اخلاقی را ذکر می کند، در حالیکه این ابوالاسود هیچ کتابی نداشته است و جاهز سینه به سینه این مطلب به او رسیده است.

این درس در واقع به نوعی بیان آرای مربیان مسلمان  شمرده می شود.

این مربی چند ویژگی باید داشته باشد:

  1. در مقام تعلیم و تربیت برآمده باشند. مثلا جابربن حیان طوسی که در قرن دوم زندگی می کرده است در مجمع الرسائل که از او باقی مانده در مقام تعلیم بوده است.
  2. آرای تربیتی او باید به ما رسیده باشد. حال این آرا به یکی از 4 وجهی که گذشت بدست ما می رسد.
  3. هیچ یک از اندیشمندان ما طبق تحقیقات، دغدغه ی ایجاد یک کتاب تربیتی نداشته اند و به عبارتی تربیت پژوه نبوده اند و نظریه پردازی نکرده اند. یعنی هرچند شاید کتابی تربیتی نوشته باشند لیکن این کتابها هیچکدام با هدف تربیت پژوهی نبوده است بلکه در مقام بیان آداب و اخلاق تعلیم و تربیت در رشته ی خودشان بوده اند. مثلا کتابی نوشته شده است توسط ابوسعد سمعانی با این دغدغه که راویان حدیث ذکر شود و می گوید که فلان شخص هر هفته املای حدیث داشته است. حال در بخشی از کتاب به آداب و اخلاق املاء و استملاء کتابی نوشته است.

لذا در متون تربیتی خودمان باید دنبال سرفصل هایی بگردیم و الا خودشان بطور صریح چه بسا بیان نکرده باشند. یعنی باید ببینیم که علمای تربیتی در سرفصل های زیر چیزی را صریح بیان کرده اند یا می شود از کلام آنها استخراج کرد یا خیر؟

یا مثلا کتاب تعلیم المتعلّم طریق التعلّم برای زرموجی، به آداب و اخلاق پرداخته است ولی با هدف بیان آداب و اخلاق در رشته ی تخصصی خودشان بوده است لذا به تعریف تعلیم نپرداخته اند.

حتی کتابهایی مثل منیة المرید که فقط به حدیث پژوهان نپرداخته اند ، لیکن رویکرد پژوهشی شان در حوزه ی اخلاق آموزشی می باشد.

آداب البحث و المناظره کتابی اخلاقی است در مورد آداب مناظره و هیچ بخشی دیگر از تربیت را ذکر نکرده است.

ابن مثویه کتابی دارد به اسم ........ که دنبال تربیت ارسطویی است.

احیاء علوم الدین امام محمد غزالی، از کتب برجسته ی اخلاقی است که توسط فیض کاشانی تنقیح شد و در اثری به اسم مهجة البیضاء فی احیاء الاحیاء به نگارش درآمد.

در این کتاب هرچند به آموزه های تربیتی اشاره شده است در حد یک صفحه است نه بیشتر.

برخی مثل بوعلی در جلد اول کتاب قانون، به حوزه ی طبابت کودک پرداخته اند.

توجه شود که ممکن است شخصی در مقام تعلیم و تربیت برآمده باشد ولی تربیت پژوه نباشد و تألیفات تربیتی نداشته باشد و ممکن است شخصی تألیفات تربیتی داشته باشد ولی در مقام تعلیم و تربیت برنیامده باشد و مربی نباشد. لذا بین خصوصیت اول و سوم تهافتی نمی باشد.

سرفصل های تربیتی:

  1. چیستی تربیت؛ تعریف تربیت.
  2. اهداف تربیتی. مثلا از کلمات فارابی می شود اهداف فارابی را استنتاج کرد و الا ایشان صراحتی به این اهداف ندارد.

اهداف نیز یا کلی (غایی) است یا میانی یا جزیی.

اهداف جزیی از همه بیشتر و از همه سهل الوصول تر است. مطلوبیت آنها بالغیر است نه بالذات. اهداف میانی، هم مطلوب بالذات هستند یعنی خودش می تواند هدف باشد و هم بالغیر.

هدف غایی، تنها مطلوب بالذات است.

  1. اصول تعلیم و تربیت.
  2. روشهای تربیتی؛ چنین کنید و چنان نکنیدها.
  3. عوامل تربیتی.
  4. موانع تربیتی.
  5. ساحتهای تربیتی.
  6. مواد و برنامه آموزشی (محتوا).

پژوهشگاه حوزه و دانشگاه یک مجموعه ی 6 جلدی دارد تحت عنوان آرای تربیتی دانشمندان مسلمان و مبانی آن.

جلد ششم این مجموع تحت عنوان "مربیان بزرگ مسلمان" می باشد. در این کتاب هر فصل به یکی از شخصیتها پرداخته است. این کتاب تلخیص آن 5 جلد است.

کتاب دیگری نوشته شده است به اسم "مربیان ما". در مقدمه ی جلد اول، اشاره کرده است که برای پرداختن به تعلیم و تربیت باید به مقولات 8 گانه ای پرداخته شود. این مقدمه مفید است.

مقاله هایی است به اسم "فارابی فیلسوف تربیت"، "دلالتهای تربیتی در آثار جاهظ"، " نهاد آموزشی مکتب در قیروان"، "هوش و گوش خود به این پاداش ده"، "برخی از دلالتهای تربیتی در رسائل اخوان الصفا".

این کتب و مقالات وقتی مطالعه شود، فهمیده می شود که در هر اثری چگونه باید سرفصل های تربیتی را جستجو کرد.

  • یاسر کافی