در امتداد مسیر تربیت اسلامی

در اواسط راهی هستیم که به امید خدا، پایانی بس شیرین خواهد داشت، ولی پرفراز و نشیب که توشه آن ایمان است و صبر

در امتداد مسیر تربیت اسلامی

در اواسط راهی هستیم که به امید خدا، پایانی بس شیرین خواهد داشت، ولی پرفراز و نشیب که توشه آن ایمان است و صبر

دست نوشته و تقریرات یاسر کافی طلبه ی مرکز جامع علوم اسلامی ولی امر عج رشته فقه التربیة- قم المقدسة

  • ۰
  • ۰

فلسفه ی علم

استاد: حجة الاسلام و المسملین ملایی

مقّرر: یاسر کافی

بررسی حوزه ی علوم انسانی در فرهنگ غرب

موقعیت کنونی ما از جهاتی شبیه ابتدای جهان اسلام است که فرهنگ یونانی وارد جهان اسلام شد. بطوریکه اگر خلفای جور می خواستند مزاحمتی برای شیعیان ایجاد کنند از همین فرهنگ استفاده می کرده اند. البته فرهنگ اسلامی در مقابل فرهنگ یونانی رشد پیدا کرد بطوریکه از قرن 15 و 16 به بعد آشنایی غرب با فرهنگ خودش که همان فرهنگ یونان باشد از طریق متون اسلامی حاصل شد.

امروز وضعیت بغرنج تر شده است و از جهت کمی و کیفی، فشار فرهنگی زیادی روی اسلام است. و مبدأ این هجوم، از علوم انسانی می باشد.

این درس برای آشنایی با علوم انسانی است که در غرب تولد پیدا کرده است.

دیدگاه مسلط امروز در غرب است که همه ی علوم انسانی به علوم اجتماعی تقلیل پذیرفته اند. یعنی علوم انسانی یک علم مادر دارد که همان جامعه شناسی می باشد. یعنی روانشانی، علم اقتصاد و... همگی ریشه ی جامعه شناسی دارند.

میشل فوکو:

میشل فوکو یک متفکر جهان غرب است فیلسوف اجتماعی و نگرش پساساختارگرایانه دارد. شاید ایشان برای اولین بار خارج از علوم انسانی ایستاد و آنرا مورد بررسی قرار داد و رابطه ی بین مؤلفه های درونی علوم انسانی و رابطه ی علوم انسانی با علوم دیگر را مورد بررسی قرار داد.

در ایران فوکو اهمیت پیدا کرده است و دلیلش توجه او به علوم انسانی است زیرا در کشور ما علوم انسانی برای ما مسئله شده اند، یعنی برای ما معضل شده اند. فوکو چون علوم انسانی را نقد کرد برای قشر مذهبی ایران مهم شد. البته یک دلیل مهم شدنش نیز این است که دیدگاه نسبیت انگارانه دارند و این مورد توجه مخالفین نظام اسلامی و اسلام می باشد.

البته ایشان این توجه را از نیچه به ارث برده است و حرفهای او را توضیح داده است. نظم اشیاء، تولد کلنیک، دیرینه شناسی دانش، تاریخ جنون از کتابهای خوب ایشان است. از فوکوشناسان خوب می توان از پول رابینو نام برد که کتاب میشل فوکو فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک، ترجمه ی آقای بشیریه میباشد.

می 1967 (یعنی تقریبا 10 سال قبل از انقلاب اسلامی) جنبش های کارگری ، جنبش های هم جنس گرایانه، جنبش های فمینیستی فعال شدند. یک طغیان بزرگ جهانی علیه مدرنیسم شکل گرفت که البته از جهت فکری از قرن 19 شروع شده بوده است. این گروه ها می خواستند که از قید فرهنگ مدرنیته رها شده و به فکر رهایی از سلطه هایی که بر روی آنها بوده است انجام شده است. فوکو در این فضا بوجود آمده است، بطوریکه فوکو در زمانیکه انقلاب اسلامی ایران به پیروزی می رسد اعلام می کند که انقلاب اسلامی ایران در تاریخ 1978 قیام علیه مدرنیته می باشد نه علیه محمدرضا شاه.

دریدا، استوارت هال نیز در این فضا زندگی کرده اند. از شخصیتهای درجه دو، ژاک لاک می باشد.

توجه شود که فوم متعلق به جنبش نئو مارکسیسم است که به دنبال نقد خود مدرنیته بودند برخلاف مکتب لیبرالیسم یا مارکسیسم یا فاشیسم که بعد از تشکیل مدرنیته بوجود آمدند و هرچند همدیگر را نقد می کردند ولی همگی در چارچوب سنت مدرنیته بودند و از آن تخطی نمی کردند. لیکن در ادامه، گروهی مانند نئومارکسیستها بوجود آمد که تیغ نقدشان را روی گلوی مدرنیته قرار دادند.

فوکو از گروه نئومارکسیستها می باشد که نقدش به خود مدرنیته و روشنگری است.

به تبع اندیشه های چنین اندیشمندانی و به دنبال ترجمه ی نوشته های آنها، نقد بچه های انقلابی نیز رشد پیدا کرد. تا قبل از این نقد غرب، فقط در انحرافات جنسی خلاصه می شد ولی امروز عقلانیت غرب را مورد نقد قرار می دهند. آن کاری که امثال فوکو انجام دادند ما هم انجام دادیم. اما فرق کار فوکو با اندیشمندان کنونی منتقد غرب این است که کار فوکو فقط تخریب است نه ساختن ، نقد است نه ایجاب. فوکو اصلا حالت آرامش ندارد، دائما در حرکت و انقلاب و تغییر وضع موجود می باشد؛ اما نقد انقلابی نقدی است که اگرچه سلب می کند فرهنگ مدرن را سعی دارد که یک مدل نیز ارائه دهد.

فرق دیگر در این است که فوکو با هرگونه سلطه گری و انحصار گرایی مخالف است لذا اگر مثلا امروز زنده می بود با حکومت اسلامی یا مهدویت که داعیه ی حکومت جهانی دارد نیز مخالفت می کرد.

در قرن 19 و بلکه در قرن 18 و 17، که آغاز نقد فرهنگ غرب است؛ غلبه با علوم طبیعی است و سخنی از علوم انسانی نیست. حتی وقتی جامعه شناسی بوسیله ی آگوست کنت ایجاد می شود آنرا ذیل علم فیزیک می داند.

سپس علوم انسانی مستقل شد و به تبع اختلاف روش، دو دسته علوم انسانی حاصل شد و به مرور تا به امروز علوم

طبیعی دارد حاشیه نشین علوم انسانی می شود.

در اینکه سیاست گزاران ما با یک صده اختلاف عقب تر از سیاست گزاران غرب تنفس می کنند، حرفی نیست.

اصل بحث:

سه نگاه متفاوت به علم:

سه نگاه متفاوت به علم وجود دارد:

از منظر عقل گرایی

از منظر تجربه گرایی

از منظر شک گرایی

حال ما در این جلسات می خواهیم که شناخت علم در این سه فضای فکری را مورد بررسی قرار دهیم.

امیل دورکیم کتاب education

انسان خردمند یو ال نوح فراری کتاب ممنوع چاپ

منابع:

1. فلسفه ی علوم اجتماعی*   یان کرایب      انتشارات آگه       آقای متحد و خانم

2. فلسفه ی علوم اجتماعی قاره ای*       ایون شِرَت     هادی جلیلی         انتشارات نشر نی

3. علم هرمنوتیک*        ریچارد پالمر             سعید حنایی کاشانی        انتشارات هرمس

4. فلسفه ی علوم انسانی         فروند

5. علم و فلسفه                  استادپارسانیا         انتشارات پژوهشکده انتشارات اسلامی

6. درسهایی در فلسفه ی علم الاجتماع      عبدالکریم سروش               اتنشارات صراط

7. نقد تفکر فلسفی غرب         اِتیَن ژیلسون           مرحوم احمد احمدی         انتشارات سمت

منابع دیگر: عکس گرفته شد!!

تغییر رویکرد نسبت به عقل در رنسانس: (بررسی اجمالی عقل گرایی در غرب)

یک اتفاق در رنسانس افتاد که تغییر رویکرد نسبت به عقل بود که گزارش می شود.

رنسانس به معنای تجدید حیات و حیات مجدد است. فرهنگ حاکم بر غرب، فرهنگ یونان باستان بود. قرون وسطی فاصله انداخت بین غرب و یونان باستان. و مدرنیته تلاشی دوباره جهت زنده کردن فرهنگ یونان باستان می باشد. جلوه ی امروزین یونان باستان، می شود مدرنیته. این جلوه ها وارد جهان اسلام شد ولی علمای اسلام، این اندیشه های توحیدی آنرا فقط جذب کردند ولی اندیشه های غیرتوحیدی آنرا طرد کردند.

انسان تمایل به سمت نامتناهی دارد. اینرا غرب را هم می فهمد. ولی سؤال این است که این خواست نامتناهی را چگونه جواب دهیم؟ انبیای الهی فرمود من این خواست فطری انسان را با ارائه ی خدا ارائه داد. فرهنگ غرب گفت من این انسان را با تجدّد ارضاء می کنم. معنای مدرنیته ، جدید بودن نیست بلکه تجدّد است یعنی جدید شدن متوالی. غرب آنچه که به مردم ارائه می دهد بجای خدا دنیا است لیکن چون دنیا انسانها را دلزده می کند لذا هر دوره ، فضای جدیدی از دنیا ارائه می دهند.

رنسانس دنبال این است که افراد را به دنیا جذب کند. بر اساس این تغییر نگاه ، مسیحیت بازتعریف شد. سکولاریزم، یعنی دنیوی شدن. جدا شدن دین از سیاست، نتیجه ی دنیوی شدن است. دنیوی شدن، یعنی نگاه را از آسمان به زمین داشتن است. یعنی آن معارف الهی را ترک کردن است. یعنی تفسیر دنیوی داشتن از دین.

پیش از این اتفاق، یک عقل الهی  و عقل شهودی(intellect)بود که منطبق بر عقل افلاطونی بود ، لیکن ارسطو یک عقل به پایین را مطرح می کند که غرب ادامه این نظر است. افلاطون می گوید زمانی عقل می تواند درک کلیات را انجام دهد که در اثر تهذیب به عالم عقل دست پیدا کند برخلاف ارسطو که می گوید برای درک کلیات، ابتدا نگاه به جزئیات می کنید و بعد از جدا کردن مفترقات از مشترکات، به علم کلّی دست پیدا می کنید. لذا ارسطو می گوید هرکس فاقد حس باشد، فاقد عقل می باشد برخلاف صدرا که می گوید فاقد حس، می تواند دارای عقل باشد.

این عقل دنیوی در زمان کانت شد (reason).

رنسانس مصادف شد با غلبه ی این عقلانیت شد و با این عقلانیت کارش را آغاز کرد.

(intellect) و reason، هر دو به معنای عقل است ولی دو عقل متفاوت.

از فلاسفه ی عقل گرا می توان از دکارت، کانت و هگل نام برد.

مشخصات و ویژگی های مبنا شدن عقل دنیوی (عقل گرایی) (rationalism) :

  1. از شهود و منابع فوق reason  دست کشید. Reason  قرن 17 و 18 بر غرب حاکم بود و سپس عقل تبدیل شد به یک امر تجربی (amprism)
  2. عقل ، خودبنیاد می شود. خودبنیاد ریشه در سوژه محوری در فرهنگ غرب دارد. عقل سوژه، بنیاد همه چیز می شود. یعنی می خواهد کلیات را نه از قدس و نه از خلال حسیات بلکه از درون خود ساختار ذهن استخراج کند. یعنی عقل می گوید کلیاتی در خارج وجود ندارد، بلکه من خود عقل هستم که برای شما کلیّآت می سازد. این حرفی بود که کانت زد. بعد از کانت، حس گرایان آمدند و گفتند اصلا کلیّات حقیقتی ندارند بلکه اعتباری می باشند. یعنی عقل خود بنیاد، کم کم از عالم خارج می برد.

منظور از کلی در اینجا، کلی طبیعی است.

کلی بر سه قسم است:

کلی طبیعی: ما یصدق علی الکثیرین

کلی منطقی: ماهیت اشیاء مانند مفهوم انسان ؛ در این نگاه جزیی زید است که فرد این کلی است. کلی طبیعی مصداقی از کلی منطقی است.

کلی عقلی: آن کلی طبیعی + کلی منطقی یعنی انسان کلی.

  • عقل در جهان اسلام، تواضع دارد و با تأملات درونی خودش، وحی را به عنوان یک منبع ادراکی برتر می پذیرد . یعنی عقل در جهان اسلام، خودبنیاد نیست.
  • عقل خودبنیاد با ایمان مسیحیت درافتاد. اگر ایمان، ایمان پیامبر خاتم ص هم باشد با عقل خودبنیاد در تضاد خواهد بود.
  • این عقل خودبنیاد دو رسالت را برعهده گرفت و دو کارکرد داشت:
  1. عبور از علم دینی: بعد از  سوژه محوری عقل، مناسبات عقل و دین به تناقض تبدیل شد.
  2. عقل خودبنیاد، پل رسیدن به حس گرایی شد.

{فرق حس گرایی و تجربه گرایی: گزاره های حسی، جزیی اند ولی گزاره های تجربی، کلی اند.}

در واقع بعد از دو قرن، در قرن 19 در مقابل حس زانو زد. عقلی که در مقابل وحی زانو نزد، در مقابل حس زانو زد.

کاری که عقل با دین کرد، حس با عقل کرد. عقل ، مرجعیت وحی را انکار کرد؛ حس نیز مرجعیت عقل را انکار کرد.

Life is biutifoul

جلسه سوم

    گتون بحثی دارد که هبوط انسان را اینطور توصیف می‌کند که در فرآیند هبوط خود عقل او نیز هبوط نموده و Reasen میشود. عقل او خود نگر میشود.

    ریزن و تحولات درونی ریزن:

o    فلسفه در یک دوره‌ای هستی‌شناختی می‌کرد. اولین اتفاقی که در فلسفه غرب رخ داد در زمان دکارت فلسفه به سمت معرفت‌شناختی چرخش نمود. چون دغدغه مطابقت با عین در خارج شد. فلسفه اسلامی نیز تحت تأثیر این اتفاق به مباحث معرفت‌شناسی در پاسخ به فضای غرب پرداخت. همان اصول فلسفه و روش رئالیسم. پس از این مرحله فلسفه غرب از معرفت‌شناسی به زبان‌شناسی چرخش نمود. در حوزه معرفت شناسی دکارت میگوید در ذهن ما عناصری هست که شناخت را رهزنی میکند و این عناصر را باید در قید و بند قرار داد.

o    در قرن بیستم پیگیری راهزنان به حوزه زبان کشیده شد. ارتباط لفظ با معنا و گزاره‌ها مهم‌ترین سرمایه‌گذاری فلسفه غرب شد. دکارت پس از عبور از اینتلکت و پس از کنار گذاشتن نگاه‌های شهودی تمام توجه را به حوزه مفاهیم جلب کرد، ومیخواست از حوزه مفاهیم به جهان خارج منتقل گردد. سپس از حوزه مفاهیم و معرفت فلسفه به حوزه زبان شناختی چرخش یافت. ویتکنشتاین نشان میدهد که اندیشه انسان پیش از مفاهیم در زبان است. دال دارد در نگاه اینها آرام آرام جای مدلول را میگیرد.  

o    زبان‌شناختی به دو گونه تقسیم شده است:

    فلسفه های تحلیلی (انگلیسی زبان). که فلسفه سطحی است. و متاسفانه بیشتر این بخش در ایران وارد شده است.

    فلسفه های قاره‌ای (آلمانی، فرانسوی و ...) که فلسفه عمیق‌تری است. متأسفانه کار در اینجا بسیار خام است. (محمد رعیت جهرمی)

(محمد حسین زاده یزدی، بهترین کتابها را در حوزه معرفت شناسی اسلامی دارد، شاید قویترین ایرانی در این حوزه ایشان است، آقای امیری عسگری سلیمانی نیز کتابهای خوب و دقیقی دارد)

o    کانت پس از دکارت (در قرن 17و18) ظهور پیدا میکند. او ذهن انسان و عقل او را دارای ساختار میداند. البته عقل نظری. یعنی ذهن انسان قالبهایی دارد. این قالبها را به مقولات تعبیر میکند. تا به حال مقولات عشر ارسوطویی که (جوهر، کم، کیف، أین، وضع، جده، اضافه، متی، أن یفعل، أن ینفعل) میباشند را خواندیم، ولی این مقولات جهان هستی را قالب‌بندی می‌کنند. کانت میخواهد ذهن را قالب بندی کند و اساسا مقولات برای ذهن است نه خارج، خارج برای او موم است. و قالبها وقتی به ذهن آمدند عوض شدند. به حس، فاهمه، عقل. عقل سه مقوله خدا، عالم و نفس دارد.

    مقولات ذهنی کانت:

    عقل:

    خدا

    عالم

    نفس

    فاهمه: (12 زیرمجموعه دارد)

    جوهر

    علیت

    کلیت

    ضرورت

    ...

    حس:

    زمان

    مکان

کانت حس را نومن (نومن تجربی و حسی) نامگذاری کرد، و دو حوزه فاهمه و عقل را فنومن نامگذاری کرد. زمان و مکان هر چه از خارج میآید را رنگ میدهد، و این خاصیت ذهن ماست که پدیده‌ها را زمانی و مکانی میکند واین دو عنصر در خارج واقعیت وجود ندارد.

کانت واقعیت را نفی نمی کند ولی شناخت واقع را نفی میکند. او میگوید ذهن انسان موانعی در ذهن خود دارد که با وجود آنها نمیتواند واقع را بشناسد. اینها به هیچ عنوان از ذهن او تا مرگ جدا نمیشود. بنابراین علم به هیچ عنوان نمیتواند آینه جهان خارج باشد. علم مدرن محصول ذاتی عقل تحریف یافته است.

  • ۰۰/۱۲/۱۲
  • یاسر کافی

فلسفه علم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی