در امتداد مسیر تربیت اسلامی

در اواسط راهی هستیم که به امید خدا، پایانی بس شیرین خواهد داشت، ولی پرفراز و نشیب که توشه آن ایمان است و صبر

در امتداد مسیر تربیت اسلامی

در اواسط راهی هستیم که به امید خدا، پایانی بس شیرین خواهد داشت، ولی پرفراز و نشیب که توشه آن ایمان است و صبر

دست نوشته و تقریرات یاسر کافی طلبه ی مرکز جامع علوم اسلامی ولی امر عج رشته فقه التربیة- قم المقدسة

  • ۰
  • ۰

جلسه ی دوم فلسفه ی علم:

بحث در جریان عقل گرایی در غرب بود که تا کانت تمام شد.

یکی از مشکلات جامعه ی ما این است که غیر از اینکه دقیقا علم دینی چه مشخصاتی دارد و فقط حسش می کنیم و فقط به صورت فی الجمله معلوم است، مشکل جامعه ی دیگر ما این است که مبانی علم مدرن را نمی دانیم. که اگر این مبانی را ندانیم، علم مدرن را نخواهیم فهمید.

ما قبل از اینکه بدانیم علم دینی چیست باید بدانیم که علم مدرن چیست؟ این عدم فهم، موجب می شود که گاهی به علوم مدرن جنبه ی تقدّس دهیم.

یک نمونه اش این است که علوم مدرن، موضوعش طبیعت است. حال سؤال این است که طبیعت آیا نومن است یا فنومن؟ اگر خود کانت که از بزرگترین طبیعیون است بپرسید، می گوید که فیزیک نیوتن بحث از فنومن هاست نه نومنها. یا انشتین وقتی طرح مسئله می کند، از چه چیزی دارد بحث می کند؟

مشکل این است که ساده انگارانه با علم مدرن برخورد کرده ایم. اگر منظر کانتی را خوب ملاحظه کنید، فیزیک و ریاضیات با برداشتی که ما داریم چهره عوض می کنند.

پس پرسش این است که علم مدرن چیست؟

این پرسش ناظر به یک حوزه ی علمی خاص است یعنی می خواهیم بفهمیم مبانی علم مدرن چیست؟

هگل که پس از کانت ظهور پیدا می کند، کانت می پذیرفت که جهانی فراتر از انسان وجود دارد و اتفاقاتی که در ان اتفاق می افتد از عقول انسانی کوتاه است.

از نظر کانت فعالیت عقل ، در فراتر از تجربه اشتباه می باشد. رسالت عقل در حوزه ی امور تجربی می باشد. فلذا جدل از منظر کانت، بحث از مشهورات و مسلمات نیست، بلکه فعالیت عقل در حوزه ی متافیزیک جدل است که چون نوعی انحراف است ، مغالطه نیز می باشد. لذا از نظر کانت ، عقل نمی تواند خدا را اثبات کند؛ بلکه از راه اخلاق و توجیه مبانی اخلاقی، خدا را اثبات می کند. و این بخش مهم اخلاق غرب را تشکیل می دهد.

بعد از کانت، دیگر فعالیت جدی ای برای اثبات خدای متعال صورت نمی پذیرد.

از نظر کانت، نومن هست لیکن قابل شناسایی نیست. بلکه هرچه به اسم علم است، فنومن و ساخته ی ذهن می باشد.

خوب! و اما هگل، چیزی را فراتر از اندیشه ی انسان قبول ندارد و طبیعت را به حوزه ی اندیشه ی انسانی فرو می کاهد. و ایشان معتقد است که انسان مدرن، انسانی است که از بیگانگی رها شده است و خودآگاه است و اینکه پی برده است که دیگر نباید به عالمی فراتر از ذهن خود مشغول باشد.

ما سه منطق مهم در جهان داشته ایم:

منطق ارسطویی

منطق دیالیکتیک

منطق فازی

حال منطق از نظر هگل که منطق دیالیکتیک می باشد، غیر از اینکه قواعد اندیشیدن است قواعد جهان و هستی نیز می باشد. زیرا از نظر هگل هستی چیزی جز حوزه ی اندیشه ی انسانی نیست لذا قواعد اندیشیدن ، قواعد هستی نیز می باشد.

از نظر هگل، منطق، عالی ترین علم است.

عقل یک واقعیت انتزاعی نیست بلکه یک واقعیت خارجی است. عقل در تمام این جهان در ظهور و بطون است و این جهان چیزی جز اندیشه های عقل نیست. ما یک عقل مشترک داریم که مشترک بین انسانها مشترک می باشد ؛ این عقل مشترک موجب فهم مشترک می شود و چیزی فراتر از این عقل موجود نمی باشد. توجه شود که عقل مشترک، چیزی جز همین عقلی که در انسانها وجود دارد نیست.

در اینجا حرکت علم با حرکت واقعیت هماهنگی دارد. در اینجا یک سوژه محوری (خودبنیادی) بزرگ است که منطق خودش را دارد بر واقعیت تحمیل می کند.

هگل موضوعش، عقل جمعی است نه عقل فردی.

منطق دیالیکتیک سنتز مبتنی بر تز و آنتی تز و سنتز می باشد.

در اندیشه ما همواره برای شناخت ضد بایستی ضدهای دیگر را نفی کنیم تا به شناخت این شیئ نایل شویم. فلذا در شناخت که مساوی با قواعد جهان نیز می باشد چیزی جز عبور از ضدی به ضد دیگر می باشد.

بررسی مناسبات علم و دین در همین فضا:

یک اتفاقی که برای مسیحیت در این موقعیت تاریخی رخ می دهد این است که یک فضا بوجود آمد و یک روح بوجود آمد که تأکید بر خودبنیادی است که رجوع می دهد به عقل.

خودبنیادی یعنی برترین چیز. مثلا الان خودبنیادی ترین چیز در تعالیم اسلامی، عبودیت می باشد. در پرتو عبودیت است که انسان به من حقیقی خود می رسد.

در روشنگری آن خود کاذب ، بنیاد شد بر خلاف آن خود واقعی که به گفته ی شهید مطهری ما نیز می خواهیم به آن برسیم و به قرب الی الله دست یابیم.

دین همیشه در معرض تحریف بوده است و رسالت انبیای الهی، تحریف زدایی بوده است و یکی از فلسفه های تجدید نبوتها نیز بوده است.

کاری که فلسفه ی مدرن و عقل خودبنیاد این دوره کرد یک زیرکی بود به این شکل که مجالی به دین داد که فعالیت کند، لیکن به گونه ای او را هدایت کرد که در راستای عقل خودبنیاد باشد.

روحانیت مسیحی، ضعفهای بسیاری به خصوص در اندیشه ورزی داشته است. آن موقعی که در فضای عقل گرایی، هنوز اندیشه ی مدرن بسط پیدا نکرده بود، مفاهیم خود را مدرن می فهمد. از این پس هرچه با منطق عقل خودبنیاد جور درنیاید، غیردینی است. از این پس دیگر دین مسیحیت و ادیانی که در ان فضا شکل گرفت با علم اصطکاک ندارد و ناسازگاری ندارد. مفسّر، موسی و عیسی ع نمی باشد بلکه مفسّر، عقل خودبنیاد است که مفسّر مفاهیم دینی می شود. یعنی فقط یک پوسته ی از الفاظ دینی باقی ماند و هویت آن ، عقل خودبنیاد شد.

در نتیجه این مفاهیم دینی، معانی مدرن می دهد. در اینصور جنگ و گریزی بین عقل مدرن و دین نمی بینید.

حتی عقل مدرن، پا را از این مرحله فراتر گذاشت، و دین را به حاشیه ی اروپا و سپس به حاشیه ی حاشیه یعنی ایتالیا و سپس حاشیه ی حاشیه ی حاشیه یعنی واتیکان اروپا فرستاد.

به این نیز بسنده نکرد و از یک صده ی پیش دین کاملا عقلانیت مدرن پیدا کرد.

فلذا این مناسک بزرگ مسیحیت، دلیلی بر زنده بودن دین مسیح نیست، زیرا این مسیحیت همان عقلانیت مدرن است. و مثلا مسئله ی وحی ، تبدیل به تجربه ی دینی و احساس شاعرانه می شود.

  • ۰۰/۱۲/۱۳
  • یاسر کافی

فلسفه علم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی