در امتداد مسیر تربیت اسلامی

در اواسط راهی هستیم که به امید خدا، پایانی بس شیرین خواهد داشت، ولی پرفراز و نشیب که توشه آن ایمان است و صبر

در امتداد مسیر تربیت اسلامی

در اواسط راهی هستیم که به امید خدا، پایانی بس شیرین خواهد داشت، ولی پرفراز و نشیب که توشه آن ایمان است و صبر

دست نوشته و تقریرات یاسر کافی طلبه ی مرکز جامع علوم اسلامی ولی امر عج رشته فقه التربیة- قم المقدسة

۳۸ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

جلسه دوم تربیت اعتقادی

حجت الاسلام و المسلمین سید نقی موسوی

مقرّر: یاسرکافی

مقدمه چهارم:

نسبتی بین اصطلاح تربیت دینی به معنای قسمی با تربیت اعتقادی وجود دارد.

معنای قسمی تربیت دینی که امروزه بیشتر همین معنا لحاظ می شود، یعنی تربیت ایمان و التزام. آن مخّ دینداری. آن مناط و معیار اصلی دینداری. آن تربیتی که تلاش می کند، مفهوم و دالّ مرکزی دینداری یعنی ایمان، التزام، دلدادگی را بارور کند.

گاهی اوقات تربیت دینی را در اصطلاحات تربیتی آموزش دین و آموزش دینی بکار می برند، نه اینکه منظورشان فقط آموزش باشد بلکه معنای پرورش نیز در آن منظور می باشد، مگر اینکه قرینه ای در میان باشد که بگوید فقط آموزش در اینجا منظور است.

آموزش دین و آموزش دینی تقریبا یک معنا مساوی با تربیت دینی مقسمی ، و در نتیجه با تربیت دینی قسمی هم معنا نیست.

مقدمه پنجم: تفکیک آموزش دین با آموزش دینی

ابتدائاً عرض می شود که آموزش دینی به معانی زیر می آید:

در یک اصطلاح آموزش دینی یعنی آموزش محتوای دین. آموزش دینی، منظور همان آموزش دین است. این یاء، یاء اضافی است؛ نمی دانیم چکار می کند. در این معنا، آموزش دینی یعنی محتوای کتاب مقدس را آموزش می دهد.

در اصطلاح دوم گاهی اوقات آموزش دینی که می گویند یعنی آموزش شما موصوف به دینی باشد. یعنی حتی اگر آموزش فیزیک هم می خواهید بدهید، آموزشتان آموزش دینی باشد، چه در فرم، چه در محتوا. چه در اصول، چه در محتوا. چه در قواعد، چه در محتوا.

یعنی آموزش زمین شناسی، حواست باشد دینی آموزش بده! یعنی کودک را خداباور بار بیاوری. یعنی بداند خدا این زمین را آفریده است. این شد محتوا. یا روش ، روش اسلامی باشد. مثلا اختلاط نامحرم نشود.

پس این اصطلاح دوم به سه صورت بکار برده شده است:

گاهی مراد این است که فقط محتوا، دینی باشد.

گاهی مراد این است که روش ، دینی باشد.

گاهی مراد این است که روش و محتوا ، هردو دینی باشد.

در اصطلاح دیگر آموزش دینی یعنی آموزشی که منبع آن دین است در مقابل آموزش عقلی و شهودی.

و اما آموزش دین:

آموزش دین دو کاربرد دارد:

  1. آموزش دین، در واقع گاهی به معنای آموزش دینی است؛ یعنی کلمه ی دوم گاهی اوقات مضاف الیه است ولو اینکه وصفی دارد بکار می رود. برخلاف آموزش فیزیک. در اینجا کلمه ی دوم، محتوای آموزش است. ولی این آموزش را بر چه اساس انجام می دهیم، بر اساس تئوری های پداگوژیکی و علوم تربیتی و تربیتی.

پس در مثل آموزش ریاضی و فیزیک و شیمی، این سؤال که آیا فیزیک و شیمی و ریاضی، منبع تربیت است یا محتوای تربیت، مطرح نیست ولی این سؤال نسبت به اصطلاح آموزش دین یا آموزش دینی مطرح است که این دین یا دینی، محتوای تربیت است یا روش تربیت است یا منبع تربیت است؟

  1. حال گاهی هم می گویند آموزش دین، ولی آموزش دینی مدّنظرشان نیست. یعنی نگاهشان کاملا ضدّ دینی است یا مثلا تقلیل گرایانه و سکولاریستی است.

مثلا کشوری مثل ترکیه، آموزش دین می دهد و برای آموزش دینش مثلا زندگی پیامبر ص، یک مستشرق می آورد که اصلا دغدغه ی ایمانی ندارد، بلکه می گوید من فقط مورّخ هستم. در اینجا آموزش دین می دهد ولی آموزش دینی نمی دهد. بلکه بشرط لای از آموزش دینی است یعنی موصوف به آموزش دینی نمی باشد.

در اینجا بحث از ، دین اخلاقی و دین معنوی زده می شود در حالیکه فی الواقع خنثی است.

این نگاه در مقیاس بین المللی دارد ترویج می شود و نسخه ی قرن 21 برای تربیت دینی این است. که شما آموزش دین داشته باشید ولی به نحو سکولار.

به تعبیر دقیق تر بجای لائیتسه و حذف دین از مدارس و بجای ابقای دین و گسترش دین در مدارس، پروژه ی کنترل دین در مدارس کلید خورده است و نتیجه اش سکولاریزه کردن پنهان است. یعنی کاملا با نگاه تاریخی و پدیدارشناسانه و خنثی می گویند که دین اسلام و مسیحیت و یهودیت اینها را می گوید ولی بچه ها آدم باشید؛ بااخلاق باشید.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

جلسه پانزدهم کلام انقلابی: چیستی و اهمیت کلام انقلابی 2

استاد حجت السلام و المسلمین فلاح شیروانی

مقرّر: یاسرکافی

مقدمه پنجم: علم کلام، پشتیبان حیات دینی و زندگانی جامعه

توضیح داده شد که یک میدان و قلمرویی از معارف را داریم در سه ساحت توصیف جهان هستی،ارزش گذاری، راه و رسم زندگی.

اسلام در همه ی این حوزه ها مفصل واقع شده است و ما به تفسیر این معارف می پردازیم.

یک ساحت دیگر معرفی کردیم به اسم کلام.

مردم با یک اندیشه ای دارند زندگی می کنند و این اندیشه دین شان است. این اندیشه با دین فاصله دارد و این فاصله باید طی شد. این اندیشه نیز تخصصی و جدا، جدا نیست، بلکه یک معجون است. انسان با تکیه بر اندیشه اش می فهمد که کجاست و چه چیزهایی دغدغه اش و چه چیزهایی را باید رعایت کند.

این اندیشه دارد جامعه را مدیریت می کند.

ما در اینجا یک دانشی را نیاز داریم متکی بر دانش های پایه یعنی فقه، اخلاق، معارف بطوریکه هویت معرفتی مردم و انسانها را دارد نگاه می کند و دارد قضاوت می کند که چه چیزی اش کم است یا نارساست و پیشنهاد می کند چه چیزی نیاز دارد. ما به این علم کلام می گوییم.

بنابراین متکلم اندیشه ی ذهنی مردم را نگاه می کند و از این طرف نیز دستی در مخزن معارف دینی دارد.

هر فرهنگ و هر ذائقه ی مردم، یک سطحی مشخص از معارف را می پذیرد، در یک قالب مشخصی می پذیرد و ... .

متکلم، شریف ترین کارش، پخت و پز طعامی است که روزانه مردم تغذیه اش می کنند. متکلم، محتوای معرفتی را آماده می کند. متکلم، معلّم هم نیست. معلّم، این محتوا را آموزش می دهد. مربّی، این را تبدیل به عقیده می کند و ... .

اگر متکلم را حذف کنیم، ساحت دانش های حوزوی با ساحت عطش های جامعه ارتباط برقرار نمی کند.

علم کلام است که چون زبان هردو طرف را می فهمد، رابط بین این دو بخش می شود.

پس علم کلام پشتیبان حیات دینی و حیات متعالی است. علم کلام به صورت عقیده، خورانده می شود.

الیه یصعد الکلم الطیّب.

علم اعتقادات، پشتیبان زندگی است، بلکه هویّت افراد را تعیین می کند. لذا به مرور عقاید نیاز داریم و اسلام بسیار تأکید بر مرور عقاید داریم، مثلا امر به خواندن 5 وعده نماز در هر روز، نمازهای مستحبی، ذکرهای برای هر ساعت، خواندن قرآن و .... .

حال اگر کسی کارش به این عقیده بر گردد، کارش، خیلی مهم می شود.

این عقیده در آشپزخانه علم کلام ساخته می شود.

این عقاید، یک اتمسفری می سازد که تنفس در این عقاید اگر سالم باشد، موجب تعالی فرد می شود.

حال متکلم کارش رصد است. رصد حیات. یا سنجش نیازهای این حیات. این حیات برای اینکه ببالد به چه محتوایی نیاز دارد.

هنر متکلم این است که از آن منابع دینی خام، یک محتوای پخته شده ی متناسب با ذائقه ی مردم بسازد.

الان همه اعم از سیاستمدار، اقتصادمدار، هنرمند و ... دارند شکایت می کنند که از پشتوانه ی دینی ارتزاق نمی شوند و چیزی به دستشان نمی رسد.

علم کلام کاملا مراقب است و حیات را رصد می کند که آنچه را نیاز زندگی مردم است به آنها آماده کند.

مقدمه ششم: چیستی کلام انقلابی

الف. اختلاف اندیشه ای جامعه ی انقلابی با جامعه ی معمولی

حال اگر زندگی انقلابی شد یعنی شخص آماده شده است و بلند شده است که زندگی بشری را ویرایش کند. زندگی انقلابی یک زندگی اصلاحی است. انقلابی، السابقون السابقون است. بلند شده است جهت اقامه ی دین.

ب. اختلاف علم کلام مورد نیاز جامعه ی انقلابی با علم کلام مورد نیاز جامعه ی معمولی و لزوم تولید علم کلام متناسب با جامعه انقلابی

الان مشکلی که هست، یک عده قیام کرده اند برای دین در یک زندگی پرمسأله ی پرمشغله، بطوریکه یک فرد غیرانقلابی از این مسائل آگاه نیست و مثلا دارد در گوشه ی اتاق خود، تحقیق می کند، و حال متکلم ما از این افراد غافل است.

مثل اینکه یک آتش نشان را فرستاده ایم در دل آتش و بجای آنکه توسط سه شلنگ آب پشتیبانی شود، رهایش کرده ایم.

باید به انقلابی تغذیه رساند. این انقلابی باید ارزش کارش را بداند. باید صبر کند. باید.... .

لذا علم کلام حق ندارد در حق هیچ کسی خصوصاً این انقلابی ها، چرت بزند. دائم باید اندیشه خلق کند، ادبیات خلق کند و ... .

الان انقلابی ها فشل اند زیرا تغذیه نارسا است. لذا می بینید که انقلابی ها منفعل هستند. این تهدید هویّت انقلابی هاست.

الان انقلابی گری در تراز فرهیختگی متناسبی نیست. انقلابی، پشتیبانی می خواهد.

انقلابی باید فکر فاخر داشته باشد، و این کار متکلم است لیکن به پشتیبانی حوزه و دانشگاه.

خدای شخص انقلابی، خدایی انقلابی است. خدای انقلابی، سطحی بالاتر از خدای مردم عادی را دارد.

 امام این انقلابی نیز باید انقلابی باشد. دارای طرح باشد و ... .

سؤال های اخلاقی شخص انقلابی، با سؤال های اخلاقی غیرانقلابی فرق دارد.

اینها مشتری های اول متکلّمین هستند.

ج. کلام انقلابی یعنی کلام متناسب با حیات انقلابی

کلامی که برای حیات انقلابی نیاز است مانند کلام عموم مردم نیست بلکه یک کلام مترقّی است و یک اندیشه ارائه می کند.

به این می گوییم کلام انقلابی.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

جلسه چهاردهم کلام انقلابی: چیستی و اهمیت کلام انقلابی1

استاد حجت الاسلام و المسلمین فلاح شیروانی

مقرّر: یاسرکافی

 

گستردگی معارف اسلامی با تأکید بر خردورزی و دارای منابع قرآن، معصوم، تالی تلو معصوم، تجربه:

این جلسه مخصوص به یک رشته ی علمی است که باید با موقف های دیگر تفکیک شود و به مرتبت دارای استقلالی برسد و وزن آن شناسایی شود.

یک مقدمه اینکه ما در واقع فرهنگ اسلامی، به یک حیات فاخری دعوت شده ایم. وقتی دقت می کنیم می بینیم که این فرهنگ، اعتنای کاملی به معرفت نشان می دهد. معارفی را مشخص می کند و حتی واجب می شمارد و به تحریض انسانها به سمت کسب معرفت و خلق معرفت و دانایی سوق می دهد. و این معرفت نیز  محدود نیست. هم در حوزه ی جهان بینی و هم در حوزه ی بایسته های اخلاقی و غیربایسته های اخلاقی و هم رفتارها .

با همین نگاه، معارف زیادی نگاشته شده است بطوریکه این معارف فقط در کتاب خدا نمی باشد، بلکه انسانهایی نیز تبدیل شده اند به منابع حکمت و علم از سینه ی اینها جوشیده و بر سر زبانشان جاری شده است که در عالی ترین رتبه، مقامات معصومین علیهم السلام هستند. اینها نیز به منابع معرفت تبدیل شده اند.

ولی اسلام خودش را محدود به این ها نکرده است بلکه راههایی را مطرح کرده است که در صورت پیروی، قلب انسان نورانی می شود. همچنانکه به تعقّل و تفکّر دعوت می کند. و همین جور تشویق به تجربه کرده است.

تقسیم بندی معارف وحیانی:

اما معارف مستقیم وحیانی یک دسته بندی سه گانه دارد:

  1. احکام در علم فقه مطرح می شود.
  2. ارزشها در علم اخلاق مطرح می شود. و در مرتبه ی بالاتری از احکام قرار دارد.
  3. توصیف جهان هستی که معروف است که می گویند در علم کلام مطرح می شود. و در مرتبه ی بالاتری از ارزشها قرار دارد. و البته خواهیم گفت که ما به آن معارف می گوییم.

چیستی کلام انقلابی:

مقدمه اول: چیستی ذهن جامعه

در اینجا می خواهیم به یک مسأله ای بپردازیم که مورد غفلت واقع شده است.

ما پدیده ای داریم به اسم ذهن جامعه و به دنبال آن با یک نیاز آشنا شویم و سپس با یک ضرورت.

ذهن جامعه یعنی چی؟

ذهن جامعه همان موقف انسانی عموم افراد یک جامعه است که در این موقف انسانی، معنا قرار دارد. مثلا این موقف انسانی می تواند امری عاطفی باشد. یک امر ارزشی باشد. خلاصه یک معنایی وجود دارد.

مقدمه دوم: وجود اندیشه ای مختلف دینی در ذهن جامعه ی دینی

در ذهن جامعه، اندیشه های مختلفی است. ما نگاهمان به اندیشه ی دینی است. اندیشه ی دینی مردم، یک پدیده ی اجتماعی است. اندیشه ی خود یا شما را فقط نمی گویم. بلکه مراد اندیشه ی ما می باشد که یک سری چیزهایی در آن نیست و اصلا چنین باورهایی نداریم و از یک سری باورها نیز گذر کرده ایم و دیگر این تلقّی ها را نداریم.

ویژگی های اندیشه ی دینی:

جامعه دارای اندیشه است. یک بخش قابل توجهی از این اندیشه، اندیشه ی دینی است.

  • این اندیشه دقیقا آن چیزی است که انسان را اداره می کند.
  • اندیشه ی دینی مردم، چیزی است که هویت انسانی را تأمین می کند.
  • اندیشه ی جامعه، یک پدیده ی اجتماعی است که برای فهمش باید به دنبال اندیشه ی دینی مردم جامعه بود. این اندیشه یک پدیده ی فردی نیست.

ممکن است یک جامعه، اصلا به چیزی فکر نکرده باشد، که در اینصورت اندیشه اش از این جهت خالی است و بالعکس.

پس ما باید اندیشه ی دینی جامعه را به دقت بررسی کنیم، جهت ارزیابی این اندیشه و بفهمیم که این جامعه در چه حوزه هایی، دچار خلأ یا ضعف اندیشه ای است. اینها روش قاعده مند خود را دارد.

مقدمه سوم: غیریت علوم اندیشه ای با علوم فقهی، اخلاقی، معارفی

حال یک بحث مهم که مردم چگونه باید بیاندیشند؟ اندیشه ی درست چیست؟

ممکن است در ابتدا بگوییم که علوم حوزوی این اندیشه ها را مشخص کرده اند.

در جواب گوییم که این علوم حوزوی، که همین سه دسته دانشی است که در بالا ذکر گردید، هرچند منبع مشخص کردن این اندیشه است ولی دقیقا خود این اندیشه نیست.

اندیشه ی دینی به یک علم خاصی مربوط نیست بلکه همه چیز در آن است. اندیشه یک وجه جمعی دارد و مثل دانش ها تخصّصی نیست. آمیخته ای از توصیف، ارزش گذاری، ملاحظات حقوقی، ملاحظات فقهی، ملاحظات جامعه شناختی و ... .

آن نکته ی خیلی مهم این است که یک انسان از محیط پیرامون خودش، ده ها تحلیل ارائه می دهد. مثلا اگر انسان اگر از خواب بیدار می شود، محیط پیرامون خود را تحلیل نکند، و نداند کجا است، خوف می کند.

همچنین است در موارد بالاتر که محیط پیرامونی خود را تحلیل فرهنگی می کند.

انسان ها خیلی راحت می اندیشند. یعنی در حوزه های مختلف می اندیشند.

نکته ی بعد اینکه این اندیشه ی او ، اگر چگونه باشد، او را از مخمصه نجات می دهد؟

حال از اسلام می پرسیم تلقی شما در یک موضوع چیست؟ یک تلقی درست می کند که نگاه را به آن موضوع تغییر می دهد. مثلا عرب جاهلی، دخترش را زنده به گور می کرد ولی اسلام می گوید دختر رحمت است.

مقدمه چهارم: چیستی علم کلام

اندیشه ی مطلوب و حیات بخش، چیست؟

ما احتیاج داریم به یک پویش تخصصی که غیر از آن سه حوزه ی تحقیقی است. آنها تحقیق می کنند و حق مطلب را بیان می کنند، ولی این ها تبدیل به اندیشه ی مردم نمی شود.

ما کسانی را احتیاج داریم که با تکیه بر آن دانش ها بتواند تشخیص دهد که چه بسته ی محتوایی باید تبدیل به اندیشه ی جامعه شود.

اسم این اندیشه ها را باید کلام گذاشت و به این اندیشه ها، عقاید انسان ها می گوییم. ما به یک علم عقاید به این توضیحی که دادیم، احتیاج داریم.

کلام، علم عقاید است. اسم آن قسم سوم علم دین که مربوط به جهان بینی است، علم معارف است.

متکلم در این فضا کارش، صرفا دفاع از دین نیست بلکه باید محتوا را به جامعه برساند. اینکه شما صرفا بگویید زیر این زمین نفت است، این برای ماشین بنزین نمی شود بلکه باید این نفت را به بنزین تبدیل کرد، و سپس این بنزین را به ماشین رساند.

به آن شخص که بنزین را تولید می کند، متکلّم و آنکه این بنزین را به ماشین می رساند، معلّم گوییم.

ما به نهادی نیاز داریم که محتوای لازم را برای جامعه آماده کند. مثل آشپزی که از یک سمت با ارباب رجوع در ارتباط است و از یک طرف با صدها مراکز تولید مواد اولیه ی غذا در ارتباط است که اینها غیر از آن غذای آماده را تحویل می دهند، بلکه مواد اولیه ی این غذا از این مراکز تهیه می شود.

این طعام آماده شده، همین اندیشه ای است که باید توسط مبلغین، توزیع شود.

نیازمندی های یک متکلّم:

ما الان از این رشته ی تخصصی غفلت کرده ایم. یک عده نیاز داریم که از یک طرف اندیشه ی اجتماعی و ذائقه ی مردم را ببینند و از طرف دیگر بلد باشند از این منابع دینی تغذیه کنند و مشخص کنند که مردم چگونه باید فکر کنند. فلذا می بینیم امروزه منابر ما ضعیف شده اند؛ و به همین جهت است که دست هنرمندان ما از آثار دینی خالی است زیرا محتوای مناسب ندارند.

متکلم این است نه دانشمند علم معارف. متکلم، اندیشه ی جامعه را می شناسد و می گوید چگونه می اندیشند و چگونه باید بیاندیشد.

متکلّم، محتوا را ارائه می دهد و معلّم این محتوا را ارائه می دهد.

حال اینجا علم کلام جایگاه ویژه ای پیدا می کند و باید روی گفت و گوی دینی مردم خیلی باید تأکید کنید.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

جلسه سیزدهم کلام انقلابی: الزامات پرچمداری5- فرمان

حجت الاسلام و المسلمین فلاح شیروانی

مقرّر: یاسرکافی

 

چیستی فرمان:

فرمان یعنی موقف رهبری.

مراد از فرمان یک پدیده ی پویایی است که در عالی ترین سطح بین اندیشه و میدان، تناسب و تعادل و تفاعل ایجاد می کند. از یک طرف سعی می کند اندیشه را به ساحت عینیت نزدیک کند و از طرف دیگر عینیت را به منبعی برای تغذیه ی اندیشه تبدیل می کند.

به عنوان مثال حضرت آقا در مورد حادثه 7 تیر قضاوت می کنند، قابل توجه است:

"وقتى به حادثه‌ى هفتم تیر نگاه مى‌کنیم، معناى بزرگى در این واقعه‌ى تلخ وجود دارد، که با همه‌ى تلخى، آن معنا شیرین است؛ و آن عبارت است از زنده بودن، پویا بودن، بالنده بودن انقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى. درست مصداق این آیه‌ى شریفه: «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ الله مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» این یک مثال قرآنىِ الهى است که مصداق آن در زمان ما، انقلاب، نظام اسلامى و رهبرى است و تجسمِ آن، امام بزرگوار ماست که این‌ها زنده‌اند؛ درخت بالنده‌اى هستند که ریشه‌هاى آن سالم است، در معرض امتحانهاى گوناگون قرار مى‌گیرد، دچار مشکلات متعدد و گوناگونى مى‌شود؛ اما بعد از برگ‌ریزان و بعد از یک خزان، باز طراوت بهارانه‌ى دیگرى به سراغش مى‌آید و میوه مى‌دهد و برگ و بار نشان مى‌دهد و زنده بودن خودش را به همه ثابت مى‌کند."[1]

همچنین طبق بیانیه ی گام دوم انقلاب، ایشان تأکید دارند که انقلاب یک پدیده ی قدرتمند است ولی امکان ویرایشش است.

در مورد نظام اسلامی نیز می فرمایند که در برابر پدیده ها و موقعیت های نو، فاقد ادراک نیست هرچند به اصول خود شدت پایبند است.

فاصله ی بین مطلوب و فضای حاضر طی شدنی است به مدد قدرت جوانان با انگیزه، پس جمهوری اسلامی نیز متحجّر نیست.

پس انقلاب متحجّر نیست، نظام اسلامی نیز متحجّر نیست و جمهوری اسلامی نیز متحجّر نیست.

تأکید ایشان این است که همواره بایستی در مسیر انقلاب بود و مواظب انحراف بزرگ بود.

حال رهبری با موقعیتی که دارند، سعی می کنند که انحراف بزرگی پیش نیاید و این همان موقعیت رهبری است.

این رهبری پدیده ای بی نظیر است که در کشورهای دیگر نیز مانند آن پیدا نمی شود. یک مدیریت زنده، بالنده، پیش برنده.

ضرورت جایگاه فرمان:

اینجا را مقداری توضیح می دهیم تا مشخص شود که نگاهی که به فرمان و موقف رهبری داریم، نگاه حاجت مندانه ای باید باشد.

در جایی حضرت آقا می فرمایند، رهبری ، مدیریت کلان ارزشی است. گاهی شرایط اجتماعی باعث می شود که مدیران به انعطافهای غیرجایز کشش پیدا کنند، حال در اینجا نظام اسلامی، عنصر رهبری را به مدیران اسلامی اضافه کرده است که این فرسایش ها و کندروی و کج روی ها را مراقب است.

این مسؤولیت، یک مسؤولیت اجرایی نیست؛ دخالت در اجرائیات نیز نیست. مدیریت اجرایی، مسؤولیتش مشخص است؛ بلکه رهبری ناظر بر قوا است به این معنا که از حرکت کلّی نظام مراقبت کند.

رهبری بایستی مدیریت انقلاب کند، نه مدیریت اجرایی. ورود رهبری در میدان به این صورت است اولا طرح مسأله و بسیج افکار عمومی و ثانیا خواستن از دستگاه های اجرایی.

تا کنون نقش رهبری در پیشبرد انقلاب نقش اساسی داشته است.

وظیفه ی انقلابیون نسبت به حوزه ی فرمان:

حال ما در اینجا چند وظیفه نسبت به رهبری داریم:

  1. تحلیل راهبردی رهبری را بدست بیاوریم.
  2. طرح راهبردی رهبری برای صحنه را بدست آوریم.
  3. عملکرد راهبردی رهبری را تحلیل داشته باشیم.

الف. تحلیل راهبردی رهبری:

رهبری علاوه بر تاریخ مندی، تحلیل قوی ای نیز از این وقایع دارند.

در کنار این تاریخ مندی، ایشان یک اشرافی نیز بر حوادث سر صحنه دارند بدلیل اینکه در تحقق این انقلاب و بعد از انقلاب، حضور نزدیک و مستقیم در حوادث انقلاب داشته اند و این موجب تحلیل بسیار دقیق ایشان از گروه ها و جریانات می شود.

لذا ما برای درک رهبری باید دچار مقداری سختی شویم تا بدانیم تحلیل راهبردی ایشان از حوادث الان چگونه است.

ما برای تحلیل رفتار رهبری، بایستی با فضای ذهنی ایشان آشنا باشیم. باید درک کنیم که آقا چگونه دارد به صحنه نگاه می کند. و برای رسیدن به طراز فکری ایشان، بایستی زحمت کشید.

اگر نتوانیم تحلیل های راهبردی ایشان را درک کنیم، بین ما و رهبر جامعه فاصله می شود.

ب. طرح راهبردی رهبری:

یکی از نارسایی های جبهه ی انقلاب این است که با این مقوله ی طرح راهبردی رهبری، چندان آشنا نیست، یا اگر هم آشنایی ای هم است، غنا ندارد، لذا منفعل است. در نتیجه در عین حال که سخت کوشی دارد، صحنه را به کسانی می سپارد که طرح های راهبردی دارند و نمی توانند با رهبری جلو بیایند.

باید برای عملیات، طرح راهبردی داشت نه اینکه بگوییم برویم جلو ببینیم چه می شود.

دشمن ما فکور است. شرق می خواست با غرب دشمنی کند ولی نتوانست زیرا هم در صنعت ضعیف تر بود و هم در فکر کردن.

طرح ما در مقابل جریان غرب که جهان در اختیارشان بوده است، چیست؟

باید یک سوق و قبله به سمت مقاصد پیدا کنیم و مسیرهایی برای رسیدن به این قبله پیدا کنیم.

سؤال ما این است که آیا رهبری طرح راهبردی دارد یا خیر؟

بعضی می گویند رهبری نیاز به طرح ندارد، زیرا قانون اساسی وجود دارد و همین مقدار برای ما بس است.

گلایه ای حضرت آقا از شیعیان دارند، می فرمایند که شیعیان یک سنت درک نکردن امامانشان را راه انداخته اند و می فرمایند شیعیان حاضرند جانشان را برای امام علیه السلام فدا نمایند ولی حاضر نیستند بدانند طرح امامشان چیست. شیعیان در اکثر موارد، فقط رابطه ی عاطفی با امام خود برقرار می کنند.

حال ما داریم همین رفتار را با رهبری نیز انجام می دهیم.

مارق به کسی می گویند که منطق رهبر را قبول دارد ولی طرح رهبر را قبول ندارد، لذا موجود خطرناکی است. مارق از طرح رهبری بیرون می زند.

حال کسی که طرح رهبری را هم نداند، ملحق به مارقین می شود. زیرا طرح را نمی داند و به طریق اولی نمی تواند همراه با طرح رهبری شود. لذا بعضی را می بینید که روی ظواهر رهبری اصرار می ورزند.

برای همین است که تشتت در جامعه ی انقلاب بیداد می کند.

حال در این شرایط ، حضرت آقا بیانیه ی گام دوم را صادر می کنند که یک طرح راهبردی است، ولی برای ما فقط جملاتش جذّاب است.

ج. عملکرد راهبردی رهبری:

برای تحلیل اقدامات و عملکرد این چنین شخصی که برخی ویژگی هایش گذشت و یک ذخیره ی دانایی بزرگی را تحصیل کرده است، ایشان باید وقت جدی ای گذاشت.

 باید خیلی چیزها را کنار هم گذاشت، تا بشود اقدامات ایشان را فهم کرد نه اینکه فقط به یک سخنرانی دقت کرد.

خلاصه ی منظومه ی اندیشه ای مورد نیاز برای اقدام هوشمندانه:

خوب! این اندیشه، میدان، فرمان، یک پیوستاری درست می کند که در زمانی که در مقام اقدام قرار می گیریم از سرگردانی و نگاه سطحی و بی ثباتی نجات پیدا می کنیم.

این پیوستار اینگونه است که از اندیشه توحیدی شروع می کنیم و با تغذیه ی از آن به اندیشه ی اجتماعی می رسیم و با تغذیه ی از آن به اندیشه ی راهبردی می رسیم و در ساحت بعد، تحلیل های راهبردی و در ساحت بعد، طرح راهبردی. که در اینجا تحلیل راهبردی و طرحی راهبردی که باید خودمان داشته باشیم بایستی غنا دهیم با فهمیدن تحلیل راهبردی و طرح راهبردی حضرت آقا.

این مجموعه در نهایت ما را به یک اقدام هوشمندانه می رساند.

 

[1] خامنه‌ای، علی، رهبر جمهوری اسلامی ایران، بیانات، جلد: ۲۷، صفحه: ۲۸، [بی نا]، [بی جا] - [بی جا]

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

جلسه چهارم فلسفه علم

استاد حجت السلام ملایی

مقرّر: یاسرکافی

علوم تجربی اعم از حوزه ی علوم طبیعی و علوم انسانی، سده ی نوزدهم و تا بخشی از سده ی بیستم را تحت حاکمیت خودش داشته است.

علوم تربیتی انشعابی از روانشناسی می باشد که آقای وُنت روانشناسی را از علم النفس فلسفی جدا کرد و به تحقیق تجربی حول آن پرداخت.

در جهان اسلام نیز این دانشها ورود کرد و سیستم دانشگاه ، نظام آموزشی و تربیتی را از حوزه جدا کرد.

در سده ی بیست اتفاق بزرگی در غرب افتاد.

نگاه های تجربه گرایانه ، ناخالصی متافیزیک را از عمل خارج کردند و تفکیک بین علم و فلسفه و علم و ارزش در قرن نوزده اتفاق می افتد.

در قرن بیست تجربه گرایان متوجه شدند که متافیزیک در علم وجود دارد؛ این التفات موجب اموری شد.

لیکن قبل از آنکه ببینیم این التفات چه آثاری بدنبال داشت، بایستی یک مقدماتی ذکر شود:

حضور متافیزیک در عرصه ی علم تجربی:

مثلا در قضیه ی "هرگاه نور از یک محیط وارد محیط دیگر بشود، می شکند"، زمانی گزاره ی علمی است که نقیضش کذب باشد. و کذب بودن نقیض این قضیه ی تجربی زمانی علم است که قایل به محال بودن اجتماع نقیضین باشیم. و این یک قاعده ی متافیزیکی است.

پیش فرضهای دیگر برای علم بودن این قضیه:

یک جهانی است.

این جهان قابل شناخت است.

این شناخت، باید شناخت تجربی باشد.

تجربه می تواند منطقا، گزاره های کلی تولید کند.

همه ی این گزارهها، گزاره هایی غیرتجربی است. یعنی با تجربه قابل اثبات یا انکار نیست.

بررسی مقدمه ی "تجربه می تواند منطقا، گزاره های کلّی تولید کند" :

در حوزه می گویند که:

استدلال به شکل می باشد:

  1. تمثیل: دچار قیاس خفی
  2. استقرا: دچار قیاس خفی
  3. قیاس:

حال در جهان غرب گفتند که استقراء در مقابل قیاس است. لیکن در قرن 20، گزاره هایی علمی پیدا شد که صرفا استقرایی نیستند، بلکه در این استقراء یک قیاس خفی خوابیده است.

به یک مشاهده، مقدمه ای اضافه می کنند که الاتفاقی لایکون دائمیّاً و لا اکثریّاً (این همان قیاس خفی است) تا اینکه علمی شود و همه زمانی شود.

یک نتیجه از این گرفتند که یک تلازم است بین وارد شدن نور از یک محیط به محیط دیگر با شکست نور.

سپس گفتند هرجا تلازمی است ، علیّتی است.

در نتیجه تغییر محیط، علت شکست نور است.

همه ی این قضایا، قضایایی متافیزیکی است که آن قاعده ی تجربی متوقف بر این قضایا می باشد.

عوامل غفلت علم از متافیزیک:

چرا دانشندان مدرن از حضور متافیزیک غفلت کردند؟

جواب:

  1. جنس گزاره های متافیزیک، جنس گزاره های فراگیر است. نسبت ما با گزاره های فراگیر، مانند ماهی با آب است. حضور همه جاییش باعث غفلتش می شود.
  2. با نگاه تجربه گرایانه نمی شود عناصر متافیزیکی را دریافت.
  3. تصوری است که تجربه گرایان از فلسفه داشتند که ناشی از تصور آگوست کنت از متافیزیک داشته است.

پیامدهای این غفلت:

علم تجربی استقرار پیدا کرده است. از این پس دانشهای غیرتجری مانند متافیزیک، یا آنچه که تحت دین از آن نام می بریم یا مکاتب زندگی و هر عنوان دیگری، یک نسبت خاصی با علم پیدا می کند که اینها می شوند موضوع پژوهش های علمی. یعنی وقتی همه ی این موارد، ناعلم شدند و معرفت نامیدند، شروع کرد علم به پژوهش در ارتباط با متافیزیک ، دین و ... .

این اتفاق زمانی افتاد که متافیزیک، دین و ...،  هویت معرفت شناختی ندارد یعنی واقعیتی را نشان نمی دهند.

انعکاس مطالعات در مورد این موارد، به صورت تاریخ فلسفه خود را نشان می دهد. یعنی فقط یاد فلسفه و دین را زنده می کنند و فقط تاریخ فلسفه و دین را دارند بیان می کنند.

متافیزیکی که از خداشناسی ، جهان بحث می کرد، کنار گذاشته شد و شروع کرد به مطالعه ی تجربی فلسفه. فلذا می بینیم چه تاریخ های فلسفه ای در قرن بیستم متولد شد، اما اینکه پاسخ این مسئله ی فلسفی چیست؟ چیزی نمی گویند.

یعنی شما در فرضی دارید تاریخ فلسفه می نویسید که هویت فلسفه دچار مرگ شده است.

حال این اتفاق برای دین هم در قرن 20 اتفاق افتاده است. که در اینجا با افرادی روبرو هستیم که تاریخ دین نقل می کنند.

فلذا این اشکال که می گویند چرا شیعه، تاریخ فلسفه ندارد ناشی از این است که متافیزیک هنوز در شیعه، زنده است.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

تربیت اعتقادی جلسه اول

استاد حجت الاسلام سید نقی موسوی

مقرّر: یاسر کافی

فقه تربیت اعتقادی

استاد سید نقی موسوی

زمستان 1400

مقدمات:

مقدمه ی اول:

فقه تربیتی، فقه حُکمی، فقه استنباط احکام تکلیفیه و وضعیه برای افعال متربی و مربی.

مقدمه ی دوم:

تربیت اعتقادی، مجموعه اقداماتی که یک انسان برای انسان دیگر انجام می دهد تا در بعد عقیده، و عقیده مندی، ایمان، التزام بتواند موفق شود و در متربّی شکل دهد.

مقدمه سوم: تفکیک تربیت اعتقادی از ادبیات مشابه

تربیت دینی و تربیت اسلامی.

تربیت اسلامی خیلی کلی یعنی تربیت استخراج شده از اسلام.

تربیت دینی دو اصطلاح دارد:

الف. اصطلاح عام و مقسمی :

مساوق با تربیت یهودی، تربیت بودایی، تربیت اسلامی است.

ب. اصطلاح خاص و قسمی: (religius edjucation)

پرورش ایمان، پرورش تدین، پرورش التزام و مفاهیمی از این دست.

گاهی بعضی برچست سکولاریستی می زنند که اگر تعریف دوم مد نظرتان باشد می گویند دچار تعریف سکولاریستی شده اید زیرا پای دین را در محمولات و داوری ها قطع کرده اید و این جدایی دین از تربیت است.

سکولاریسم نسبت به دین لابشرط است نه بشرط لا. در نتیجه تربیت سکولار یعنی دین را در پهنه ی تعلیم و تربیت به یک کنجی برده اید و فقط در مسجد و محراب می خواهد از تربیت دینی اسم ببرد ولی در ساحتهای دیگر مانند تربیت جنسی، تربیت علمی و ... نمی خواهد تربیت دینی قایل شود.

تربیت عبادی بر تربیت مناسک و تربیت رفتارات و بروزات خارجی اشاره می کند.

تربیت اخلاق، بر اکتساب فضایل و رذایل و تربیت درون اشاره می کند.

حال بعضی آمده اند بر اساس تقسیم اسلام بر سه بخش عقاید، اخلاق، احکام می گویند تربیت اسلام شامل تربیت اعتقادی، تربیت اخلاق، تربیت احکام می باشد.

مناقشه در این نظر این است که معارف اسلام که فقط این سه نیست؛ مثلا بعضی احکام سیاسی اسلام، جزو هیچ یک از این سه نیست.

پس واقع بینانه تر این است که نسبت به ابعاد وجودی اسلام و همچنین ابعاد وجودی انسان، حیث تقسیم را نسبت به ابعاد وجود انسان و متربی تغییر داده و حیث تقسیم را نسبت به ساحتهای وجودی متربی عوض کنیم و از طریق تقسیم استقرایی بگوییم: تربیت جنسی، اخلاقی، عقلی و ... که از 16 تا 21 ساحت بر می شمارند. که در سند تحول بنیادین آ.پ تمام این ساحات، به 6 ساحت فروکاسته شده است.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

جلسه دهم فقه تربیت-ارشاد جاهل

حجت السلام و المسلمین مقیمی

مقرّر یاسرکافی

ب. تمسک به ذیل "اولئک هم المفلحون":

ادعا: ظهور "اولئک هم المفلحون" تناسب با این دارد که امر صدر، وجوب الزامی است و الا تناسبی بین صدر و ذیل نخواهد بود.

توضیح ذلک:

در "اولئک هم المفلحون"، چون مبتدا نکره است زیرا علم خاصّی را به عنوان مبتدا نیاورده است و ضمیر هم، ضمیر فصل شده است بین مبتدا و خبر ؛ این سیاق افاده ی حصر می کند ؛ یعنی که تنها کسانی که دعوت به خیر می کنند و امر به معروف و نهی از منکر را انجام می دهند رستگاراند.

وقتی افاده ی حصر کرد، به مفهوم حصر یعنی دیگرانی که ترک این اعمال را کرده اند رستگار نیستند.

البته همچنان که مشخص است، مفهوم آیه این نیست که بخواهد نفی واجبات دیگر نماید و مثلا بگوید لازم نیست نماز و روزه و بقیه ی واجبات انجام گیرد و فقط همین سه امر برای رستگاری کفایت می کند.

حال که مفهوم آیه اینگونه شد، در اینصورت حتما امر ، امر وجوبی می باشد؛ زیرا این معنی با امر مستحبی نمی سازد که امر به تکلیفی مستحب باشد و مخالفین با این امر رستگار نباشند. بلکه امر در صدر روایت باید واجب باشد تا اینکه مخالفت با آن موجب عدم رستگاری شود.

مناقشات بر این تمسّک:

مناقشه ی اول: احتمالات معنایی مختلف در "المفلحون"

احتمالاتی در اولئک هم المفلحون مطرح شده است که با حصر سازگار نمی باشند؛ و در نتیجه این احتمالات جلوی ظهور اولئک هم المفلحون را در حصر، می گیرند.

این احتمالات به قرار زیر است:

احتمال اول: معنای متعدّی داشتن "المفلحون"

دلالت این فراز بر حصر ، زمانی است که مفلحون به معنای لازمی گرفته شود. یعنی معنای جمله این می باشد که فقط آنهایی که این سه عمل را انجام می دهند، رستگار هستند.

ولی در آیه ی قد أفلح المؤمنون، هرچند قرائت مشهور به صورت فعل معلوم می باشد، لیکن یک قرائت می باشد که به صورت فعل متعدّی مجهول خوانده شده است یعنی به صورت قد اُفلِح خوانده شده است که در اینصورت معنای آیه این می شود که مؤمنین رستگار شدند که معلوم آن این بوده است که قد اَفلَح الله المؤمنین یعنی خدا مؤمنین را رستگار کرده است.

با توجه به این نکته در اینصورت معنای اولئک هم المفلحون نیز اینگونه می شود که فقط آنهایی که این سه عمل را انجام می دهند، سبب رستگاری مؤمنان می شوند. در واقع آیه دارد کارکرد امر به معروف را می گوید، که فقط این افراد، جامعه را به فلاح و رستگاری می رسانند، خواه امر به معروف واجب باشد یا واجب نباشد.

و اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال؛ یعنی این احتمال قرائت، مانع ظهور آیه در معنای لازمی می شود و دیگر ظنّ غالب به معنای لازمی مفلحون شکل نمی گیرد. با دو احتمال بودن فراز "اولئک هم المفلحون"، دیگر این فراز نمی تواند قرینه ی بر صدر باشد.

بنابراین هرچند که این آیه دلالت بر حصر دارد، لیکن به معنای حصر فلاح در این گروه سه گانه نمی باشد، بلکه به معنای حصر به فلاح رساندن، توسط این سه گروه می باشد.

مناقشه در احتمال اول:

  1. قبول داریم  که در قرآن، بعضاً یک واژه حتّی به سه معنا آمده است، لیکن هر احتمال معنایی موجب ظهور لفظ در آن معنا نمی شود.

 ما دایر مدار ظهور هستیم و هر احتمالی مانع ظهور نیست؛ بلکه آن احتمالی که برای ما ظنّ غالب به مخالف ظهور ابتدایی بسازد و ظن مقابل به وهم تبدیل شود یا حداقل ظنّ مقابل را خراب کند و به شک تبدیل کند، مانع ظهور است.

برای اینکه بفهمیم که این احتمال، یک احتمال حداقلی است که مانع انعقاد ظهور مقابل نشود، یا احتمال حداکثری است تا مانع انعقاد ظهور مقابل شود، به کثرت استعمال لفظ در آن احتمال، در قرآن بستگی دارد. کثرت استعمالها می تواند ظهور ساز باشد و در اینصورت می گوییم آن معنای قلیل الاستعمال نیاز به قرینه دارد.

مثلاً در مقام تلفظ ماده ی فلاح در جاهای مختلف قرآن به صورت لازم می باشد و این معنای متعدّی، قلیل الاستعمال می باشد بطوریکه نه تنها ظهور پیدا نمی کند بلکه ظهور لازمی ماده ی فلاح را نیز از بین نمی برد.

پس از یک طرف کثرت معنایی ماده ی فلاح به صورت معلوم، باعث می شود که معنای لازمی فلاح، کثیر الاستعمال شده و ظهور پیدا کند و از طرف دیگر قلّت معنای ماده ی فلاح به صورت متعدی، که فقط یک قاری آنهم در یک آیه ، این فعل را به صورت متعدّی خوانده است، باعث می شود که معنای تعدّی ماده ی فلاح قلیل الاستعمال گردد.

در مشترک لفظی، کثرت استعمال در یک دستگاه کلامی، موجب انصراف می شود.

  1. سلّمنا که در ما نحن فیه، بپذیریم که اختلاف قرائات موجب ظهور الفاظ در معانی ای می شود که لفظ در آن استعمال شده است. لیکن این اختلاف قرائت چگونه ثابت می شود؟ اختلاف قرائت در کجا حجّت است؟

در جواب گوییم که اثبات اختلاف قرائت در اینجا، توسط یک روایت می باشد؛ فلذا ما نحن فیه مصداق خبر واحد در موضوعات است. و این خودش می طلبد که ثابت شده باشد که خبر واحد در موضوعات نیز حجّت باشد. و طبق مشهور خبر واحد در موضوعات حجت نیست. و بخاطر همین است که فقها، تنها به قرائت مشهور که تواتر دارد، تمسّک می کنند. علاوه بر اینکه اگر برخلاف مشهور، حجیّت خبر واحد در موضوعات را قبول کردیم، سندش هم باید درست باشد، در حالیکه اکثر این روایات اختلاف قرائت، غیر معنعن می باشند.

  1. اینکه در یک آیه اختلاف قرائت باشد، موجب اختلاف قرائت در روایات دیگر نمی شود. بلکه همین قدر مفید است که استعمال متعدّی در قرآن داریم که این نیز با پاسخ اول، جواب داده شد.

احتمال دوم: اشاره ی آیه به مرتبه ی عالی از رستگاری

این فراز می خواهد بیان مرتبه ی عالی فلاح و رستگاری را نماید و می گوید که فقط این افراد، رستگاران درجه ی عالی هستند؛ که در اینصورت افرادی که به این سه عمل مشغول نیستند، هرچند به درجه ی عالی رستگاری نمی رسند لیکن می توانند که از رستگاران باشند.

و این معنا، با استحبابی بودن دعوت به خیر و امر به معروف و نهی از منکر، سنخیّت دارد.

در اینصورت آیه ، دلالتی بر حصر نخواهد داشت.

مناقشه در احتمال دوم:

اولا اینکه شما می گویید، دلالت آیه بر حصر مرتبه ی عالی می کند،  در اینصورت باید قایل باشید که شهید اگر به این سه عمل مشغول نباشد، به آن مرتبه ی عالی فلاح نرسد. در حالیکه کسی به این نتیجه ملزم نمی باشد.

ثانیا این صرف یک ابداع احتمالی است که شاهدی بر آن ذکر نشده است.

احتمال سوم:

منظور از "المفلحون"، "الاحقّاء بالفلاح" می باشد. یعنی این افراد مستحق تر هستند به فلاح. بنابراین آیه دلالتی بر حصر نخواهد داشت.

مناقشه در احتمال سوم:

این ظهور، اگرچه معنای آیه را اشتباه نمی کند، لیکن صرفا یک ابداع احتمالی است که شاهدی بر آن ذکر نشده است.

احتمال چهارم:

منظور آیه، یک حصر نسبی است نه حصر حقیقی. یعنی این سه گروه نسبت به این سه واجبی را که انجام داده اند، مستحق فلاح هستند و به فلاح رسیده اند. یعنی کسانی که این سه عمل را انجام نداده اند، نسبت به رستگاری که از این سه عمل حاصل می شود، محروم مانده اند، هرچند نسبت به واجبات دیگر مانند نماز که آنرا انجام داده اند، به آن مقدار به فلاح می رسند.

در اینصورت دیگر آیه دلالت بر انحصار نمی کند، و شاهد بر وجوب نمی باشد.

مناقشه در احتمال چهارم:

اینکه اگر کسی عمل واجبی را انجام دهد و به ثواب و رستگاری این عملی که انجام دهد می رسد، معلوم است و نیاز به بیان شارع ندارد.

بله! نمی خواهیم بگوییم این بیان، لغو می باشد، بلکه چون می خواهیم با این احتمال، آن ظهور ابتدایی آیه در حصر را از بین ببریم، این احتمال نمی تواند آنرا از بین ببرد.

احتمال پنجم:

این احتمال که منقول از کنز العرفان است[1] می گوید این آیه بیان مصداق می کند به مصداق خارجی. مثلا می گویید حوزه ی علمیه است که آدم تربیت می کند. در اینجا در مقام بیان حصر نیستیم بلکه می خواهیم بگوییم که این یک مصداق غالبی است که حوزه است، که عارف تربیت می کند. نه اینکه در مراکز دیگر عارف تربیت نمی شود.

این آیه می خواهد بگوید که فاعل این سه کار، مصداق بارز مفلح هستند، نه اینکه افاده ی حصر کند. خارجا در این امر به معروف است که این فلاح و رستگاری اتفاق می افتد. یعنی بهترین راه برای فلاح این است.

مناقشه در احتمال پنجم:

این تفسیر متوقف بر این است که آن حصر که افاده ی ظاهر عرفی آیه است را نپذیریم، ولی اگر پذیرفتیم که سیاق این گونه ای، ظهور در حصر دارد، دیگر نمی شود که هیچ یک از این احتمالات فوق را بپذیریم.

و زمانی می شود از آن ظهور بر حصر دست برداریم، که قرینه ی قطعیّه بر خلاف آن بیاید و الّا صرف احتمال غیرقطعی باعث می شود که همه ی ظهوراتی را که مخالف حصر باشد را نفی می کنیم.

 

[1] ناقل: استاد شب زنده دارد در درس خارج امر به معروف و نهی از منکر

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

جلسه اول فلسفه علم اصول

استاد ایت الله سید محمد مهدی میرباقری

مقرّر: یاسر کافی

مقدمه:

مباحث فلسفه علم اصول که فلسفه ی مضاف به علم است، مباحث درجه دو نسبت به علم اصول است. به عبارتی موضوع فلسفه علم ، خود آن علم است و بحث از تکامل آن علم در فلسفه ی آن علم مطرح می شود و معمولا این بخش در فلسفه ی علم اصول بحث نشده است یا کمتر بحث شده باشند و بیشتر از آنچیزهایی بحث کرده اند که قدما نیز این مباحث بحث کرده اند تحت مقدمات و اندیشمندان حاضر این مقدمات را تحت فلسفه ی علم اصول بحث می کنند.

بحث تکامل از علم نیز ندیده ام در فلسفه ی هیچ علمی بحث کرده باشند در حالیکه این به نظر می آید مهم ترین بحث در فلسفه ی علم است.

پس در فلسفه ی علم اصول، از مباحثی بحث می شود که مستقیما ثمرات اصولی ندارد و در فقه کاربرد مستقیم ندارد و در طریق مسیر استنباط قرار نمی گیرد مثل حقیقت وضع، حکم، حجیت یقین، حسن و قبح، نسبت بین قدرت و تکلیف و ... .

بنابراین بعض کسانی که دنبال فلسفه ی علم اصول بوده اند ظاهرا صرفاً دنبال تنقیح علم اصول بوده اند مانند خود شکل گیری علم اصول که از دل مباحث فقهی استخراج شده و این قواعد عام در فقه که فقهی نبودند ولی در استنباط فقهی دخیل بودند، در علم دیگری به علم اصول گردآوری شده اند.

یکی از فواید اینگونه بحث، این است که موجب قدرت محاجّه پیدا کردن با نظریات غربی می شود و در بعضی جاها نیز چه بسا موجب هم افزایی با آنها شود.

ولی با توجه به اینکه این دیدگاه به مباحثی که اصلاً در اصول از آن بحثی نشده است ولی در علم اصول تأثیر گذار است، لذا این نگاه به تکاملی علم اصول ختم نمی شود و موجب جنس جدیدی در استنباط یا توسعه در استنباط در علم اصول نمی شود.

پس در فلسفه ی علم اصول سه دسته مباحث است:

مباحثی که در علم اصول به آن توجه شده است و به عنوان درجه اول از آنها بحث شده است مانند حقیقت وضع.

مباحثی که استطراداً در میان احکام اصولی از آن بحث شده است، مانند حقیقت حکم.

مباحثی که اصلاً مورد التفات نبوده است در حالیکه در علم اصول دخالت دارد مانند اینکه مفروض است که در علم اصول، شأن شارع، شأن مولا و عبد است و بعضی می گویند شأن قانونگذاری است.

پس یکی از کارهای در فلسفه ی علم اصول این است که چه روشی بکار گیریم که به کشف این گزاره های مطویّ در قواعد اصولی بیانجامد. معمولاً در هر گزاره ی علمی، چندین گزاره ی علمی دیگر پنهان است. مانند بحث حق الطاعة یا اینکه رابطه ی بین خداوند و بندگان رابطه ی موالی و عبد نیست بلکه رابطه ی قانونگذار است. این مباحث در نتیجه ی قواعد اصولی تأثیرگذار است.

ولی یک رویکرد دیگر در پرداختن به فلسفه ی علم اصول این است که ما امروزه، نیاز به یک جنسی دیگر از احکام داریم که با قواعد اصولی کنونی قابل استنباط نیستند و ناچار برای استنباط آن احکام باید قواعد اصولی را سامان دهیم و برای نیل به این هدف باید پیش فرضهایش را تغییر دهیم.

ما باید از طریق تکامل زیرساخت علم اصول، دنبال تکامل علم اصول باشیم. چگونه علوم تکامل پیدا می کنند. علم فیزیک، ریاضی چگونه ارتقاء پیدا می کنند؟ علم اصول چگونه ارتقاء پیدا می کند؟ آیا با پارادایم های موجود می شود اصول موجود را ارتقاء بخشید یا باید ظرفیتهای پارادایم ها را ارتقاء بخشید؟

ما در این جلسات دنبال این هدف هستیم.

غایت فلسفه ی علم اصول این است که دسترسی به قواعد استنباط را برای ما آسان می کند.

لذا زاویه ی ضرورت کارآمدی وارد بحث می شویم نه از باب ضرورت تنقیح علوم. این ضرورت، صرفاً یک ضرورت نظری نیست بلکه یک ضرورت عملی است.

برای روشن شدن بحث یک مثال می زنم، هرچند با مثال بحث تمام نمی شود بلکه ما باید اثبات یک سنخ از حکم بکنیم که با سنخ حکم موجود فرق دارد و آن سنخ از احکام با این قواعد قابل استنباط نیستند.

پس اولا آیا تکامل علم فقه یا علم اصول ضرورت دارد؟ ثانیا راه دستیابی یا حداقل یکی از موارد دستیابی به تکامل علم فقه از طریق تکامل مبانی علم اصول محقق می شود یا خیر؟

مثلاً از یک موضوع شروع می کنم. یک ابزار کتابت و تدوین گاهی از قلم بحث می کنید که از احکام آن مثلا استفاده از آن چیست؟ محمولات آنرا بررسی می کنیم. آیا می شود از این قلم استفاده کرد یا همچنان باید از میخ استفاده کرد. یعنی به عنوان موضوع به آن نگاه می کنید. اما یکبار این را در میان نظام موضوعات می بینید و می خواهید نسبتش را با موضوعات دیگر مشخص کنید و در تخصیص امکانات، اولویتش را مشخص کنید. در اینجا دیگر به عنوان حلال و حرام به آن نگاه نمی کنید بلکه می خواهید ببینید که چقدر از بودجه را به ان اختصاص دهید؟ مثلا می گویید در شرایط تحریم، دارو واجب تر از قلم است. آیا اینها به دین ربط دارد یا خیر؟

یک سطح دیگر نیز که مربوط به همین موضوع است که آیا این قلم را جایز است به قلم نوری تبدیل کنیم یا حتی باید تبدیلش کنیم یا ضرورتی ندارد؟ و اگر باید تکاملش دهیم، چگونه تکاملش دهیم؟ اینجا بحث از بهینه موضوع است نه تخصیص امکانات.

آیا دین متکفل این قسم دوم و سوم حکم است؟ اگر هست، آیا این قواعد اصولی که مستنبط حکم سنخ اول است ، قادر به استنباط سنخ حکم دوم که در ارتباط بین موضوعات است و سنخ حکم سوم که مربوط به بهینه کردن موضوعات است، می باشد یا خیر؟ اگر خیر، آن قواعد اصولی چیست و بر چه مبانی ای استوار است؟ آیا با عدم ارتقای مبانی، امکان رشد قواعد اصولی وجود دارد یا خیر؟

این سه سطح حکم، احکام موضوعات است و اگر شما انجام ندهید، دیگران انجام می دهند.

این یک بحث کلی و اجمالی در بحث ضرورت بحث از مبانی علم اصول با رویکرد تکامل علم اصولی بود که گذشت.

در ادامه، نزدیک به 30 جلسه تفصیل همین امور کلی را بحث خواهیم کرد.

پس باید اثبات شود که:

اولا اثبات شود امروزه سنخ جدیدی از احکام جدید را داریم که با سنخ احکام قدیم فرق دارد؛ همچنین سنخ متفاوتی از این موضوعات رایج داریم.

ثانیا این جنس قواعد اصولی پاسخگوی احکام جدید نمی باشد.

ثالثا یکی از راه های دستیابی به قواعد اصولی استنباطی جدید، توجه به مبانی علم اصول می باشد.

مثلا نشریه ای مثل روزنامه که یک سری احکامی دارد که مثلا نباید دچار غیبت شد. اما حقیقت روزنامه نگاری برای این است که اخبار را به گونه ای در کنار هم قرار می دهند که نتیجه ی خاص خود را بگیرند. این یک موضوع جدیدی است که حکم جدیدی می خواهد که آیا اجازه داریم اینگونه مطالب را کنار هم بچینیم یا خیر؟ سپس صحبت از بهینه سازی رسانه می کنیم.

به همین جهت یک سنخ موضوع جدید که نیاز به حکم جدید دارد، حکومت است.

حتی احکام اجتماعی که فقهای سابق به آن پرداخته اند سنخ شان از سنخ احکام حکومتی نیست. این قواعد اصولی نمی توانند سنخ احکام حکومتی را استنباط کنند یا کافی نیست، هرچند این احکام در منابع ما وجود دارند.

گویا کانه ما نیاز به یک سلسله احکامی داریم در امر اداره که سنخش با سنخ احکام فعلی‌ای که استنباط شده متفاوت است. و این سنخ از احکام برای استنباط‌شان این قواعد اصولی موجود کفایت نمی‌کند، نیاز به یک سلسله قواعد اصولی دیگری است، قواعد استنباط دیگری است که برای دستیابی به آن قواعد باید بنیان‌های علم اصول ارتقاء پیدا کند تا امکان ارتقاء ظرفیت قواعد حاصل بشود. این محل بحث ما است.

 بر این اساس برای سنخ شناسی احکامی که ما در حکومت مورد ابتلائمان هست و به او احتیاج داریم، و آیا اینها احکام شرعیه و استنباطیه هستند یا احکام استنباطیه نیستند، و سنخ‌شان متفاوت با سنخ احکام موجود هست یا نه؛ برای این جهت، بحث از نسبت بین شریعت و حکومت را مطرح می کنیم، و رویکردهای مختلفی که وجود دارد.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

جلسه نهم فقه تربیت- بررسی حکم ارشاد جاهل

استاد حجت الاسلام و المسملین مقیمی

مقرّر: یاسرکافی

جواب سوم بر اشکال تعارض:

پس تا اینجا ذیل مرجّحاتی نداریم که جانب ظهور ولتکن را در وجوب بگیریم و بگوییم که الخیر، فقط شامل مستحبات می شود، حالا باید ببینیم از جانب صدر قرینه ای داریم تا با این قرینه از ظهور خیر در عموم از واجب و مستحب، رفع ید کنیم یا خیر؟

  1. قراین داخلی بر ظهور امر در وجوب:

الف. کلّیّت سیاق آیه:

از این جمله ی دعوت به خیر به همراه امر به معروف و نهی از منکر با این فعل امر، بعث وجوبی الزامی می فهمیم. این سیاق متناسب با شدّت علاقه ی مولاست. ذهن صافی که برای اولین بار این عبارت را بخواند وجوب را می فهمد.

نقد سیاق:

در قرآن کریم، از این دسته از آیات داریم که در مورد مستحبّات مؤکّد، این گونه سیاق آمده است. این مورد از موارد فنّی سیاق نیست. موارد فنّی سیاق موردی است که یک بخش از آن ظهور، مسلّم در وجوب داشته باشد و این فقره مشکوک الظهور، در سیاق با آن فقره ی مسلّم الظهور در وجوب باشد.

بله! نکته ای در باب ظهورات می گویند که آیا فهم دیگر علماء از یک دلیل لفظی، حجت است یا خیر؟ می گوییم فهم هر عالم برای خودش حجت است، اما اگر این فهم ، فهم استظهاری علمای عرب در گذشته باشد با مبانی مختلف، به سادگی نمی شود از این ظهور گذشت. زیرا همین علمای عربی که ذهنشان با همین خلجانات علمای امروز مواجه بوده است، وقتی از این آیه، وجوب را استظهار کرده اند، یک ارتکاز و ظهوری درست می کند که این فهم حجت است. به عبارتی استظهار علمای عربی سلف، نشان می دهد که این ظهور یا بدلیل انصرافی که موجود بوده است و الان موجود نیست یا بدلیل قرینه ای که مغفول شده است و یا به دلایلی دیگر که الان در نزد ما موجود نیست، بوده است.

البته توجه شود که نکته ی فوق تنها در استظهارات عرفی علمای عرب سابق، از لفظ می باشد نه در اجتهادات آنها. یعنی اگر اجتهاد یک فقیه متأخر با کلّ اجتهادات فقهای متقدّم در تضادّ باشد، دلیلی بر حجیّت اجتهاد فقهای متقدّم و عدم حجیّت اجتهاد فقهای متأخّر نمی باشد.

حالا این آیه هم مواجه با این امر است. یعنی از شیخ مفید تا مرحوم خویی از این آیه وجوب را فهمیده اند. پس نگوییم مراد از سیاق، بلکه بگوییم فهم علمای سابق و استظهار آنها به عنوان افراد عرب از این آیه در وجوب ، باعث می شود که این فهم محقق است و حجت است.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

جلسه اول آشنایی با فقه تربیت- رسالت حوزه های علمیه

حجت الاسلام و المسملین عالم زاده نوری

مقرّر: یاسر کافی

مقدمه:

قرار است که از یک نگاه درجه ی دو و فرانگر یعنی از بالا به فقه تربیت نگاه کنیم. یعنی رئوس ثمانیه ی فقه تربیت را مورد بررسی قرار دهیم و فقه تربیت را توصیف نماییم و مثلا فقه تربیت چیست؟ رابطه اش با علوم دیگر چیست؟ و ...

اصطلاحا اینها را می گویند نگاه فلسفه ی علمی.

فلسفه های مضاف: در اینجا مراد از فلسفه، کاوش عقلانی است.

فلسفه ی تربیت: کاوش عقلانی در تربیت.

فلسفه ی علم تربیت: کاوش عقلانی در علم تربیت. یعنی خود علم تربیت را مورد بررسی قرار می دهیم.

فلسفه ی علم فقه تربیت: در اینجا نیز فقه تربیت را از بالا نگاه می کنیم و درباره ی علم فقه تربیت ، تفکر عقلانی می کنیم.

حالا فلسفه ی علم به دو گونه است: فلسفه ی پیشینی، فلسفه ی پسینی.

فلسفه ی علم پیشینی یعنی کاوش عقلانی نسبت به علمی که گذشتگان آنرا حاصل کرده اند.

فلسفه ی علم پسینی یعنی کاری نداریم که چه اتفاقی افتاده است بلکه بنشینیم و آن علم را مهندسی کنیم . در اینجا نگاه به تاریخ علم نمی کنیم، بلکه نگاه به منطق علم می کنیم.

مثلا همین فقه های مضاف رایج در حوزه، یک نفر بایستی آنها را تعریف کنند. بعضی معتقدند که فقه های مضاف، یکی از ابواب فقه می باشند مانند تجارت، صلات، صوم؛ حالا یکی از این ابواب فقه الاداره، فقه التربیة و ... می باشد.

ممکن است این فقه را به گونه ای دیگر تعریف کنیم.

لیکن در این جلسات، این کار را ما با مقدمات طولانی انجام می دهیم و از عالم طلبگی بحث را شروع می کنیم.

طرح درس اول: رسالت حوزه های علمیه

رسالت حوزه ی علمیه در دو کلمه اقامه ی دین است.

اقامه ی دین؛ مراد از دین، اسلام است و مراد از اسلام نیز مکتب تشیّع می باشد. مراد از مکتب تشیّع نیز، تشیّع اثنی عشری می باشد. مراد از تشیّع اثنی عشری نیز مراد تشیّع به قرائت امام ره که همان اسلام ناب محمدی ص می باشد. در مقام مثلا اسلام لندن نشین. یک تشیّع بی قرار که سر سازش با سلطه و استکبار ندارد. و مراد از اسلام امام، اسلام ایت الله خامنه ای می باشد.

اما اقامه از ماده ی قیام می باشد. باب افعال معنای اصلی اش، متعدّی کردن می باشد. قیام، ایستادن می باشد و اقامه یعنی چیزی را ایستاندن. اقامه ی دین، یعنی دین را سرپا نگه داریم.

بعضی متکفل فوتبال هستند و بعضی متکفل قهقهه هستند، که قهقهه از پا نیافتد. یعنی اقامه ی خنده کرده اند.

اهمیت اقامه ی دین:

انسان نیاز به غذا و لباس و مسکن و امنیت و سلامت و ... دارد. نیازهای متفاوتی دارد. صنوف مختلف، متکفل هریک از نیازهای انسان می باشد.

این نیازها بین انسان و حیوان مشترک است. یک نیازی داریم که فقط مخصوص انسان است و آن نیاز به وحی و آسمان و ارتباط با خدا و اخلاق و معنویت و تربیت می باشد.

به نوعی خدماتی که طلبه ها ارائه می دهند، جزو خدمات نرم است و جزو خدمات سخت نیست. مردم خدمات سخت مانند دندانپزشک، سد ساز، بقال و ... را می بینند ولی خدمت نرم را که یک طلبه به جامعه ارائه می کنند را کمتر می بینند و همه کس متوجه نمی شود.

وجود انسان دو بخش دارد: وجود جسمانی ، وجود فراجسمانی که همان بعد روحانی و معنوی می باشد. باید به هردو بعد توجه کرد، ولی بعد معنوی بالاتر است و اهمیت بیشتری دارد. حال در همین بعد معنوی، بعضی روشهایی غیر واقعی ارائه می دهند ولی ما معتقدیم که احتیاج به وحی و آسمان داریم تا آنها روش را به ما بدهند.

ملزومات اقامه ی دین: (فعالیت های حوزوی)

اقامه ی دین اگر بخواهد اتفاق بیافتد، چند کار نیاز دارد:

  1. شناخت دین:

که شامل دو بخش می باشد:

    1. شناخت آموزه های موجود دین:

این بخش دو سر دارد:

      1. تعلّم: تحصیل علوم دینی
      2. تعلیم: تدریس معارف اسلامی
    1. شناخت زوایای پنهان دین : یعنی مواردی که بالقوه در دین وجود دارد، ولی هنوز عالمی نرفته که آنها را استخراج کند. مانند مسائل مستحدثه؛ به این کار تحقیق در دین گویند.
  1. شناساندن دین: به این کار تبلیغ و ترویج دین گویند.
  2. دفاع از دین (مراد دفاع نرم و فکری فرهنگی عقیدتی): به این کار پاسداری از دین گویند.
  3. اجرا و تحقق بخشیدن به دین:

این بخش دو لایه دارد:

    1. تحقق دین در جان انسان ها: هدف آن پدید آوردن انسان کامل دینی می باشد. به این کار، انسان سازی یا تربیت دینی گویند.
    2. تحقق دین در سطح کلان جامعه: هدف آن پدید آوردن جامعه ی کامل دینی می باشد. (مدینه ی فاضله، آرمان شهر، تمدن نوین اسلامی). به این کار جامعه سازی، تمدن سازی، مهندسی اجتماعی بر اساس دین گویند.

مدینه و قریه در لسان دینی، نماد اجتماعات بشری است.

تمدن، یعنی مدینه سازی یعنی جامعه سازی

همه ی آن سه کار ابتدایی ، در واقع برای تحقق آن کار چهارم است. و به عبارتی اقامه ی دین، تنها به همان مرحله ی چهارم می گویند.

حال تمام این تحصیل و تدریس و تحقیق و تبلیغ و پاسداری از دین و تربیت دینی و جامعه سازی، همگی مربوط به فعالیتهای حوزوی و کارهای آخوندی است.

فرق بین تدریس با تبلیغ:

در اینکه در هردو اطلاع رسانی می شود، ولی در تدریس، مخاطب خاص است ولی در تبلیغ، مخاطب عام است.

در تدریس، به زبان خاص و فنی و علمی و برهانی بیان می کنیم ولی در تبلیغ از زبان عمومی و خطابه ای استفاده می کنیم.

فرق بین تبلیغ و تربیت:

تبلیغ، اطلاع رسانی است، ولی تربیت، انسان سازی است.

مخاطب تبلیغ ابتدائا ذهن انسانهاست ولی مخاطب تربیت ابتدائا دل انسانهاست. مبلغ موفق این است که اندوخته ی علمی را بالا برد ولی مربی موفق کسی است که بر فرد تأثیر پایدار داشته باشد؛ هرچند که اخیرا حوزه به دنبال این رفته است که تبلیغش، تبلیغ تربیت گرا باشد.

منبرهای ما بایستی مخلوطی از تبلیغ و تربیت باشد.

فرق انسان سازی (تربیت) با جامعه سازی:

گفتیم که یکی از فعالیتهای حوزویان، تربیت دینی، و فعالیت دیگر جامعه سازی است. حال فرق ایندو در چیست؟

ممکن است گفته شود که جامعه، مجموع آحاد انسان است. یعنی اگر ما موفق شویم که همه ی افراد جامعه را تربیت دینی کنیم، بطور خودکار جامعه ای دینی ایجاد خواهد شد.

اگر اینگونه بگوییم در اینصورت جامعه سازی جزء فعالیتهای حوزوی نیست، بلکه نتیجه ی تربیت دینی و انسان سازی دینی می باشد؛ در حالیکه طبق قول اصحّ، جامعه چیزی فراتر از آحاد انسانهاست. بلکه جامعه مساوی است با آحاد انسانها بعلاوه ی شبکه ی روابط، نظام مناسبات، نهادها، ساختارها، شخصیت های حقوقی، نظام مقررات، فرهنگ، قانون.

مثلا پرواز کردن یک دسته از پروانه ها، جامعه ای از پروانه حاصل نشده است. صرف کنار هم واقع شدن فیزیکی، جامعه بوجود نمی آورد. بله! زندگی زنبور عسل و مورچه، جامعه است.

بطور مثال شما یک بانک را فرض فرمایید که رییسش تغییر می کند؛ با این تغییر، تمام کارمندان بانک عوض می شود؛ ساختمان بانک نیز بدلیل فرسوده بودن، عوض می شود، ولی هنوز بانک باقی مانده است. این بانک چیست که باقی مانده است؟ می گوییم یک قانون یا نظام مقررات، نهاد، ساختار، شخصیت حقوقی و ... است.

نتیجه ی پذیرش این کلام این می شود که اگر من آمدم و روی تک تک افراد جامعه، تربیت را انجام دهم، الزاما به این معنا نیست که جامعه اصلاح شده باشد. مثلا اگر تمام پرسنل و مدیریت بانک ، تربیت اسلامی شوند، بانک اسلامی نشده است.

پس تربیت دینی، به موازات مهندسی ساخت اجتماعی می باشد.

این ساخت اجتماعی، بستر تربیت انسان هاست. یعنی برای اینکه تربیت دینی انسانها بهتر حاصل شود، باید ساخت اجتماعی آنها دینی باشد.

مثلا سه مبلّغ را در نظر بگیرید. مبلّغ اول ، در جایی می رود که 10 منبر فقط ارائه می دهد. یعنی روزی 40 دقیقه.

مبلّغ دوم ، از تمام وقت خود استفاده می کند و علاوه بر 10 منبر، کلاس و تبلیغ های متفاوتی اجراء میکند. یعنی روزی 10 ساعت.

مبلغ سوم، می گوید من به تنهایی برای تأثیر روی این مردم شهر کم هستم، بطوریکه اگر 24 ساعت هم کار کنم، نمی توانم در این 10 روز موفق باشم، بلکه به این فکر می افتد که یک ساز و کار پدید آورم که علاوه بر اینکه روی تربیت تک تک افراد فکر کنم، یک بار هم روی فرهنگ، قانون، تشکیلات و ... فکر کنم. در اثر این فکر می آید و افراد مؤثر روستا را جمع می کند و کلنگ یک کانون فرهنگی در شهر را می زند. سپس می آید و جوانهای شهر را جمع می کند و حلقه های مطالعاتی تشکیل می دهد. و خلاصه ی آنرا در مغازه ها می زنند.

نتیجه این است که آن دو مبلّغ با رفتنشان از شهر، تأثیر کارشان تمام می شود ولی مبلّغ سوم، بعد از رفتن از محلّ تبلیغ، بدلیل شبکه ی فرهنگی ای که ایجاد کرده است، دائما در حال اصلاح اجتماعی است.

تزکیه ی انسانی ای که وظیفه ی پیامبران بوده است، بجای اینکه تک تک انسان ها را مخاطب قرار دهند، کارخانه ی انسان سازی پدید آورده اند و با ساختن کلیت جامعه، احتمال ایجاد آدم خوب بالا می رود.

شبهه:

گفتید که تربیت دینی انسان ها متوقف بر داشتن جامعه ی سالم است؛ ولی از طرف دیگر داشتن جامعه ی سالم، متوقف بر آدم سالم است که همان تربیت دینی انسانها است. پس یک دور صریح وجود دارد.

جواب:

جامعه ی سالم، بستر تربیت انسان سالم است، ولی اینطور نیست که تربیت انسان سالم ضرورتا وابسته به جامعه اسلامی باشد؛ بلکه اگر انسانی، اراده ی خوبی داشته باشد، سعی می کند که خود را در بین انسانهای فاسد حفظ کند هرچند که خیلی سخت است.

مانند زن فرعون که در مرکز فساد و دربار فرعون بوده است؛ و از آنطرف یک فرد فاسد می تواند در یک سیستم صالح باشد؛ مانند زن نوح در منزل نوح.

به عبارتی جامعه ی خوب برای تربیت انسان خوب، اقتضاء دارد ولی علیّت تامّه ندارد؛ هرچند که در جامعه ی فاسد، انسان خوب بودن، خیلی سخت است.

پس ابتدا باید یک سری افراد خاص را تربیت اسلامی کرد، که خیلی هم سخت است؛ سپس این این افراد خاص، جامعه ی اول را بوجود می آورد، این جامعه باعث تربیت اسلامی افراد دیگر می شود، که این افراد دیگر، جامعه ی اسلامی دومی را ایجاد می کنند و این جامعه ی اسلامی دوم، انسانهای دیگری را تربیت می کند و بدنبال آن جامعه ی سوم الی اخر.

تحلیل روانشناختی در باب ضرورت جامعه سازی:

ما انسان ها سختی ها را تا حدی مشخص تحمل می کنیم؛ یعنی استانه ی تحمل خاصی برای تحمل سختی داریم. بطوریکه اگر این سختی از حدی بگذرد، کار را رها می کنیم.

ما باید دو کار در موازات هم انجام دهیم؛ از یک طرف درس اخلاق بگوییم، برای تقویت اراده ی آنها برای حفظ خود در بدترین شرایط. که به این تربیت گوییم.

از طرف دیگر باید خوب بودن را سهل نماییم؛ یعنی کاری کنیم که خوب بودن انسان ها، سخت نباشد.

مثلا در حال حاضر با تبلیغات فراوان در مورد پفک، با قیمت پایین نسبت به مغزیجات، فضایی است که هرچه پزشکان بگویند ، پفک نخورید بسیار سخت است که پفک خورده نشود با توجه به اینکه فرزندان ما نیز اراده ی مناسب جهت نخوردن پفک ندارند. بلکه ما باید در دو جبهه کار کنیم، از یک طرف کودکان خود را تربیت کنیم که پفک نخور و از یک طرف زمینه ی اجتماعی را به گونه ای ایجاد کنیم، که فضای پخش پفک از بین رود و اصلا پفک از جامعه ، جمع شود.

مثال عینی اش، سحرخیزی است که در حال حاضر انجام آن بسیار سخت است. مثلا برنامه های جذاب صدا و سیما از ساعت 11 شروع می شود یا رفت و آمدها تا دیرهنگام وجود دارد. حال علاوه بر اینکه باید اراده های انسانها را تقویت کنیم، باید یک نظام و ساختار پشتیبان هماهنگ ایجاد کند که شرایط برای ایجاد سحرخیزی ایجاد شود.

حکومت باید در راستای اجرای دین، یک نظام پشتیبان ایجاد کند که افراد در اجرای دین، احساس راحتی و فراخ کنند. زمین اجرای دین، جامعه ی سالم است. باید جامعه به گونه ای باشد که فرد مسلمان جهت اجرای دین در جامعه، احساس خفگی نکند. حتی باعث می شود که افراد بد نیز خوب شوند.

این جامعه سازی، بُعد بَعد از انقلابی حوزه است.

  • یاسر کافی