در امتداد مسیر تربیت اسلامی

در اواسط راهی هستیم که به امید خدا، پایانی بس شیرین خواهد داشت، ولی پرفراز و نشیب که توشه آن ایمان است و صبر

در امتداد مسیر تربیت اسلامی

در اواسط راهی هستیم که به امید خدا، پایانی بس شیرین خواهد داشت، ولی پرفراز و نشیب که توشه آن ایمان است و صبر

دست نوشته و تقریرات یاسر کافی طلبه ی مرکز جامع علوم اسلامی ولی امر عج رشته فقه التربیة- قم المقدسة

  • ۰
  • ۰

مسأله اول: مزاج و موالید ثلاث

اولین بخش از فلسفه را که در علم النفس بررسی می کنیم، بررسی مرحله ی طبیعی انسان است.

یکی از بخش های فلسفه، بخشی است که به طبیعیات پرداخته شده است تحت عنوان شناخت حقیقت عالم مادّه. لذااین بحثی که می خواهیم داشته باشیم، جزو طبیعیات فلسفی است نه جزو طبیعیات.

توضیح مزاج و موالید ثلاث:

توضیح ماده و صورت:

مقدمتاً اینکه عالم ماده متشکل از جسم است.

جسم، متشکل از دو جزء است. یک جزئش عبارت است از شدن و شوندگی؛ قابلیت تبدّل. مراد حکماء از مادّه همین است نه آنچیزی که در فیزیک مطرح باشد.

فرق مادّه ی فلسفی با مادّه ی در فیزیک این است که :

اولا این ماده ای که در فیزیک می گویند، ماده ی ثانیه است برخلاف ماده ی اولی، که قوه ی محض است. یک وقت می گوییم هر شیئی می تواند هرچیزی شود، مثلا ماده ی این کتاب می تواند پرنده شود، این ناظر به ماده ی اولی است ولی وقتی می گوییم این چوب الان استعداد نزدیکش است این است که می تواند خاکستر شود، این می شود ماده ی ثانیه. ماده ی ثانیه، تعین یافتگی ماده ی اولی است. پس اینکه می گویند این شیئ، الان می تواند به فلان چیز تبدیل شود، در اینجا توجه به ماده ی ثانی است. ماده ی ثانی، یعنی ماده ی تعیّن یافته یعنی شوندگی معیّن.

تمایز دوم بین ماده ی فلسفی و ماده ی فیزیک در این است که ماده ی در فیزیک مقابل با انرژی است، در حالیکه ماده ی در طبیعیات شامل انرژی نیز می شود.

حیث دیگر در تمام اجسام، جنبه ی فعلیت است. یعنی تمام دارای های کنونی غیر از آن دارایی شوندگی؛ که در اصطلاح فلسفی به آن صورت گفته می شود. شوندگی نظارت به آینده دارد ولی صورت ، نظارت به دارایی های کنونی و ناظر به وضعیت کنونی شیئ دارد. به این صورت، صورت جسمیه نیز می گویند.

صورت جسمیه، مجموعه ی دارای های بالفعلی است که در تمام اجسام وجود دارد و در تمام اجسام نیز پیدا می شود، مانند امتدادهای سه گانه ی طول و عرض و عمق.

تذکر:

در تجزیه و تحلیل های فیزیکی و شیمیایی نمی توانیم بین ماده و صورت تجزیه کنیم بلکه اینها تحلیل عقلی است. البته اینکه می گوییم صورت و ماده، ناشی از تحلیل عقل است یعنی نه اینکه واقعیت خارجی نداشته باشند بلکه به این معنا است که برای جدا کردن آن در عالم خارج، هیچ چاقوی جراحی نمی تواند این دو را از هم جدا کند بلکه فقط با تحلیل عقل است که می شود این دو را از هم جدا کرد. در عالم خارج نمی شود بعد شوندگی و بعد فعلیت و دارایی جسم را از هم جدا کرد.

در بحث ماهیت و وجود نیز همین گونه است که می گوییم تحلیلی عقلی است.

انواع صورت:

صورت بر دو نوع است:

الف. صورت جسمیه که بحثش گذشت.

ب. صورت نوعیه:

در انواع اجسام دیده می شود که جدای از آن آثار و فعلیتهای مشترک بین همه ی اجسام، یک سری آثار، مختص بعضی اجسام است، که حال فلاسفه اجسام را بر اساس این آثار طبقه بندی کرده اند، که به عنصر، ارکان عالم، اسطقسات، ارکان نخستین، امر بسیط نام برده می شود.

علت اینکه به عنصر، بسیط گفته اند به تبع انواعی است که بعد از این عناصر قرار گرفته اند و الّا تمام این عناصر چهارگانه از سه بعد تشکیل شده اند یا اینکه خودشان از اجزای دیگری تشکیل شده اند. بحث این است که این عناصر چهارگانه که خودشان نیز مرکّب هستند، پایه ی مرکّبات بعدی قرار گرفته اند. عنصر یعنی امر بسیطی که پایه ی مرکّبات بعدی است.

با توجه به مطالب فوق، صورت نوعیه یا همان عناصر بر چهار قسم است:

  • آب
  • خاک
  • هوا
  • آتش.

این چهار عنصر غیر از آن 104 عنصر است که در علم شیمی نام برده می شود.

طبق یک زاویه ی نگاه، عناصر جهان این چهارتا است و طبق یک زاویه ی دید نگاه، عناصر جهان 104 تا است.

به عبارتی در نگاه فلسفی، آن کلی ترین اشیایی که سازنده ی اشیای دیگر می باشد، این چهار جسم می باشند و هیچ مانعی هم ندارد که طبق دیدگاه علم شیمی بگوییم که مثلاً مواد مرکب از عناصر 104گانه هستند.

به عبارتی طبق دید علم شیمی همین چهار جسم آب و باد و خاک و آتش نیز تشکیل یافته از آن عناصر 104 گانه می باشند؛ اما این نباید باعث شود که ما، آن تقسیم بندی مواد چهارگانه و ترکیب مواد دیگر از این 4 ماده ی اصلی را منکر شویم؛ مخصوصاً طبق نگاه تعلیمی و ادبیات دینی ما، توجه به این 4 عنصر بسیار مهم است، که مغفول مانده است؛ مثلا طب سنّتی بر اساس عناصر اربعه کار می کند.

حال در هریک از این اجسام چهارگانه، دو کیفیت فعلی و انفعالی وجود دارد، با غلبه ی یک کیفیت بر دیگری؛ مثلا در خاک هم خشکی است و هم سردی. یعنی هم یبوست و هم برودت، ولی با غلبه ی خشکی.

توجه شود که با توجه به اینکه این عناصر چهارگانه خودش از ذرات دیگر یا به عبارتی عناصر شیمیایی دیگر ترکیب یافته است، باعث می شود از ترکیب این عناصر چهارگانه با یکدیگر، ترکیبات متنوّعی حاصل می شود، ولی بر تمام این ترکیبات، یک نظم طولی یا عرضی حاکم است.

بعد از اینکه 4 طیف از اجسام را ذکر کردیم و بعد از مسأله ی صورت جسمیه ی نوعیه، امتزاج عناصر در یکدیگر طرح می شود.

امتزاج:

دو بحث در اینجا مطرح است:

الف. امتزاج دو عنصر بطوریکه درصد دوعنصر آنچنان غلبه دارد که عنصر دیگر را ملحق به خودش می کند. در اینجا مزاج شکل نمی گیرد. مثلا در ترکیب عنصر آب و آتش، عنصر آب آنچنان غلبه دارد که نمی گذارد آتش اثری از خود بگذارد.

ب. امتزاج دو یا چند عنصر بطوریکه درصد دو یا چند عنصر به گونه ای است که در تعامل کیفیات با یکدیگر می باشد و موجب تحقق یک شیئ جدیدی با یک سری آثار جدید می باشد. این امتزاج به گونه ای است که کسر و انکسار غلبه ی کیفیات عناصر شود و به یک کیفیت معتدله دست پیدا کنیم که وضعیت موجود شباهتی با وضعیت عناصر آن نداشته باشد، در اینجا می گوییم مزاج شکل گرفته است.

توجه شود مزاج خودش یک کیفیت است نه جوهر؛ یعنی می گوییم از ترکیب این عناصر یک جوهری شکل گرفته است که این مزاجش است.

انواع موالید ثلاث:

حال در اینجا فلاسفه به سه نوع مرکب می رسند که به آن موالید ثلاث گویند. یعنی تولد یافته از آن عناصر چهارگانه:

مولود نخستین: معدنیات

مانند نفت، گازوییل، زغال سنگ. که از ترکیب آب و خاک تحت یک شرایط ویژه ای حاصل شده اند.

ترکیب عناصر از ضعیف ترین معدِنی (گچ) تا پیچیده ترین معدِنی (مرجان ها).

مولود ثانی: نباتات

بعد از معدنیات، به مزاج نباتی که یک ترکیب جدید با آثار خاص جدید مانند تغذیه، رشد، تولید مثل می رسیم. از ضعیف ترین نبات تا پیشرفته ترین نبات (نخل). حالات حیوانی نخل خیلی زیاد است ولی هنوز احساس و ادراک بوجود نیامده است.

مولود ثالث: حیوانات

از ضعیف ترین حیوان که فقط حس لامسه دارند (کرمها)، تا پیچیده ترین حیوانات که افزون بر حس لامسه، حس باصره نیز دارند، افزون بر اینکه حافظه دارند تا برسید به حیوانات نزدیک به انسان ، تا برسید به انسان.

فارق حیوان با دو گروه قبلی، حرکت ارادی می باشد از ضعیف ترین اراده تا قوی ترین مراتب اراده.

رابطه ی بحث موالید ثلاث و مزاج با حوزه ی تربیت:

با توجه به بحث موالید ثلاث و مزاج، بحث های زیر در تربیت پیش می آید:

  • اعتدال مزاج جسمانی:

مزاج های برتر باعث شکل دادن مرکّبات پیچیده تری می باشد. بطوریکه اعدل مزاج های انسانی، در معصومین علیهم السلام وجود دارد؛ و تناسب های روح و جسم در اینجا مطرح می شود. بحث تغذیه در اینجا مطرح می شود.

  • اعتدال مزاج روحانی:

مزاج روحانی تشکیل شده است از فرهنگ های متفاوت.

  • تعامل مزاج جسمانی با مزاج روحانی:
  • شکل گیری طب سنّتی:

مسأله ی طبایع غالب بر افراد که در تربیت اهمیت فوق العاده دارد.

مثلا در باب تربیت، آن کسی که مزاجش عاطفی است، شما باید عقلانیت او را رشد دهید نه جنبه ی عاطفی اش را و الّا دچار

  • استعدادیابی:

اگر بگوییم که اولین پایه و رکن تربیت، استعدادشناسی است حرف گزافی نگفته ایم. استعدادیابی در تراث فلسفی با توجه به سه مؤلفه ی زیر می باشد:

اقلیم های متفاوت، قیافه های متفاوت یا همان وراثت، مزاج شناسی.

  • خلقیّات متناسب با مزاج ها:

یکی از حوزه هایی که ذخایر قابل توجهی در مورد آن داریم همین حوزه ی تأثیر مزاج ها بر خلقیات می باشد.

  • حرف و شغل های متناسب با مزاج ها:

رج. جلد 4 اسفار که مربوط به طبیعیات فلسفی است.

رج. استعدادیابی در حکمت اسلامی

رج. تهذیب الاخلاق ابن مسکویه

بیان نکته ای:

عنوانی در عرفان است تحت "مشارب انبیاء".

یک بحثی است که در عرفان مطرح شده است و در خصوص انبیای الهی مطرح کرده اند ولی در واقع خصوصی به ایشان ندارد و آن این است که مشربهای متنوّع انبیاء مطرح شده است.

از منظر بحث ما عرفا اعتقاد دارند که هر انبیاء مشرب خاصی از تربیت سلوکی فردی اجتماعی دارند هرچند که همگی در بستر صراط مستقیم هستند لیکن بحث سبل مطرح است.

مشرب نوحی با مشرب سلیمانی با مشرب موسوی با مشرب یحیوی؛ مثلا عمدتاً بین مشرب عیسوی که مشرب عشق و محبت و توجه به رحمت الهی در آن شدید است ولی در مشرب موسوی، آن شدت و حدّتش بیشتر بوده است. بعضی انبیاء مشربهای تنزیهی شدید بوده است و در نهایت در مشرب رسول الله با مشرب جمعی در ارتباطیم که تمام مشرب در حد اعتدالش می باشد.

در عرفان از این عنوان با قلب نیز نام برده می شود، قلب موسوی، قلب عیسوی، قلب ابراهیمی. مثلا نزدیک ترین مشرب به مشرب رسول الله، مشرب ابراهیمی است.

فلذا مشارب متفاوت در ذیل عنوان امر به معروف و نهی از منکر، فرق می کند.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

فهرست مباحث نفس شناسی صدرایی:

  • تبیین مرحله ی طبیعی وجود انسان (مزاج و موالید ثلاث)
  • حقیقت نفس و اقسام و گونه های آن
  • قوای نفس
  • رابطه ی نفس و بدن
  • رابطه ی نفس با قوا
  • تجرّد نفس، معنای آن و گونه های آن
  • حرکت جوهری اشتدادی نفس و مراحل تکاملی نفس
  • جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس
  • مسأله ی سعادت و شقاوت نفس
  • بقاء یا اضمحلال نفس بعد از موت

ظرفیتهای صدرایی که باعث تحولات و ارتقای نفس شناسی توسط صدرا می باشد:

به عبارتی آن مطالب ضروری که قبل از ورود به مباحث نفس شناسی صدرا بایستی، برای فرد محقّق حل شده باشد و به عبارتی صدرا با توجه به این مطالب و اصول زیر است که توانسته است تحوّلی در مباحث معرفت النفس ایجاد کند:

  • اصالت وجود
  • تشکیک در وجود
  • حرکت جوهری تکاملی و اشتدادی
  • تبیین وجودهای جمعی و نحوه ی تحقق تکامل ماهیات

ظرفیتهای عمومی فلسفه ی اسلامی نسبت به فلسفه ی غرب:

  • بحثهای علیّت
  • طبیعیات فلسفی (حقیقت جسم، ماده و صورت، انواع متعّدد جسم، موارد ثلاث)

جایگاه نفس شناسی در مباحث فیلسوفان:

ابن سینا:

ایشان در دو جا به مباحث نفس شناسی پرداخته است.

ایشان به نحو رسمی در کتاب شفاء ، نفس را جزء طبیعیات آورده است.

اما در اشارات، نفس بین طبیعیات و الهیات قرار داده شده است. نمط یک و دو ، طبیعیات، نمط چهار، الهیات، نمط سوم، در مورد نفس است که نقطه ی اتصال طبیعت با ماورای طبیعت است و دقیقاً مشخص نیست که نفس جزء طبیعیات است یا واسط بین طبیعیات و ماوراء الطبیعة.

شیخ اشراق:

کار دیگر ، کار شیخ اشراق است. ایشان برای اولین بار است که مسأله ی فلسفی را با نفس شناسی شروع کرده است. پس ایشان نفس را مسأله ای فلسفی تلقی کرده است.

صدرالمتألهین:

صدر المتألهین به نحو روشن نفس شناسی را از مباحث طبیعی خارج کرده است و آنرا وارد مسائل فلسفی کرده است و ذیل مسائل الهی آنرا قرار می دهد و البته آنرا مقدمه ی ورود به بحث های معاد قرار داده است.

رویکرد تربیتی:

علت استفاده از رویکرد این است که این عنوان یک عنوان عامی است که بسیاری از مباحث تربیت را در بر می گیرد از جمله:

تربیت:

یک تربیت داریم و یک علم تربیت؛ مثل اخلاق و علم اخلاق؛ عرفان عملی و علم عرفان عملی.

تربیت یعنی به مرحله ی فعلیت رساندن استعدادهای انسانی است.

تربیت چون از باب تفعیل است، به معنای رشد دادن است. پس تربیت یعنی اخراج استعدادهای انسانی از مرحله ی قوه به سمت فعلیت.

تربیت سه رکن اساسی دارد: مربّی، متربّی، تربیت.

تربیت بر دو قسم است: تربیت فعّال، تربیت انفعالی .

تربیت فعال آنجایی است که خود شخص به نحو خودانگیخته به سمت فعلیت بخشی استعدادهای خودش روی بیاورد. عالی ترین نوع تربیت این است که خود شخص مربّی خودش باشد یعنی خودش، خودش را رشد دهد. مثلاً تفکّر از این جهت است که شخص خودش، خودش را رشد می دهد.

تربیت انفعالی آنجایی است که تربیت بخواهد بر متربّی اجبار شود.

نکته ی دیگر این است که هر مرتبه ای از نفس ظرفیت ویژه ی خودش را دارد، مثلا مرتبه ی خیالی، مرتبه ی عقلی و ... . تربیت به حسب این مراتب می تواند معنا داشته باشد.

علم تربیت:

تربیت که بر اساس تجارب تربیتی انجام شده است، موجب تدویب علمی شده است و علم تربیت را شکل داده است.

فقه تربیت:

فقه تربیت، استخراج بایدها و نبایدهای تربیتی است. غیر از علم تربیت است. فقه تربیت جزو علم قانون است ولی علم تربیت مشرف بر فقه تربیت و نسبت به فقه تربیت، جنبه ی مقدّمی دارد.

فلسفه ی علم تربیت:

یعنی آن علم درجه ی دوم که به خود علم تربیت می پردازد.

جایگاه علم التربیه، فقه التربیه:

ما در مرتبه ی اول حکمت های نظری را داریم. حکمت های نظری شاخه های مختلفی دارد مانند الهیات، ریاضیات، طبیعیات.

آخر این بحث حکمت نظری، بحث های نفس شناسی است.

پس اول حکمت نظری شکل می گیرد. حکمت نظری، قضایای را شامل می شود که تحت اختیار انسان نیست.

سپس وارد حکمت عملی می شویم که امروزه تحت مباحث انسان شناسی می شناسیم. حکمتی است در مورد کنش های اختیاری انسان، حتی علوم اجتماعی. جامعه ساخت دست بشر است. بشر می تواند جوامع مختلف بسازد فلذا تمام علوم اجتماعی از فعل اختیاری انسان بحث می کند، که قبلا ذیل اخلاقیات، تدبیر منزل، سیاست مدن بحث می شده است.

همه ی اینها از فعل اختیاری انسان بحث می کنند. اینها حکمت است یعنی هویّت های اخباری دارد. عقل نظری به آن می رسد و قابل صدق و کذب است. گزاره هایی انشایی نیستند.

حکمت نظری و حکمت عملی، هردو از مقام عقل نظری بر می خیزد و ربطی به عقل عملی ندارد

حکمت یک گزاره ی علمی است که صدق و کذب پذیر است. حکمت از جنس اخبار است ولی متقن. حکمت گزاره هایی است که حاکی از واقعیات است.

مرحله ی سوم می رسیم به گزاره های انشایی و بایدها و نبایدها یا همان قوانین که مساوی می شود با فقه.

همه ی بخش های فقه، ذیل علوم انسانی و ذیل علوم نظری قرار دارد و محکوم به رعایت آنها است.

پس:

اولاً مباحث انسان شناسی در فقه تربیت بسیار ضروری می شود.

ثانیاً ابتدا مباحث حکمت نظری اسلامی و حکمت عملی انسانی باید تولید شود و سپس فقه تربیتی تولید شود، همچنانکه مثلا ابتدا باید علم اقتصاد اسلامی تولید شود و سپس فقه اقتصاد اسلامی شکل گیرد.

اصول فقه ما برای تولید قضایای واقع نما، ممهّد نشده است. فقه تربیت اسلامی باید ذیل علم تربیت اسلامی شکل بگیرد.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

ج. انواع نفس شناسی (گونه های نفس شناسی)

انواع نفس شناسی بر اساس مواردی که فعلیت یافته است:

دسته کم در حال حاضر، 4 نوع نفس شناسی فعلی داریم که شاید بشود انواع بیشتری هم داشته باشیم:

  1. نفس شناسی دینی:

از منظر آیات و روایات ، پرسش های نفس شناسی ما چگونه جواب پیدا می کند؟

هنوز محصول مشخصی در این حوزه نداریم، جز بحث های پراکنده ذیل بعض آیات و روایات و صحبتهای عرفا.

در مسیر رسیدن به نفس شناسی دینی، نباید سادگی به خرج داد. در اینجا وارد بحث های اصول و فقهی می شویم.

روش شناسی نفس شناسی دینی:

آنچیزی که فیلسوفان و دین شناسان ما در نقطه ی اوجش به آن رسیده اند، روش تألیفی است.

در غرب، روش تجربی، عقلی، دینی، کشفی و شهودی راه خودش را می رود و رسماً گفته شده است که اگر کسی می خواهد روش عقلی برود، باید روش دینی و کشف را کنار گذاشت.

در حوزه ی اندیشگانی اسلامی، نه تنها این روشها نسبت به یکدیگر تعارض و تناقض ندارند بلکه تعاضد و هم گرایی دارند بلکه باید در یک بستر هماهنگ باید ما را به نتیجه برسانند.

در نتیجه یک نظریه ای دارای اتقان است که با روشهای تألیفی چهارضلعی یا سه ضلعی پیش برود. هرکدام از این اضلاع ، جلوی خطای یکدیگر را می گیرند و واقع نمایی را افزایش می دهند.

علم دینی اعلاء، محور بحث را نقل قرار می دهد ولی به باقی زوایای تجربی، عقلی و شهودی نیز توجه می کند.

در حال حاضر، جایگاه آیات و روایات در فلسفه ارسطویی، در حد مقبولات و مشهورات است ولی در فلسفه ی اسلامی نقش ایندو بسیار بیشتر از این است. همچنانکه شیخ اشراق، شهود را جزو مشاهدات آورد و گفت فرقی بین شهود با مشاهدات تجربی نمی باشد، بایستی جایگاه آیات و روایات را در فلسفه ی اسلامی در جایگاه رفیعی مشخّص کرد.

اصول فقه باید این امر را متکفّل شود که روش تولید علوم دینی چیست، تا اینکه چرخ تولید علوم دینی به چرخش در آید. علم اصول ما در این حوزه ضعیف عمل کرده است.

  1. نفس شناسی عرفانی:

متأسفانه در عرفان، بحث های معرفت النفسی شان به نحو پراکنده می باشد.

در ابتدای منازل السائرین به لایه های نفس انسانی پرداخته شده است.

اگر با روش تألیفی با محوریت عرفانی پیش رویم، علم دینی عرفانی خواهیم داشت.

  1. نفس شناسی تجربی:

بحث های ذیل روانشناسی انسانی می تواند بدیل بخشی از مباحث نفس شناسی ما قرار گیرند؛ همچنین است بحث های فلسفه ی ذهن و علوم شناختی، خیلی به بحث های نفس شناسی ما نزدیک تر است.

علم دینی تجربی با محوریت و هسته ی مرکزی تجربه محقق می شود.

به عبارتی مثلا اگر از طریق آیات و روایات به نظریه ای دست پیدا کردید زمانی آنرا می توانید جهانی کنید که از طریق تجربی آنرا اثبات کنید زیرا روش جهانی، روش تجربی-عقلی است.

یا زمانی می توانید این نظریه را در فلسفه بکار ببرید که با عقل آنرا اثبات نمایید.

پس یک جا هسته ی مرکزی آیات و روایات است و یک جا تجربه و یک جا عقل است.

  1. معرفت نفس فلسفی:

این نفس شناسی، انسجام خیلی بیشتری نسبت به گونه های دیگر پیدا کرده است. این نفس شناسی، بالفعل ترین نفس شناسی ای است که تاکنون دیده ایم از حیث ورود و خروج، روش شناسی و ... .

این رویکرد، رویکرد روشی تجربی، عقلی، نقلی با درصدهای متفاوت داشته است و گوشه چشمی به عرفان نیز داشته است.

ابتدا در دوره ی تاریخ فلسفه اسلامی، روش این نفس شناسی، عقلی-تجربی محض بوده است. یعنی عقلی محض نیز نبوده است بلکه در نفس شناسی، بعضی جاها کاملاً تجربی است ولی تجربه ای که عقل روی آن تسلط محض داشته است.

صدرا، بعد از به پایان رساندن نتیجه ی فلسفی برای نتیجه ی خود گاهی شواهدی از آیات و روایات می آورد.

علامه طباطبایی در تفسیر خود به هیچ وجه از روایات و عقل استفاده نمی کند، زیرا اعتقادشان این است که در تفسیر نباید حضور مستقیم فلسفه و عرفان باشد، همچنین است که در فلسفه می گویند نباید حضور دین و عرفان باشد، لذا از عرفان و آیات و روایات بهره ای در فسلفه ی خود نبرده است.

علی ایّ حال نفس شناسی فلسفی انسجام بسیار بیشتری از نفس شناسی دینی دارد.

ما الان بعد از تحقیقات صورت گرفته، در یک مرحله ی جهش در این بحثها هستیم. اگر در امتداد این مسأله ی فلسفی صدرایی نگاهی عمیق تر به نفس شناسی دینی داشته باشیم و به آیات و روایات توجه کنیم و همچنین به نتایج تجربی نیز توجه داشته باشیم و همچنین است توجّه به داده های عرفانی، می توانیم نفس شناسی را ارتقاء دهیم.

آن زمانی نفس شناسی فلسفی به حد اعلای خود می رسد که آن روش تألیفی با محوریت عقل ناب به فعالیت بپردازد.

یکی از قدیمی ترین مباحث نفس شناسی، در فلسفه ی یونانی ارسطو مطرح بوده است و بعد از دوره ی ترجمه، در دوره ی تحقیق فلسفی[1]، بخش عظیمی از آثار نفس شناسی در آثار ابن سینا است بطوریکه همه ی فیلسوفان بعدی به غیر از صدرا، شرح و توضیح این نفس شناسی است حتی شرح نفس شناسی شیخ اشراق غیر از آن اصل نظریه ی ایشان که قایل به وجود نوری نفس شدند، تماماً حرفهای ابن سینا است.

تا می رسیم به مرحله ی متأخر که نفس شناسی صدرایی است و موضوع بحث این جلسات است.

صدر المتألهین هم به نحو کمّی و هم به نحو کیفی، تأثیرات شگرفی در نفس شناسی ایجاد کردند. مهم ترینش جلد 8 اسفار است که در مورد مباحث نفس است. شواهد الربوبیّه نیز کتابی کم حجم تر در این مورد است.

در فلاسفه متأخر، علامه حسن زاده می باشد که به عنوان فیلسوف نفس مطرح هستند، که در کتاب عیون مسائل نفس، به این مطالب پرداخته اند.

در جلد سوم درآمدی بر فلسفه ی صدرایی، آقای عبودیت نیز به مباحث نفس پرداخته اند.

 

[1] ابن سینا فیلسوف دوره ی تحقیق است نه در دوره ی ترجمه.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

علم النفس صدرایی با رویکرد تربیتی

استاد امینی نژاد

تابستان 1401

جلسه اول:

مباحث مقدماتی:

قبل از هر چیز، به بررسی مفاهیم در عنوان بحث می پردازیم.

توضیح علم النفس فلسفی صدرایی:

یک مفهوم خود علم النفس است.

الف. واژه ی علم النفس:

گاهی گفته می شود معرفة النفس، و در علوم جدید، انسان شناسی و روانشناسی اسم برده می شود.

حال رابطه ی علم النفس با این مفاهیم چیست؟

تفاوت بین علم النفس و معرفة النفس:

علم النفس به فضای دانشی که از سنخ علم حصولی است گفته می شود؛ یعنی آنچه که موازین یک دانش را دارد؛ مانند بحثهای فیلسوفان در مورد انسان شناسی.

اما معرفة النفس، توجه ی حضوری به نفس مدّنظر است. مثلا علامه در ذیل "علیکم انفسکم"، از معرفة النفس استفاده کرده اند.

 انسان شناسی و نسبتش با بحثهای علم النفس:

بین انسان شناسی و علم النفس، نسبت عموم و خصوص من وجه برقرار است. زیرا از یک جهت علم النفس، عام از انسان شناسی است زیرا علم النفس شامل گیاه و حیوان هم می شود.

از آنطرف بعضی از بحثهای انسان شناسی است مانند بحثهای انسان شناسی قرآنی از جمله فرار از مهلکات نفس، که در علم النفس مطرح نمی شوند.

چند تا از علوم جدید است که متناظر با علم النفس است که عبارت باشند از: فلسفه ی ذهن، روانشناسی که توضیح داده خواهد شد.

ب. اهمیت و جایگاه علم النفس:

در شریعت تأکید بسیار شدیدی از آیات و روایات بر معرفت نفس و علم النفس شده است.

اهتمام به نفس شناسی قبل از اسلام نیز بسیار جدی بوده است و نفس شناسی در کل حوزه ی شناختی و ارتباطش با سعادت و شقاوت نقش محوری داشته است.

در کل فلسفه ی اسلامی، در چند جا نفس شناسی تأثیر خودش را گذاشته است:

  1. بحث های الهیات بمعنی الخاص.

راه رسیدن به معرفت ربّ، معرفت نفس است.

کیفیت رابطه ی حق با خلق بهترین نمونه اش در نحوه ارتباط نفس با بدن است.

عینیت ذات و صفات الهی نمونه اش در عینیت ذات و صفات نفس نیز مطرح می باشد.

حقیقت فعل، ایجاد، خلقت مشابه اش را در نفس و فعالیت انسانی داریم.

  1. نفس شناسی در فهم عوالم تأثیر گذار است. تطابق آدم و عالم ، تطابق کونین.

فهم قوس صعود و نزول. یک نمونه از این قوسین در درون خود داریم.

  1. در شروع فلسفه و تبویب مباحث فلسفی:

شیخ اشراق، اساساً تعلیم فلسفه را از مباحث نفس شروع کرده است، لذا به مذاق متعلّمین مکتب اشراق خوش آمده است.

صدرا نیز هرچند از مباحث وجودشناسی فلسفه را شروع کرده است ولی می گوید می شود از مباحث نفس شناسی فلسفه را شروع کرد.

لازم به ذکر است مدلهای مطلوب تر از شیخ اشراق نیز می شود ارائه داد و انس خوبی با مباحث فلسفی می شود شکل داد.

  1. ارتباط مباحث نفس شناسی با بحث های معاد:

مباحث نفس شناسی، نقش اول را در توضیح مباحث معاد دارد، در فلاسفه عموماً و در ملاصدرا خصوصاً.

در دو جا و دو مصداق، تمام مباحث فلسفه پیاده شده است؛ یکی مبحث خداشناسی (ج6 افسار)، یک جای دیگر مبحث نفس شناسی است مخصوصاً فلسفه ی صدرایی.

  1. حوزه ی علوم انسانی:

اساس مسأله این است که بحث های نفس شناسی، حلقه ی واسط بین کلّ مباحث حکمت نظری با بحث های علوم انسانی است.

لازم به ذکر است علوم انسانی دانشهایی که راجع به فعل اختیاری انسان صحبت می کند؛ لذا علم النفس جزو علوم انسانی نیست بلکه ذیل فلسفه یا طبیعیات قرار می گیرد.

  1. در حوزه ی علوم اجتماعی:

در حوزه ی علوم اجتماعی دانشمندان اسلامی، مباحث خود را بر اساس انسان پی ریزی کرده اند. جامعه تشکیل شده از هویت انسانی و در نتیجه جامعه شناسان ما از شناخت انسان و قوای آن به شناخت جامعه رسیده اند.

بعضی می گویند این در حدّ تشبیه است ولی شاید بشود این را گفت که این در حدّ یک نظریه پردازی است.

از دو کتاب که در آن جامعه به مثابه ی انسان کبیر در نظر گرفته شده است می توان به کتاب «آراء اهل المدینه الفاضله» نوشته ی فارابی و التدبیرات الالهیه فی اصلاح المملکة الانسانیة نوشته ی ابن عربی اشاره نمود.

  1. تأثیر علم النفس در سلوک و اخلاق:

در باب سلوک اخلاقی، مبانی متعددی وجود دارد.

مثلا بنا بر مسلکی علاوه بر اینکه توحید در مقام نظر محور معارف دینی است، در مقام عمل و سلوک نیز توحید به عنوان یک اصل عملیاتی مورد نظر است . توحید محور تمام تربیت ها است. یعنی غیر از مقام نظر که توحید محور است و تقریباً تمام مکاتب اخلاقی بر این ویژگی متصف اند، مقام عمل نیز مبتنی بر توحید است و نگاه توحیدی را انسان ساز می داند. حضرت امام ره از این قسم است. فلذا نوشتن کتاب اسرار الصلاة از جانب ایشان بدلیل همین مشرب سلوکی تفسیر می شود.

بعضی دیگر ذکر محور اند؛ و بعضی ریاضت محوراند.

حال یکی از مبانی در سلوک و اخلاق، مکتب معرفت نفس است که مکتب نجف می باشد. در مکتب نجف روی این اصل فلسفی تمرکز می کرده اند که شناخت، کاملاً یک امر درونی است و هیچ کسی در این شناخت نمی تواند دخالت کند. در نتیجه آنچه که در شما می گذرد اختصاصی شماست در کلّ مراتب شناختی؛ در نتیجه تأثیرگذاری بسیاری از امور خارجی را بر شناخت نفی کرده اند؛ یا اینکه مثلا این دیدگاه در اخلاص پذیری بسیار مؤثر است و ... .

علامه طباطبایی ره ، این روش را به صورت علمی در بحث هایش پیاده کرده است.

  1. در مباحث معرفت شناسی:

تقریبا در شرق و غرب عالم همه به این نتیجه رسیده اند که شروع از خود انسان، شروع بسیار خوبی برای مباحث معرفت شناسی است.

  1. تأثیر نفس شناسی در حوزه های دین پژوهی.
  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

نظریه های رشد:

نظریه های رشد با توجه به ابعاد رشد مطرح می باشند.

نظریه اول: نظریه ی رشد شناختی پیاژه

آقای پیاژه بعد شناختی را ملاک تغییرات انسان می داند و مراحلی را برای شناخت انسان قایل است.

برای پیاژه چگونگی ادراک در سنین مختلف برای کودکان و نوجوانان مطرح بود؛ لذا توجهش به تحوّل شناخت بود. لذا بعد از جانورشناسی و فلسفه و معرفت شناسی، به روانشناسی روی آورد.

پیاژه روش بالینی را برای تست آی کیوی بچه ها انتخاب کرد. به این شکل که با کودکان مصاحبه می کرد و بعد از آنها می پرسید که آیا منطق انتخاب خود را بلد است یا خیر؟ این شد که روش بالینی یک مطالعه ی نیمه ساختار یافته است و این فرق دارد با تست هوش کاغذ-مدادی که توسط سیمون یا ریبن برگزار می شد.

در رشد شناختی پیاژه، ایشان دنبال شناخت تحول ادراک در کودک و نوجوان بود. ایشان با بررسی کورتکس مغز، دنبال این بود که ادراکهای مختلف کودک از تولد تا 16 سالگی چگونه اتفاق می افتد؟

توجه شود که پیاژه قایل به رشد عامل درونی است؛ قایل به رشد رسشی است. معنی این کلام این است که پیاژه، عامل اصلی در شناخت را رسش و عامل درونی می داند نه اینکه بخواهد عامل بیرونی را در تحقق شناخت بطور کلی انکار کند.

بیان مفاهیم اساسی:

پیاژه اصطلاحاتی در نظریه اش بکاربرده است که برای فهم نظریه ی پیاژه مهم است:

  • روان بنه:

بنه ی روان ، یعنی ریشه ی روان. بعضی به آن طرح واره می گویند که تعبیر خوبی است ولی خانم دادستان این عبارت را دقیق نمی دانستند.

وقتی بچه بدنیا می آید ریشه ی روانش ، چیزی نیست، بلکه فقط مکیدن دارد. به عبارتی هیچ شناختی و تصویری ندارد. حتی پی گردی هم ندارد. یعنی شیئ را نیز دنبال نمی کند. این دنبال نکردن بخاطر این است که رسش در ناحیه ی چشم شکل نگرفته است.

بنه ی روان یک نوزاد یک کنش بازتابی و انعکاسی است. روان بنه یک شیئ در ذهن انسان نیست، بلکه یک ساخت روانی است یعنی یک قالب است.

پیاژه می گوید سه ساخت بیشتر برای انسان نمی باشد: 1.ساخت روانی حسی-حرکتی 2.ساخت روانی عینی 3.ساخت روانی انتزاعی.

این قالب روانی برای نوزادی که تازه بدنیا می آید یک ساخت بیشتر ندارد که مکیدن است. این ساخت روانی اولیه، یک حالت پویا و فعالی را دنبال می کند. ابتدا مکیدن است، ولی یک ماهی که گذشت، یک چیزهای دیگری نیز پیدا می کند.

اولین طرح در ذهن کودک، مکیدن است.

به این ساخت های روانی در ذهن، روان بنه می گویند. مثل روان بنه تصویر از صندلی، ناشی از یک روان بنه می باشد که موجب تصویرسازی صندلی در ذهن کودک می شود. روان بنه رابطه ی عاطفی با مادر آن ساخت روانی است که موجب این رابطه ی عاطفی با مادر می شود. محبت به مادر ناشی از یک روان بنه است.

  • درون سازی و برون سازی:

درون سازی و برون سازی اختصاص به نظریه ی پیاژه دارد.

مفاهیمی شبیه درون سازی وجود دارد که بایستی مواظب بود با مفهوم در اینجا خلط نگردد:

درونی سازی به معنای یادگیری:

توجه شود که یک عنوان درونی سازی به معنای یادگیری به معنای دقیق کلمه هم داریم که درون سازی در اینجا ، به این معنا نیست.

درونی سازی به عنوان یک اختلال:

یک معنای دیگر نیز ناظر به اختلالات است که می گوییم خلقیات درونی سازی شده است؛ که این معنا نیز در اینجا مراد نیست.

معنای درون سازی:

درون سازی در اینجا یعنی ادخال داده ها در ذهن. یعنی کودک می خواهد اشیاء را بر اساس تصورات در ذهنش تحلیل نماید. مثلا قبلاً تصویری از صندلی در ذهنش شکل گرفته است، سپس میز را می بیند، و با توجه به شباهت هایی که به صندلی دارد، می گوید این شیئ، صندلی است؛ یا مثلا کودک با درون سازی انگشت خود به سینه ی مادر، شروع به مکیدن انگشت خود می کند.

معنای برون سازی:

اما یک مقدار که کودک جلوتر می رود، خودش را مطابق با بیرون می کند؛ یعنی برون سازی می کند؛ یعنی روان بنه ی خود را مطابق با بیرون تغییر می دهد.

این یک قانون است که ادراک کودک از وقایع، پدیده و اشیاء، همیشه از درون سازی شروع می شود و به برون سازی ختم می شود.

پس درون سازی و برون سازی موجب شناخت می شود.

در همه ی ادراکات و شکل گیری مفاهیم از اشیاء، این دو مفهوم وجود پیدا می کند؛ یعنی ابتدا درون سازی و سپس بیرون سازی شکل می گیرد ولو اینکه سرعت آن بطوری زیاد باشد که کودک متوجه ی برداشتن این دو گام نباشد و مثلا متوجه ی تحقق درون سازی نباشد.

  • تعادل یابی (تعادل جویی):

انسان از همان ابتدا که در حال سامان دادن به ادراکش می باشد، یک حرکت تدریجی در تحقق ادراک برایش رخ می دهد. ابتدا جهل مرکب است بعد به شک و سپس به گمان و در نهایت به یقین می رسد.

مثلا بچه ی یک ساله اگر ظرفش کوچک باشد، می گوید ظرف در این غذا کم است، من نمی خواهم؛ حال اگر همین مقدار غذای در این ظرف را در یک ظرف بزرگ بریزید می گوید حالا خوب شد. یعنی نسبت به تساوی این دو ظرف جهل مرکّب دارد. سپس در طی مراحل رشد در تساوی ظرفیّت این دو ظرف، شک می کند و سپس ظن و سپس به یقین می رسد.

می گویند این کودک به دنبال رسیدن به تعادل است؛ یعنی می خواهد به یقین برسد. یعنی در ادراک از اشیاء و پدیده ها و مسائل، یک فراز و نشیب هایی در مغز و سیستم ادارکی او رخ می دهد؛ همانند فراز و نشیبی که در رشد درخت حاصل می شود که در هر دایره، در حال آماده کردن خود برای رسیدن به دایره ی دیگر می باشد.

انسان ها در فرآیند ادراک از حقایق، ابتدا نمی دانند، بعد شک و تردید و بعد یقین برایشان حاصل می شود. اینطور نیست که وقتی جواب سؤالی برایش مطرح شد، فوراً به یقین برسد.

وقتی انسان به اطمینان و علم و شناخت مطابق با واقع می رسد می گوید: آهان! یعنی آن تنش درونی اش از بین می رود، و به عبارتی به تعادل می رسد.

  • خودمیان بینی:

در برخی کتابها از این اگو سنتریزم، واژه ی خودمحورانه تعبیر می شود.

خودمیان بینی یک حالت بهنجار است نه نابهنجار. اختلال نیست. به عبارتی خودمیان بینی ای که متناسب با سن نباشد، نابهنجار است ولی خودمیان بینی متناسب با سن و در دوره ی خودش، متعارف و بهنجار است.

دوره های رشد از نظر پیاژه سه مرحله است، واژه ی خودمیان بینی در هریک از این دوره ها، کاربردهای متفاوت ولی نزدیک به هم دارد. نمی گوییم سه معنای متفاوت بلکه می گوییم سه کاربرد متفاوت دارد، که عبارت باشند از:

خودمیان بینی در دوره اول: عدم تمایز بین خود و دیگران.

خودمیان بینی در دوره دوم: عدم تمایز بین دیدگاه خود و دیدگاه دیگران.

یعنی بین زاویه ی نگاه خود و زاویه ی نگاه از شخص دیگر، فرقی ببیند که این به دو شکل قابل تصویر است:

تصویر اول: مثلا کودک به پدر خود می گوید این صفحه ی کتاب را برای من بخوان. در حالیکه پدر این صفحه ی کتاب را نمی بیند بلکه فقط کودک دارد این صفحه ی کتاب را می بیند.

تصویر دوم: مثلا پدر به کودک خود می گوید این عروسکت را به دوستت بده، ولی کودک این کار را انجام نمی دهد. علت عدم انجام این کار، این است که کودک در این سن، بین زاویه ی نگاه خود و دیگران فرقی نمی گذارد.

روانشناسان می گویند با بچه ی در این سن، معامله بکن! زیرا بچه ی سه، چهارساله سود را می فهمد.

خودمیان بینی در دوره سوم: ادراک ناقص از مفاهیم کلی و انتزاعی؛ یعنی نمی تواند کل و کلّی را فرق بگذارد.

خودمیان بینی هشیارانه نیست، از روی قصد و اراده نیست، تا بشود هشیارانه آنرا از بین برد. آموزشی نیست.

  • میان واگرایی:

میان واگرایی، نقطه ی مقابل خودمیان بینی است. میان واگرایی یعنی تمایز بین خود و دیگران.

این تعبیر را اریکسون نیز در نظریه ی خود مطرح می کند که کودک یک نوع یگانگی شخصیتی بین خود و مادر دارد.

انسانها به سمت میان واگرایی می روند؛ یعنی به سمت ادراک درست و مطابق با واقع. یعنی می تواند دیدگاه دیگران را پذیرش کند و فهم کند، برخلاف بعضی افراد که اصلا فرض تصویر ذهنی در ذهن دیگران برایش محال است.

میان واگرایی در دوره اول رشد: تمایز بین خود و دیگران؛

میان واگرایی در دوره دوم رشد: تمایز بین دیدگاه خود و دیدگاه دیگران

میان واگرایی در مرحله سوم رشد: ادراک نسبتاً کامل از مفاهیم انتزاعی.

در هر سه دوره فرآیند از خودمیان بینی شروع می شود و کم کم به سوی میان واگرایی سیر می کند. مثلا در دوره ی اول خودمیان بینی شروع می شود و در پایان دوره ی اول، پایان خودمیان بینی دوره ی اول و شروع میان واگرایی دوره ی اول می باشد.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

ابعاد رشد:

در اصول رشد بیان شد که یکی از اصول رشد این است که رشد دارای ابعاد مختلف و در هم تنیده است.

در ابعاد رشد، دارای دو تقسیم بندی است:

الف. با توجه به موضوع رشد: رشد بدنی، شناختی، عاطفی، اخلاقی، اجتماعی.

در یک تقسیم بندی کلی با توجه به ابعاد روانشناختی به سه حوزه ی شناختی و عاطفی و رفتاری تقسیم می شود. حال در روانشناسی رشد این ابعاد بیشتر می شود یعنی همان بعد عاطفی که از نوع گرایش است به رشد اجتماعی، اخلاقی، هیجانی و عاطفی قابل تقسیم است.

ب. با توجه به عامل تأثیرگذار بر رشد: عامل بیرونی، عامل درونی.

برخی، عامل درونی را عامل اساسی تغییرات رشدی می دانند؛ مانند پیاژه که از یک سو، روانشناس رشد شناختی است ولی از سوی دیگر عامل رشد شناختی را عامی درونی می داند. به عبارتی این افراد قایل به رشد رسشی هستند.

برخی عوامل بیرونی و محیطی را عامل اساسی تغییر در رفتار می بینند. مانند رفتارگراها.

حال هر اندیشمندی به یکی از این ابعاد شناخت پرداخته اند؛ یا از این باب است که اصل تغییرات را و عامل اصلی تغییرات و ریشه تغییرات را مثلا شناخت یا رفتار می دانند یا از این باب است که هرچند رشد در ابعاد مختلف را قایل است، ولی فقط به یکی از ابعاد رشد می پردازند.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

عوامل مؤثر بر رشد:

در یک نگاه کلّی تغییرات در انسان ریشه در

  1. وراثت، پایه های زیستی، عوامل درونی، رسش.
  2. محیط، پایه های محیطی، عوامل بیرونی، اکتساب.  nature
  3. تعامل وراثت و محیط
  4. اراده و اختیار

حق این است که هر چهار عامل در تغییرات انسان دخیل است. بله! برخی رویکردها فقط به یکی از عوامل فوق اشاره کرده اند مانند رفتارگراها که به محیط اشاره دارند، فروید که به وراثت اشاره دارد و انسان گرایان که به عامل اراده و اختیار معتقدند.

وراثت:

ما وقتی به وضعیت ظاهری انسانها و حتی حیوانات نگاه می کنیم می بینیم شباهتهایی بین آنها وجود دارد و یک سری اوصاف از والدین به این فرزندان منتقل می شود، حال روانشناسی از زیست شناسی کمک گرفته است و گفته است که انتقال یک ویژگی از نسلی به نسل دیگر، از طریق وراثت است. دو شاخه از علم زیست شناسی در این زمینه به کار گرفته شده است: علم ژنتیک، علم ژنتیک رفتار.

علم ژنتیک: علم بررسی ژنها می باشد. ژنها ویژگی های آدمهاست که بیشتر نیز ویژگی بدنها است.

علم ژنتیک رفتار: به این می پردازد که کدامیک از ویژگی ها، جنبه ی ارثی دارد و کدامیک جنبه ی ارثی ندارد.

اولین سؤال این است که کدام ویژگی ها از طریق ژنها منتقل می شود؟ مثلاً آیا خلقیّات مانند صبور بودن یا وسواسی بودن یا با حیاء بودن یا اجتماعی نبودن و ... از ژنها منتقل می شود.

در روانشناسی معاصر روی این موارد جست و جوهایی انجام داده اند و گفته اند که قلمرو تأثیر ژنها (پایه های زیستی) در خصوصیات فیزیکی و فیزیولوژیکی می باشد.

خصوصیات فیزیکی یعنی ویژگی های بدنی. این خصوصیات را نمی شود آنچنان تغییر داد.

خصوصیات فیزیولوژیکی یعنی کارکردهای اندامهای داخلی بدن. مثلا نوع عملکرد قلب و سیستم گوارش یا غدد درون ریز. اینها ارثی است.

ولی اینکه ویژگی های روانی و اخلاقیّات از طریق ژنها منتقل شود، اثبات نشده است. بله! برخی اختلالات روانی مانند اختلال دوقطبی گفته شده است که از طریق ژنها به ارث می رسد ولی اینکه بگوییم صفات از طریق ژنها منتقل شود، اثبات نشده است.

محیط:

در هنگام انعقاد نطفه، ویژگی هایی از طریق ژنها منتقل می شود ولی بعد از این، دیگر وراثت نقشی نخواهد داشت بلکه در هنگام تکثیر سلولی، تنها عامل ایجاد تغییرات و رشد، محیط است، بطوریکه ویژگی ها در زمان جنینی از طریق بند ناف مادر به کودک منتقل می شود. همانطور که اشعه ایکس، دخانیات، حالات هیجانی مادر در این دوران، بر این امر دخالت دارد. ( مستند تولد مغز، ساخت آلمان)

پس مراد از محیط، درون رحمی و برون رحمی می باشد.

محیط برون رحمی مانند جغرافیا، فرهنگ، اقتصاد، سیاست، اجتماع مانند خانه، مدرسه، رسانه.

تعامل وراثت و محیط:

یعنی محیط روی ژنها و ژنها روی محیط تأثیر می گذارد.

گفتیم که قد و وزن تحت وراثت است یعنی ژنتیکی است. ولی دیده شده است که ژاپنی هایی که متوسط قدشان کوتاه بوده است وقتی در آمریکا برده شده اند بعد از 5 نسل با ازدواج های درون ملیّتی، قدشان بلندتر شده است مثلا از 160 به 165 رسیده است.

در اینجا می گویند محیط روی ژنها اثر گذاشته اند و ژنها روی قد اثر گذاشته است.

پیش فرض این نظریه این است که محیط نمی تواند مستقیما روی قد که متغیری وابسته به ژن است تأثیر بگذارد.

به این ژن در اینجا، متغیّر وابسته ای می گویند.

حال بعضی روانشناسان رشد این تعامل وراثت و محیط را عامل مستقل حساب کرده اند ولی بعضی دیگر می گویند که این تعامل وراثت و محیط در نهایت به پایه های زیستی یا پایه های محیطی بر می گردد.

وراثت نیز اینگونه بر محیط تأثیر می گذارد که مثلا وقتی شخصی قد بلند باشد تأثیری بر محیط می گذارد که شخص کوتاه قد نمی گذارد و بالعکس.

اراده و اختیار:

تا اینجا وراثت و محیط بر روی حیوان نیز مطرح می شود ولی در مورد انسان که دارای اختیار است، انسانگراها گفتند که تغییرات تحت تأثیر اختیار و اراده ی آزاد انسان شکل میگیرد. انسان مانند زنبول عسل نیست که زندگی اجتماعی را از روی غریزه پذیرفته باشند. بله! بعض صفات مانند همسرگزینی، دفاع در برابر دشمنان و امثالهم، در همه ی موجودات یکسان است ولی خیلی از ویژگی های رفتاری انسان مختصّ انسان است. حتی بالاتر از کامپیوتر است که صرفاً پردازش می کند. زیرا پردازش طبق برنامه ای که به آن داده شده است، جلو می رود ولی انسان خلّاقانه برخورد می کند. بنابراین انسان تحت تأثیر اختیار آزاد می باشد.

انسان گراها می گویند که انسان ابداعاتی را دارد که این فراتر از پردازش کامپیوتری است. پس انسان نه تحت تأثیر داخل است و نه تحت تأثیر بیرون است بلکه اختیار او عامل تغییر است.

انسان، انتخاب گری می کند. خلّاقانه رفتار می کند.

اختیار انسان ، آپشن های مختلفی دارد، لذا انسان با همسالان خود متفاوت رفتار می کند.

اما برد این تغییرات تا کجاست؟ در جواب گوییم عامل اراده و اختیار، رفتارها و اعمال اختیاری است.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

اصول رشد:

قواعدی که حاکم بر رشد انسان می باشد.

آیا این تغییرات تابع قواعد، قوانین یا به تعبیر بهتر اصولی است یا خیر؟

اصول رشد عبارتند از:

تغییراتی که بر انسان حکم فرماست دارای قاعده مندی است.

این قواعد عبارتند از:

  1. رشد مرحله ای است:

یعنی می توان برای تغییرات در انسان، مقاطع بالفعل داشت. یعنی می توان این مرحله را از آن مرحله جدا کرد. یعنی تغییرات هم کمّا اضافه می شود و هم کیفاً. مثلا یادگیری در دوران کودکی اول، با حضور اشیاء است ولی در دوران کودکی دوم، بدون حضور اشیاء است. یا مثلا یکبار خندیدن، شدتش بیشتر می شود ولی یکبار کیفیتش نیز از رفلکسی به خنده ی اجتماعی حاصل می شود.

نمودار این تغییرات، پلّه ای می باشد برخلاف قایلین به پیوسته ای بودن رشد که نمودار صرفاً صعودی به شکل خطّی می باشد.

برخلاف رفتارگراها که می گویند در رشد، صرفاً کودک از جهت کمّی رشد دارد.

  1. رشد دارای الگوهای قابل پیش بینی است:

یعنی اگر تغییرات را در انسان پیش و بعد از تولد ملاحظه کنیم می توانیم بگوییم که این زمان این ویژگی بوجود خواهد آمد. مثلاً قبل از تولد از نظر تغییرات بدنی، تابع الگوی سری-پایی است؛ یعنی در تکوّن و شکل گیری جنین، ابتدا سر شکل می گیرد و بعد می آید قسمت پاها. یا می گویند رشد تابع الگوی مرکزی پیرامونی است؛ یعنی ابتدا مرکز بدن و سپس اطراف و پیرامونی بدن شکل می گیرد.

در بعد شناختی نیز پیاژه مراحل شناخت را مطرح کرده است و می گوید که مثلاً در دو سال اول ادارک حسی و حرکتی است؛ از دو تا یازده سالگی، ادراکش از نوع عملیات عینی است، از یازده سالگی تا شانزده سالگی، ادراکش از نوع انتزاعی است.

یا مثلا در باب تغییرات در حرکت، حرکت از کل به جزء است یعنی در سن های نوزادی برای گرفتن شیئ، تمام اندامش را حرکت می دهد و هرچه بزرگ تر می شود دو دستش و بعد یک دستش بعد با انگشتانش شیئ را می گیرد.

یا مثلا نرم و هنجار سخن گفتن این است که مثلا در 2 سالگی چند کلمه باید بلد باشد و در دو و نیم سالگی چند کلمه و در سه سالگی چند کلمه باید بلد باشد.

  1. رشد دارای تفاوت های فردی است:

هرچند که رشد دارای نرم و قاعده است، ولی ممکن است در افراد مختلف این تغییرات زودتر یا دیرتر از نرم و قاعده ی غالبی رخ دهد. این تفاوت در رشد تابع وراثت و محیط می باشد. مثلا ارث والدین دیرسخن هستند یا اینکه مادر روی تکلم فرزندش بیشتر کار کرده باشد و فرزندش زودتر به سخن در می آید.

در نتیجه از بچه ها نباید انتظار یکسان داشته باشیم حتّی از دوقلوهای همسان؛ زیرا هرچند ژنهای یکسان دارند ولی برخوردهای محیطی متفاوت می توانند باشند.

  1. رشد دارای ابعاد مختلف و در هم تنیده است:

انسانی که مرکب از بدن و نفس است دارای ابعاد مختلف بدنی (حرکتی، زیستی)، شناختی، عاطفی، اخلاقی، اجتماعی، است. و حال بعضی ها می گویند که ده سال اول بدنی و ده سال دوم عاطفی-هیجانی و ده سال سوم عقلی است. ولی روانشناسان رشد می گویند که این رشد ابعاد مختلف با هم رخ می دهد و این تفکیک از باب تسهیل در امر تعلیم و تربیت است. این با هم بودن تغییرات، یعنی در هم تنیده بودن. اگر این تغییرات در هم تنیده نباشد، می گویند رشد کاریکاتوری.

  1. رشد دارای مراحل حساس است:

در زمانهایی از رشد است که مرحله ی بحرانی است؛ یعنی اگر نقص و ضعفی ایجاد شد، غیرقابل جبران است. مثلا دوران نوجوانی از حیث هویتی بحرانی است، زیر شش ماهگی از حیث ضربات جسمی بحرانی است.

ولی قول دوم این است که مراحل حساس نداریم و همه ی مراحل یکسان هستند.

قول شایع این است که مراحل حساس داریم که شامل دو دوره است و عبارت باشند از:

الف. نه ماه جنینی به علاوه ی شش ماه بدو تولد = 15 ماهگی:

در این دوره هرگونه ضربات فیزیکی و فشارهای هیجانی شدید باید خودداری کرد.

ب. بلوغ : 12-13 سالگی تا 16 سالگی؛ در اینجا هویت شکل می گیرد. اگر نوجوان دچار بحران شدید هویتی گردد، دچار جنون نوجوانی می گردد.

  1. رشد دارای مقاطع تعادل و عدم تعادل است:

از یک و نیم سالگی تا شش سالگی هر شش ماه به شش ماه، یک تنیدگی هایی یا تنش هایی یا بد قلقی هایی یا بهانه گیری هایی در بچه ها می بینیم. مثلا در یک و نیم سالگی یک تنش می بینیم تا دو سالگی. از دو سالگی تا دو و نیم سالگی این تنش کم می شود دوباره از دو نیم تا سه این بهانه گیری شروع می شود.

این تناوب نیم سال- نیم سال بودن تا شش سالگی ادامه دارد ولی از شش سالگی تا بلوغ، آرامش حاصل می شود تا بلوغ. وقتی بلوغ برایش حاصل آمد، ناآرامی برایش ایجاد می شود، و دوباره تا بعد از بلوغ آرامش می یابد.

سؤال:

ممکن است والدینی بگوید من این فراز و نشیب ها را در کودک خود ندیده ام.

جواب:

1. ممکن است این فراز و نشیب ها شدید نباشد. به عبارتی تنش و بهانه گیری شدید نباشد. یعنی طول موج تغییرات کم می باشد.

2. شاید برخی از والدین آستانه ی تحریکشان بالا باشد.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

فقه سرپرستی

ایت الله میرباقری

همایش ملی فقه نظام-موسسه آموزش عالی حوزوی امام رضا(ع)

قم-تیرماه 1401

اجازه دهید بحثم را تحت همین عنوان جلسه یعنی فقه نظام ساز مطرح کنم.

تعریف فقه:

طبیعی است مراد از فقه، آن دسته از معارفی است که با یک تلاش قاعده مند و به حجّت رسیده، از منابع اصلی دینی استنباط می کنیم. مجموعه این می شود فقه.

حال این فقه دین می تواند نظام ساز باشد.

تعریف نظام:

مراد از نظام نیز مشخص است.

تعریف فقه نظام:

ساخت نظام دو جور می شود تصویر شود، که متناسب با آن فقه نظام به دو گونه تصویر می شود:

الف. فقه استنباط نظام مطلوب:

الف. مقصود از فقه نظام ساز، فقهی می باشد که استنباط نظام مطلوب را می کند؛ مانند نظام تربیتی، نظام اقتصادی و....

طبق این معنا، یک نظامی ایستا و مطلوب را در نظر می گیریم و می گوییم می خواهیم یک نظام متعیّن را از دین استنباط کنیم.

این مطلوب است و حتما دین در این مقیاس می تواند کمک کند.

نقد و بررسی فقه استنباط نظام مطلوب:

این فقه نظام ساز یک امتیازاتی دارد و یک ضعف هایی.

اولا معلوم است که معطوف به مکلّف جمعی است با تعریفی که از مکلّف جمعی داریم. مزیت های این فقه نظام ساز این است که ناظر به مکلف کلان است. دنبال کلّ سازی است و جامعه را به عنوان کلّی نگاه می کند. نمی خواهد احکام کلّی را بر موضوعات بار کند.

ثانیا جنس حکمش نیز خاص است؛ مثلا در جایی می توانیم نظامی از احکام داشته باشیم.

ثالثا ناظر بر ساختارهای اجتماعی هم است. فرض کنید هم مذهب دارد، به تعبیر شهید صدر هم نظریه دارد و هم نظریة الدُّستور دارد که ناظر به ساختارها است.

رابعاً اصل در این فقه نظام ساز، نظم است و نظام است. یک نظام را استنباط می کنیم و عالم تحقق، اجرائیات این نظام است؛

ضعف اول: مقتضای این دیدگاه، واگذاری مقام عمل بر عهده ی عرف عقلاء:

 و برای همین در اکثر مواقع اجرائیات این نظام، واگذار می شود به عرف عقلاء. یعنی سازوکارهای عرفی و عقلایی، ابزار تحقق چنین نظامی می شود، که حالا یک بخشش دانش های مدرن است که به یک معنا در عرصه ی موضوع شناسی بکار  می رود.

پس آنچه استنباط می شود، نظام ساز و کارهای اجرایی است. در این نگاه چه بسا ساز و کارهای عرفی و عقلایی به شدت امضاء می شوند ؛ و ملاحظه می فرمایید که بنای عقلایی و عرف ، بناهایی است که از نسبت بین عقل نظر و عقل عمل بر می خیزد. یعنی دستگاه محاسبات نظری یک جامعه هرگاه می خواهد آرمانهای آن جامعه را محقق کند، به یک قرارهایی می رسد و می شود بناهای عقلایی. لذا حجیت این بناهای عقلایی تابع آن غایت آن دستگاه نظری است. لذا اگر غایات شما متفاوت شد، حتما بناهای شما متفاوت خواهد شد. لذا به نظر من در شرع اصلا امضای بنای عقلاء نداریم. بلکه شرع تأسیس بنا می کند و عقلاء بایستی تولّی به دین پیدا کنند.

پس در این نگاه، مقام تحقق و اجرائیات ، وقتی آن نظام می خواهد اجرا شود، پیچیده شده و عرفی و عقلایی می شود.

ضعف دوم: انفعال فقه نظام ساز در مقابل مدیریت توسعه ی اجتماعی:

یک سؤال دیگر این است که اگر فقه نظام ساز را در این حد خلاصه کنیم، نسبت این فقه نظام ساز با آن جریانی که مدیریت توسعه ی اجتماعی و تکامل اجتماعی را طراحی می کند چیست؟

قطعا می شود انفعال. یعنی آنها دائما حادثه ها را در دایره ی نظامات ایجاد می کنند و حال ما دنبال نظامی هستیم که در شرایط موجود می شود ایجاد کرد.

گمان بنده این است که اگر در همین حدّ اکتفا کنیم و بگوییم فقه نظام ساز یعنی فقهی است که ظرفیت ساختن نظامات را دارد ، یک جایی در مقابل دستگاههایی که سرپرست تکاملی دارند و تحت عناوین توسعه و پیشرفت سیاست گذاری می کنند، منفعل می شود و یک جایی نیز به شدت عرفی و عقلایی می شود به معنای غیرقابل قبولش.

رابطه ی نظامات استنباط شده با احکام موضوعات:

حال سؤالی اینجا مطرح می شود که نسبت بین این نظامات استنباط شده با احکام موضوعات چیست؟ در جواب گاهی گفته شده است که جایگاه این نظامات در منطقة الفراغ از احکام الزامی است ولی در حیطه ی احکام الزامی، آن احکام الزامی اجرا می شود. گاهی گفته می شود حوزه ی این نظامات، در منطقه ی طیب نفس مکلّفین است. آنجایی که به طیب نفس مکلّفین واگذار شده است.

ب. فقه سرپرستی:

یک معنای دیگر از فقه نظام ساز می شود ارائه کرد که به نظرم این، نظر حضرت امام (ره) است و ادبیات ایشان بیشتر با این تعبیر است و آن، فقه ایجاد یک نظام در عینیت است. ایشان کمتر جایی می بینید که از تعبیر فقه نظام استفاده کرده باشند.

سرپرستی اراده ها، غایت اصلی فقه سرپرستی و ثانیا و بالعرض، طراحی ساختار کلان موضوعات:

یعنی یک نظامی می خواهیم محقق کنیم و نظام در عینیت را رشد دهیم. یعنی ایجاد یک نظام عینی در حال رشد که شاید بشود از این تعبیر کرد به فقه سرپرستی و تکامل رشد.

فقهی که می خواهد تکامل اراده های انسانی را هدف قرار دهد و برای سرپرستی اراده های اجتماعی، نظامات اجتماعی را هم می سازد.

با این نگاه موضوع اصلی این فقه، احکام فقه سرپرستی است. حضرت امام نیز بیشتر این را دارند. سرپرستی، مدیریت. احکام سرپرستی فرد نیست، بلکه احکام سرپرستی رشد اجتماعی است.

با این نگاه، فقه بیشتر از اینکه ناظر به احکام موضوعات باشد، به اراده ها توجه دارد. یعنی سرپرستی موضوعات نیست، سرپرستی اراده هاست. آنچه بالاصالة برای دین موضوعیت دارد ، موضوعات مانند خمر و غناء نیست، بلکه اراده ها می باشد.

حال این باید بحث شود که اراده ی اجتماعی چیست. آیا امری حقیقی است یا اعتباری؟ و این حقیقی بودن را باید معنا کرد.

در این نگاه فقه سرپرستی بالاصاله می خواهد منظومه ی اراده های انسانی را از منزلتی وارد منزلت دیگر کند، آنهم از طریق ساخت نظامات اجتماعی.

در این مقیاس، موضوعات نیز اجتماعی است نه موضوعات فردی. اگر یک ساختار کلان اجتماعی را ایجاد می کند ، این ساختار ابزار برای رشد اراده هاست. احکام موضوعات تابع احکام اراده هاست. یعنی دین ناظر به تکامل اراده است. بالاصالة دین می خواهد اراده را از منزلتی به منزلت دیگر ببرد، این نیاز به بستری دارد. این بسترها همان موضوعات جریان احکام اند برای غرض رشد اراده.

استراتژی فقه نظام ساز: درگیری با نظام کفر

نکته ی دوم این است که با این نگاه، فقه نظام ساز، فقهی است که ظرفیت ایجاد یک نظام عینی در حال تحوّل و رشد را دارد و می خواهد این نظام و تغییرات و رشدش را تحلیل کند؛ و این چون این نظام در عینیت مطالعه می شود، و فقط یک نظام نظری مطلوب نیست -که البته شاید در یک منزلتی ناچار شویم یک نظام نظری مطلوب هم بسازیم- ولی چون می خواهیم این تحقق را اداره کنیم، حتما ناظر به بسترهای پیرامونی هم است که اولین موضوعی که با آن درگیر هستیم، اراده های دستگاه مقابل اوست.

یعنی نظام اراده های ایمانی هیچگاه خالی از درگیری با نظام اراده های استکبار نیست.

بنابراین فقه نظام ساز می خواهد یک نظام اراده های اجتماعی را در بستر یک سلسله موضوعات در میدان درگیری با نظام اراده های تابع دستگاه باطل، بسازد. به تعبیر دیگر استراتژی این نظام سازی، درگیری است.

و مقیاس این نظام سازی نیز تابع زمان و مکان است. در یک جایی شاید دنبال نظام سازی در مقیاس جامعه ی جهانی باشیم.

فقه نظام ساز، یک فقه نظام سازی است که می خواهد نظام عینی را در بستر درگیری با نظام کفر پیش ببرد و بسازد این نظام را و دائما بهینه کند این نظام را در موازنه؛ و یک جایی هم مقایسش این می شود که باید در مقیاس جهانی در مورد نظام سازی فکر کنیم.

نظارت فقه نظام ساز در مقایس جهانی و تمدّنی:

به تعبیری باید در شرایط کنونی، ناظر به مقایس جهانی باشیم تا این فقه، فقه نظام ساز باشد.

فقه سرپرستی، فقه مفاهیم استنباطی، علمی، اجرایی؛ استنباط، معادله، مدال

بنابراین فقه بعد از اینکه معطوف به اراده ها شد، باید معطوف به ساخت یک تمدن باشد که این تمدن، مفاهیم دارد، ساختار دارد، محصولات دارد.

فقه نظام، فقهی است که در آن، این نظام مفاهیم ساخته می شود که اعم از مفاهیم استنباطی ، مفاهیم علمی و تجربی و مفاهیم اجرایی می باشد. یعنی اعم از استنباط، معادله و مدل است.

یعنی مفاهیم استنباطی ، اجرایی و کاربردی را باید تماما ایجاد کند. فقه نظام، قدرت سرپرستی اراده ها برای ساخت یک تمدن که در آن مفاهیم، ساختار و محصولات است، این را باید داشته باشد.

یعنی فقه ما باید سرپرستی کند تولید مفاهیم، ساختارها و محصولات اجتماعی را.

نسبت فقه سرپرستی با احکام موضوعات: فقه سرپرستی موضوع ساز برای احکام فردی و اجتماعی

حال نسبت این فقه سرپرستی تکامل با احکام موضوعات چیست؟ فرض کنید احکامی داریم که در حدّ رساله است حال بعضی در حدّ احکام اجتماعی است و بعضی در حدّ احکام فردی.

به اندازه ای که ما می توانیم ایجاد یک نظام در حال رشد کنیم، بستر تحقق احکام فراهم می شود. به عبارتی زمان و مکان موضوعات احکام را، حکومت می سازد. لذا هرچند احکام اولیه و احکام ثانویه، احکامی ثابت هستند ولی این احکام، موضوعشان در زمان و مکان متفاوت می شوند. لذا یک جایی موضوع نخواهند داشت و موضوعشان را این امر اداره ایجاد می کند. کما اینکه بعض موضوعات فقهی الان موجود نیست.

اگر شما فقهی داشته باشید که تکامل اجتماعی را، تکامل اراده ها را و به تبعش تکامل موضوعات مبتلا به جامعه را برعهده گیرد، بستر برای تحقق احکام فردی محقق می شود. یعنی اقامه ، زمان و مکان ساز است . و وقتی زمان و مکان تغییر می کند، موضوعات نیز تغییر می کند.

تعبیری دوم از فرمایش امام ره : عدم ملاک داشتن احکام فردی بدون تحقق فقه سرپرستی

در یک نظر دیگر اگر بخواهم نظر حضرت امام ره را عرض کنم، این امر حکومت مقدم است یعنی سلطان موظف به اجرای آن است، این یک سلسله وظایف سرپرستی اراده ها، برعهده ی حکومت می باشد و وقتی این منزلت از احکام مقدم بر آن احکام است. آن احکام بدون این منزلت از احکام، اصلاً ملاک ندارد.

فلذا در بستری که نظام سرمایه داری حاکم است و سرمایه های متمرکز بزرگ درست می شود، اگر به احکام اجاره ی اسلام عمل شود، احکام اجاره ی اسلام نیست. یعنی در بستری که سرمایه های بزرگ ، بنگاه های کوچک یا سرمایه دار خرد را که حق تصمیم گیری بر سرمایه اش را ندارد، را تعطیل می کنند ، عمل به احکام اجاره، احکام اجاره ی اسلام نیست.

زکات در دستگاه بنی امیّه ملاک ندارد. یک منزلتی از اسلام که منزلت حکومت است که سرپرستی اراده ها در آنجا انجام می شود، احکام فردی دیگر ملاک ندارند.

علی ایّ حال نسبتش با احکام موضوعات عرض شد.

فقه سرپرستی، فقه حادثه ساز:

این فقه، در واقع فقه حادثه ساز است. یعنی سرپرستی اراده ها را می کند و بسترها را متناسب با اراده ها ایجاد می کند. نه اینکه می ایستد که دیگران نظامی ایجاد کنند و در مقابل آنها نظامی ایجاد کند.

فقهی است که مقدم بر زمان است. فقهی است که استراتژی حاکم بر جهان را تعیین می کند.

نحوه ی ارتباط فقه سرپرستی با علوم و برنامه ریزی:

ساز و کارهای اجرایی این فقه، ذیل خود این فقه تولید می شود. یعنی در یک شبکه ی تحقیق که در آن شبکه ی تحقیق، علوم استنباطی و علوم تجربی و نظری و حتی علوم اجرایی که تعبیر می کنیم به مدلها و برنامه ریزی ها، همه ی اینها در شبکه ای بر محور تفقّه شکل می گیرد که در این شبکه تفقه ی دینی (ااستنباط)، در ارتباط مستمر با علوم و برنامه ریزی از آنها تأثیر می پذیرد و بر آنها تأثیر می گذارد و این شبکه ی تحقیقات دائما فقهش با علمش با برنامه ریزی اش هماهنگ است.

ما نمی خواهیم علم و برنامه ریزی و قانونگذاری را از طریق شورای نگهبان، خروجی اش را با دین هماهنگ کنیم؛ حتی نمی خواهیم با دخالت فرآیندی در برنامه ریزی و با یک منطق انطباق خروجی فقه و خروجی علم را هماهنگ کنیم بلکه می خواهیم از ابتدا پژوهش در عرصه ی استنباط، معادله و مدل بهم گره بخورد در یک شبکه و یک منظومه ی در هم تنیده ی عقلانیت ایجاد شود که تعبیر می شود به ذوب نرم افزاری حوزه و دانشگاه در یکدیگر.

بنابراین ساز و کارهای اجرایی هم در یک چنین فرآیندی در این دستگاه شکل می گیرند.

احکام فقه سرپرستی: احکام جهت، احکام مقوّمات، احکام تناسبات

این فقه اگر بخواهد اتفاق افتد باید نظام احکامی را استنباط کند. باید احکام جهت داشته باشد ، احکام مقوّمات داشته باشد و احکام تناسبات داشته باشد که این مهم ترین منزلت است که ما تناسبات آن جهت و این مقومات را در شرایط ببینیم و بدست آوریم.

مثلا آنها برای جمعیت وقتی می خواهند برنامه ریزی کنند یک آرمان توسعه دارند و نسبت توسعه را با جمعیت از زوایای مختلف می بینند. از محیط زیست، اشتغال، اقتصاد و ... را می بینند و بعد یک بسته ای از  برنامه ای می دهند . ما چنین چیزی می خواهیم. این بسته ی برنامه ای باید مستند به فقه باشد. مبتنی بر جهت و ارکان.

رقیب این فقه، کارشناسی نیست، بلکه حاکمان اند. استراتژیست ها هستند. آنها تحقیقات را هم اداره می کنند. و من نظرم این است که حضرت امام ره این را مدنظرشان بوده است.

دو کج فهمی از فرمایشات حضرت امام ره: حاکم کردن فقه مصلحت بر موضوعات، عرفی سازی یا  فقهی استصلاحی

دو کج فهمی از فرمایشان حضرت امام شده است:

کج فهمی روشنفکران این است که حاکم کردن فقه مصلحت بر فقه موضوعات، به منزله ی تسریع کننده ی عرفی سازی فقه است. (رج. مقاله ی حجاریان : ولی فقیه از طریق مجمع تشخیص مصلحت کاتالیزورسازی عرفی سازی فقه است.)

بله! اگر نظر ولی فقیه بر اساس نظر کارشناسی عرفی باشد نتیجه همین است ولی فقه امام ره، یک فقه در سطح اراده ها و سرپرستی است. امام در نامه ی به آقای انصاری حتی موضوع شناسی در سطح راهبری جامعه را کار فقیه می دانند.

از آنطرف کج فهمی متحجّران این است که فقه امام ، فقه مصلحت است و پایبند به شرع نیستند بلکه فقهی استصلاحی است. ولی قطعا اینگونه نیست بلکه همین امام که می گوید حکومت مقدم است می گوید اسلام، حکومت با قانون است؛ ولی قانونی که حاکم است بر فعل سرپرستی فقیه و ایجاد یک نظام در حال رشد است؛ آن قانون، غیر از فقه حاکم بر موضوعات است حتی غیر از فقه نظامات اجتماعی است، فقه سرپرستی تکامل جامعه است. واحد مطالعه اش رشد اجتماعی است نه جامعه. واحد مطالعه فلسفه ی تاریخ ، تکامل اجتماعی است، برخلاف واحد مطالعه در علوم اجتماعی که جامعه است و موضوع علوم انسانی که فرد است.

این سرپرستی، یک سرپرستی مقنّن است و نیاز به سرپرستی است و قواعد اصولی خاصّ خود را دارد و اینگونه نیست که فقیه بر اساس مصلحت سنجی شخصی حکومت را جلو ببرد. حکومت مأموریتش سرپرستی تکامل اجتماعی است ، ایجاد یک نظام در بستر درگیری با استکبار. استراتژی اصلی اش نیز حفظ موازنه در این مبارزه است. مصلحت یعنی همین . ذیل این، ساختارهای اجتماعی شکل میگیرد. ساختارها فرع بر تکامل اجتماعی شکل می گیرد. راهبری تحول ساختارها و نظامات است.

والحمدلله رب العالمین

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

کاربرد روان شناسی رشد:

  1. تعلیم و تربیت:

مهم ترین و بیشترین کاربردش در تعلیم و تربیت است.

مثلاتعلیم و تربیت بر عهده ی والدین و معلمان است. حال یک فایده روانشناسی رشد این است که پدر و مادر بداند در هر سنّی چه انتظاری باید از کودکش داشته باشد و همچنین بتواند او را آموزش متناسب دهد.

یا مثلا نوجوان که تازه دارد تفکرات انتزاعی اش شکل می گیرد و سطح شناختش رشد پیدا کرده است، می خواهد همه چیز را خودش بفهمد، لذا در والدین و کلام بزرگان خدشه می کند و به راحتی قبول نمی کنند.

یا مثلا عزلت نشینی نوجوان طبیعی است زیرا می خواهد با این تفکر انتزاعی، جواب سؤالات فلسفی و اعتقادی اش را بیابد.

یا مثلا نحوه ی آموزش:

 مثلا اینکه تعلیم ریاضی برای بچه ی اول دبستان بایستی از طریق تصویر و شکل باشد.

یا مثلا در ارزشیابی بایستی به روابط عاطفی معلم و کودک توجه کرد. مثل اینکه ارزشیابی در دوران دبستان باید کیفی باشد.

یا مثلا حجم و وزن را نمی شود برای بچه ی 5 ساله آموزش داد.

بنابراین ویژگی های رشد هر دوره را باید پدر و مادر بدانند تا با فرزند خود به خوبی تعامل نمایند.

  1. بهداشت و درمان:

مثلا اگر طبق نظر بالبی بپذیریم که پیوند بین مادر و کودک بدلیل نیاز است، سلامت این کودک مشروط به این است که نیازهای این کودک برآورده شود. در نتیجه اگر به نیازهای کودک توجه نشود، کودک از بین می رود.

یکی از این نیازها، نیازهای عاطفی است. کودک باید در ماه های اول زندگی به مادر بچسبد.

یا مثلا مادر در ماه های هشتم و نهم کودک نباید مادر از کودکش به مدت زیاد دور باشد زیرا موجب اضطراب ماه هشتم اشپیگل می شود.

  1. قانونگذاری:

زیرا قانونگذار اگر بداند که مادر در دوران بارداری اگر بخواهد کار کند در یک اداره و بخواهد جنین را حمل کند هم فشار روانی می بیند و هم فشار جسمی. و این به جنین اثر سوء می گذارد، در نتیجه قانون متناسب را وضع می کند. یا مثلا نگهداری کودکان شیرخوار در مهد، رد شده است؛ زیرا مربی مهد نمی تواند در کثرت کودکان به همه به نحو مطلوب رسیدگی کند. علاوه بر اینکه رفتار هر مادر با کودکش متفاوت با یکدیگر است حال مربی نمی تواند به مانند مادر با این کودک برخورد کند.

  1. امور رفاهی:

مثلا طلاق بین زن و شوهری، قطعی شده باشد حال بحث می شود که این طلاق در چه سن کودک طلاق بین والدینشان رخ دهد که کمترین ضرر را برساند. مثلا می گویند در سه یا چهارسالگی بیشترین ضرر را دارد.

حال اقدام کردن بر اساس این دانش ها، کار مددکارهای اجتماعی است که مثلا محیط کسب مناسبی را پی گیری کند یا دست نوجوان را بگیرد و او را در محیطی ببرد که مورد پذیرش جامعه اش باشد.

  • یاسر کافی