در امتداد مسیر تربیت اسلامی

در اواسط راهی هستیم که به امید خدا، پایانی بس شیرین خواهد داشت، ولی پرفراز و نشیب که توشه آن ایمان است و صبر

در امتداد مسیر تربیت اسلامی

در اواسط راهی هستیم که به امید خدا، پایانی بس شیرین خواهد داشت، ولی پرفراز و نشیب که توشه آن ایمان است و صبر

دست نوشته و تقریرات یاسر کافی طلبه ی مرکز جامع علوم اسلامی ولی امر عج رشته فقه التربیة- قم المقدسة

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فلسفه علم اصول» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

جلسه اول فلسفه علم اصول

استاد ایت الله سید محمد مهدی میرباقری

مقرّر: یاسر کافی

مقدمه:

مباحث فلسفه علم اصول که فلسفه ی مضاف به علم است، مباحث درجه دو نسبت به علم اصول است. به عبارتی موضوع فلسفه علم ، خود آن علم است و بحث از تکامل آن علم در فلسفه ی آن علم مطرح می شود و معمولا این بخش در فلسفه ی علم اصول بحث نشده است یا کمتر بحث شده باشند و بیشتر از آنچیزهایی بحث کرده اند که قدما نیز این مباحث بحث کرده اند تحت مقدمات و اندیشمندان حاضر این مقدمات را تحت فلسفه ی علم اصول بحث می کنند.

بحث تکامل از علم نیز ندیده ام در فلسفه ی هیچ علمی بحث کرده باشند در حالیکه این به نظر می آید مهم ترین بحث در فلسفه ی علم است.

پس در فلسفه ی علم اصول، از مباحثی بحث می شود که مستقیما ثمرات اصولی ندارد و در فقه کاربرد مستقیم ندارد و در طریق مسیر استنباط قرار نمی گیرد مثل حقیقت وضع، حکم، حجیت یقین، حسن و قبح، نسبت بین قدرت و تکلیف و ... .

بنابراین بعض کسانی که دنبال فلسفه ی علم اصول بوده اند ظاهرا صرفاً دنبال تنقیح علم اصول بوده اند مانند خود شکل گیری علم اصول که از دل مباحث فقهی استخراج شده و این قواعد عام در فقه که فقهی نبودند ولی در استنباط فقهی دخیل بودند، در علم دیگری به علم اصول گردآوری شده اند.

یکی از فواید اینگونه بحث، این است که موجب قدرت محاجّه پیدا کردن با نظریات غربی می شود و در بعضی جاها نیز چه بسا موجب هم افزایی با آنها شود.

ولی با توجه به اینکه این دیدگاه به مباحثی که اصلاً در اصول از آن بحثی نشده است ولی در علم اصول تأثیر گذار است، لذا این نگاه به تکاملی علم اصول ختم نمی شود و موجب جنس جدیدی در استنباط یا توسعه در استنباط در علم اصول نمی شود.

پس در فلسفه ی علم اصول سه دسته مباحث است:

مباحثی که در علم اصول به آن توجه شده است و به عنوان درجه اول از آنها بحث شده است مانند حقیقت وضع.

مباحثی که استطراداً در میان احکام اصولی از آن بحث شده است، مانند حقیقت حکم.

مباحثی که اصلاً مورد التفات نبوده است در حالیکه در علم اصول دخالت دارد مانند اینکه مفروض است که در علم اصول، شأن شارع، شأن مولا و عبد است و بعضی می گویند شأن قانونگذاری است.

پس یکی از کارهای در فلسفه ی علم اصول این است که چه روشی بکار گیریم که به کشف این گزاره های مطویّ در قواعد اصولی بیانجامد. معمولاً در هر گزاره ی علمی، چندین گزاره ی علمی دیگر پنهان است. مانند بحث حق الطاعة یا اینکه رابطه ی بین خداوند و بندگان رابطه ی موالی و عبد نیست بلکه رابطه ی قانونگذار است. این مباحث در نتیجه ی قواعد اصولی تأثیرگذار است.

ولی یک رویکرد دیگر در پرداختن به فلسفه ی علم اصول این است که ما امروزه، نیاز به یک جنسی دیگر از احکام داریم که با قواعد اصولی کنونی قابل استنباط نیستند و ناچار برای استنباط آن احکام باید قواعد اصولی را سامان دهیم و برای نیل به این هدف باید پیش فرضهایش را تغییر دهیم.

ما باید از طریق تکامل زیرساخت علم اصول، دنبال تکامل علم اصول باشیم. چگونه علوم تکامل پیدا می کنند. علم فیزیک، ریاضی چگونه ارتقاء پیدا می کنند؟ علم اصول چگونه ارتقاء پیدا می کند؟ آیا با پارادایم های موجود می شود اصول موجود را ارتقاء بخشید یا باید ظرفیتهای پارادایم ها را ارتقاء بخشید؟

ما در این جلسات دنبال این هدف هستیم.

غایت فلسفه ی علم اصول این است که دسترسی به قواعد استنباط را برای ما آسان می کند.

لذا زاویه ی ضرورت کارآمدی وارد بحث می شویم نه از باب ضرورت تنقیح علوم. این ضرورت، صرفاً یک ضرورت نظری نیست بلکه یک ضرورت عملی است.

برای روشن شدن بحث یک مثال می زنم، هرچند با مثال بحث تمام نمی شود بلکه ما باید اثبات یک سنخ از حکم بکنیم که با سنخ حکم موجود فرق دارد و آن سنخ از احکام با این قواعد قابل استنباط نیستند.

پس اولا آیا تکامل علم فقه یا علم اصول ضرورت دارد؟ ثانیا راه دستیابی یا حداقل یکی از موارد دستیابی به تکامل علم فقه از طریق تکامل مبانی علم اصول محقق می شود یا خیر؟

مثلاً از یک موضوع شروع می کنم. یک ابزار کتابت و تدوین گاهی از قلم بحث می کنید که از احکام آن مثلا استفاده از آن چیست؟ محمولات آنرا بررسی می کنیم. آیا می شود از این قلم استفاده کرد یا همچنان باید از میخ استفاده کرد. یعنی به عنوان موضوع به آن نگاه می کنید. اما یکبار این را در میان نظام موضوعات می بینید و می خواهید نسبتش را با موضوعات دیگر مشخص کنید و در تخصیص امکانات، اولویتش را مشخص کنید. در اینجا دیگر به عنوان حلال و حرام به آن نگاه نمی کنید بلکه می خواهید ببینید که چقدر از بودجه را به ان اختصاص دهید؟ مثلا می گویید در شرایط تحریم، دارو واجب تر از قلم است. آیا اینها به دین ربط دارد یا خیر؟

یک سطح دیگر نیز که مربوط به همین موضوع است که آیا این قلم را جایز است به قلم نوری تبدیل کنیم یا حتی باید تبدیلش کنیم یا ضرورتی ندارد؟ و اگر باید تکاملش دهیم، چگونه تکاملش دهیم؟ اینجا بحث از بهینه موضوع است نه تخصیص امکانات.

آیا دین متکفل این قسم دوم و سوم حکم است؟ اگر هست، آیا این قواعد اصولی که مستنبط حکم سنخ اول است ، قادر به استنباط سنخ حکم دوم که در ارتباط بین موضوعات است و سنخ حکم سوم که مربوط به بهینه کردن موضوعات است، می باشد یا خیر؟ اگر خیر، آن قواعد اصولی چیست و بر چه مبانی ای استوار است؟ آیا با عدم ارتقای مبانی، امکان رشد قواعد اصولی وجود دارد یا خیر؟

این سه سطح حکم، احکام موضوعات است و اگر شما انجام ندهید، دیگران انجام می دهند.

این یک بحث کلی و اجمالی در بحث ضرورت بحث از مبانی علم اصول با رویکرد تکامل علم اصولی بود که گذشت.

در ادامه، نزدیک به 30 جلسه تفصیل همین امور کلی را بحث خواهیم کرد.

پس باید اثبات شود که:

اولا اثبات شود امروزه سنخ جدیدی از احکام جدید را داریم که با سنخ احکام قدیم فرق دارد؛ همچنین سنخ متفاوتی از این موضوعات رایج داریم.

ثانیا این جنس قواعد اصولی پاسخگوی احکام جدید نمی باشد.

ثالثا یکی از راه های دستیابی به قواعد اصولی استنباطی جدید، توجه به مبانی علم اصول می باشد.

مثلا نشریه ای مثل روزنامه که یک سری احکامی دارد که مثلا نباید دچار غیبت شد. اما حقیقت روزنامه نگاری برای این است که اخبار را به گونه ای در کنار هم قرار می دهند که نتیجه ی خاص خود را بگیرند. این یک موضوع جدیدی است که حکم جدیدی می خواهد که آیا اجازه داریم اینگونه مطالب را کنار هم بچینیم یا خیر؟ سپس صحبت از بهینه سازی رسانه می کنیم.

به همین جهت یک سنخ موضوع جدید که نیاز به حکم جدید دارد، حکومت است.

حتی احکام اجتماعی که فقهای سابق به آن پرداخته اند سنخ شان از سنخ احکام حکومتی نیست. این قواعد اصولی نمی توانند سنخ احکام حکومتی را استنباط کنند یا کافی نیست، هرچند این احکام در منابع ما وجود دارند.

گویا کانه ما نیاز به یک سلسله احکامی داریم در امر اداره که سنخش با سنخ احکام فعلی‌ای که استنباط شده متفاوت است. و این سنخ از احکام برای استنباط‌شان این قواعد اصولی موجود کفایت نمی‌کند، نیاز به یک سلسله قواعد اصولی دیگری است، قواعد استنباط دیگری است که برای دستیابی به آن قواعد باید بنیان‌های علم اصول ارتقاء پیدا کند تا امکان ارتقاء ظرفیت قواعد حاصل بشود. این محل بحث ما است.

 بر این اساس برای سنخ شناسی احکامی که ما در حکومت مورد ابتلائمان هست و به او احتیاج داریم، و آیا اینها احکام شرعیه و استنباطیه هستند یا احکام استنباطیه نیستند، و سنخ‌شان متفاوت با سنخ احکام موجود هست یا نه؛ برای این جهت، بحث از نسبت بین شریعت و حکومت را مطرح می کنیم، و رویکردهای مختلفی که وجود دارد.

  • یاسر کافی