در امتداد مسیر تربیت اسلامی

در اواسط راهی هستیم که به امید خدا، پایانی بس شیرین خواهد داشت، ولی پرفراز و نشیب که توشه آن ایمان است و صبر

در امتداد مسیر تربیت اسلامی

در اواسط راهی هستیم که به امید خدا، پایانی بس شیرین خواهد داشت، ولی پرفراز و نشیب که توشه آن ایمان است و صبر

دست نوشته و تقریرات یاسر کافی طلبه ی مرکز جامع علوم اسلامی ولی امر عج رشته فقه التربیة- قم المقدسة

  • ۰
  • ۰

جلسه اول فلسفه علم اصول

استاد ایت الله سید محمد مهدی میرباقری

مقرّر: یاسر کافی

مقدمه:

مباحث فلسفه علم اصول که فلسفه ی مضاف به علم است، مباحث درجه دو نسبت به علم اصول است. به عبارتی موضوع فلسفه علم ، خود آن علم است و بحث از تکامل آن علم در فلسفه ی آن علم مطرح می شود و معمولا این بخش در فلسفه ی علم اصول بحث نشده است یا کمتر بحث شده باشند و بیشتر از آنچیزهایی بحث کرده اند که قدما نیز این مباحث بحث کرده اند تحت مقدمات و اندیشمندان حاضر این مقدمات را تحت فلسفه ی علم اصول بحث می کنند.

بحث تکامل از علم نیز ندیده ام در فلسفه ی هیچ علمی بحث کرده باشند در حالیکه این به نظر می آید مهم ترین بحث در فلسفه ی علم است.

پس در فلسفه ی علم اصول، از مباحثی بحث می شود که مستقیما ثمرات اصولی ندارد و در فقه کاربرد مستقیم ندارد و در طریق مسیر استنباط قرار نمی گیرد مثل حقیقت وضع، حکم، حجیت یقین، حسن و قبح، نسبت بین قدرت و تکلیف و ... .

بنابراین بعض کسانی که دنبال فلسفه ی علم اصول بوده اند ظاهرا صرفاً دنبال تنقیح علم اصول بوده اند مانند خود شکل گیری علم اصول که از دل مباحث فقهی استخراج شده و این قواعد عام در فقه که فقهی نبودند ولی در استنباط فقهی دخیل بودند، در علم دیگری به علم اصول گردآوری شده اند.

یکی از فواید اینگونه بحث، این است که موجب قدرت محاجّه پیدا کردن با نظریات غربی می شود و در بعضی جاها نیز چه بسا موجب هم افزایی با آنها شود.

ولی با توجه به اینکه این دیدگاه به مباحثی که اصلاً در اصول از آن بحثی نشده است ولی در علم اصول تأثیر گذار است، لذا این نگاه به تکاملی علم اصول ختم نمی شود و موجب جنس جدیدی در استنباط یا توسعه در استنباط در علم اصول نمی شود.

پس در فلسفه ی علم اصول سه دسته مباحث است:

مباحثی که در علم اصول به آن توجه شده است و به عنوان درجه اول از آنها بحث شده است مانند حقیقت وضع.

مباحثی که استطراداً در میان احکام اصولی از آن بحث شده است، مانند حقیقت حکم.

مباحثی که اصلاً مورد التفات نبوده است در حالیکه در علم اصول دخالت دارد مانند اینکه مفروض است که در علم اصول، شأن شارع، شأن مولا و عبد است و بعضی می گویند شأن قانونگذاری است.

پس یکی از کارهای در فلسفه ی علم اصول این است که چه روشی بکار گیریم که به کشف این گزاره های مطویّ در قواعد اصولی بیانجامد. معمولاً در هر گزاره ی علمی، چندین گزاره ی علمی دیگر پنهان است. مانند بحث حق الطاعة یا اینکه رابطه ی بین خداوند و بندگان رابطه ی موالی و عبد نیست بلکه رابطه ی قانونگذار است. این مباحث در نتیجه ی قواعد اصولی تأثیرگذار است.

ولی یک رویکرد دیگر در پرداختن به فلسفه ی علم اصول این است که ما امروزه، نیاز به یک جنسی دیگر از احکام داریم که با قواعد اصولی کنونی قابل استنباط نیستند و ناچار برای استنباط آن احکام باید قواعد اصولی را سامان دهیم و برای نیل به این هدف باید پیش فرضهایش را تغییر دهیم.

ما باید از طریق تکامل زیرساخت علم اصول، دنبال تکامل علم اصول باشیم. چگونه علوم تکامل پیدا می کنند. علم فیزیک، ریاضی چگونه ارتقاء پیدا می کنند؟ علم اصول چگونه ارتقاء پیدا می کند؟ آیا با پارادایم های موجود می شود اصول موجود را ارتقاء بخشید یا باید ظرفیتهای پارادایم ها را ارتقاء بخشید؟

ما در این جلسات دنبال این هدف هستیم.

غایت فلسفه ی علم اصول این است که دسترسی به قواعد استنباط را برای ما آسان می کند.

لذا زاویه ی ضرورت کارآمدی وارد بحث می شویم نه از باب ضرورت تنقیح علوم. این ضرورت، صرفاً یک ضرورت نظری نیست بلکه یک ضرورت عملی است.

برای روشن شدن بحث یک مثال می زنم، هرچند با مثال بحث تمام نمی شود بلکه ما باید اثبات یک سنخ از حکم بکنیم که با سنخ حکم موجود فرق دارد و آن سنخ از احکام با این قواعد قابل استنباط نیستند.

پس اولا آیا تکامل علم فقه یا علم اصول ضرورت دارد؟ ثانیا راه دستیابی یا حداقل یکی از موارد دستیابی به تکامل علم فقه از طریق تکامل مبانی علم اصول محقق می شود یا خیر؟

مثلاً از یک موضوع شروع می کنم. یک ابزار کتابت و تدوین گاهی از قلم بحث می کنید که از احکام آن مثلا استفاده از آن چیست؟ محمولات آنرا بررسی می کنیم. آیا می شود از این قلم استفاده کرد یا همچنان باید از میخ استفاده کرد. یعنی به عنوان موضوع به آن نگاه می کنید. اما یکبار این را در میان نظام موضوعات می بینید و می خواهید نسبتش را با موضوعات دیگر مشخص کنید و در تخصیص امکانات، اولویتش را مشخص کنید. در اینجا دیگر به عنوان حلال و حرام به آن نگاه نمی کنید بلکه می خواهید ببینید که چقدر از بودجه را به ان اختصاص دهید؟ مثلا می گویید در شرایط تحریم، دارو واجب تر از قلم است. آیا اینها به دین ربط دارد یا خیر؟

یک سطح دیگر نیز که مربوط به همین موضوع است که آیا این قلم را جایز است به قلم نوری تبدیل کنیم یا حتی باید تبدیلش کنیم یا ضرورتی ندارد؟ و اگر باید تکاملش دهیم، چگونه تکاملش دهیم؟ اینجا بحث از بهینه موضوع است نه تخصیص امکانات.

آیا دین متکفل این قسم دوم و سوم حکم است؟ اگر هست، آیا این قواعد اصولی که مستنبط حکم سنخ اول است ، قادر به استنباط سنخ حکم دوم که در ارتباط بین موضوعات است و سنخ حکم سوم که مربوط به بهینه کردن موضوعات است، می باشد یا خیر؟ اگر خیر، آن قواعد اصولی چیست و بر چه مبانی ای استوار است؟ آیا با عدم ارتقای مبانی، امکان رشد قواعد اصولی وجود دارد یا خیر؟

این سه سطح حکم، احکام موضوعات است و اگر شما انجام ندهید، دیگران انجام می دهند.

این یک بحث کلی و اجمالی در بحث ضرورت بحث از مبانی علم اصول با رویکرد تکامل علم اصولی بود که گذشت.

در ادامه، نزدیک به 30 جلسه تفصیل همین امور کلی را بحث خواهیم کرد.

پس باید اثبات شود که:

اولا اثبات شود امروزه سنخ جدیدی از احکام جدید را داریم که با سنخ احکام قدیم فرق دارد؛ همچنین سنخ متفاوتی از این موضوعات رایج داریم.

ثانیا این جنس قواعد اصولی پاسخگوی احکام جدید نمی باشد.

ثالثا یکی از راه های دستیابی به قواعد اصولی استنباطی جدید، توجه به مبانی علم اصول می باشد.

مثلا نشریه ای مثل روزنامه که یک سری احکامی دارد که مثلا نباید دچار غیبت شد. اما حقیقت روزنامه نگاری برای این است که اخبار را به گونه ای در کنار هم قرار می دهند که نتیجه ی خاص خود را بگیرند. این یک موضوع جدیدی است که حکم جدیدی می خواهد که آیا اجازه داریم اینگونه مطالب را کنار هم بچینیم یا خیر؟ سپس صحبت از بهینه سازی رسانه می کنیم.

به همین جهت یک سنخ موضوع جدید که نیاز به حکم جدید دارد، حکومت است.

حتی احکام اجتماعی که فقهای سابق به آن پرداخته اند سنخ شان از سنخ احکام حکومتی نیست. این قواعد اصولی نمی توانند سنخ احکام حکومتی را استنباط کنند یا کافی نیست، هرچند این احکام در منابع ما وجود دارند.

گویا کانه ما نیاز به یک سلسله احکامی داریم در امر اداره که سنخش با سنخ احکام فعلی‌ای که استنباط شده متفاوت است. و این سنخ از احکام برای استنباط‌شان این قواعد اصولی موجود کفایت نمی‌کند، نیاز به یک سلسله قواعد اصولی دیگری است، قواعد استنباط دیگری است که برای دستیابی به آن قواعد باید بنیان‌های علم اصول ارتقاء پیدا کند تا امکان ارتقاء ظرفیت قواعد حاصل بشود. این محل بحث ما است.

 بر این اساس برای سنخ شناسی احکامی که ما در حکومت مورد ابتلائمان هست و به او احتیاج داریم، و آیا اینها احکام شرعیه و استنباطیه هستند یا احکام استنباطیه نیستند، و سنخ‌شان متفاوت با سنخ احکام موجود هست یا نه؛ برای این جهت، بحث از نسبت بین شریعت و حکومت را مطرح می کنیم، و رویکردهای مختلفی که وجود دارد.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

جلسه نهم فقه تربیت- بررسی حکم ارشاد جاهل

استاد حجت الاسلام و المسملین مقیمی

مقرّر: یاسرکافی

جواب سوم بر اشکال تعارض:

پس تا اینجا ذیل مرجّحاتی نداریم که جانب ظهور ولتکن را در وجوب بگیریم و بگوییم که الخیر، فقط شامل مستحبات می شود، حالا باید ببینیم از جانب صدر قرینه ای داریم تا با این قرینه از ظهور خیر در عموم از واجب و مستحب، رفع ید کنیم یا خیر؟

  1. قراین داخلی بر ظهور امر در وجوب:

الف. کلّیّت سیاق آیه:

از این جمله ی دعوت به خیر به همراه امر به معروف و نهی از منکر با این فعل امر، بعث وجوبی الزامی می فهمیم. این سیاق متناسب با شدّت علاقه ی مولاست. ذهن صافی که برای اولین بار این عبارت را بخواند وجوب را می فهمد.

نقد سیاق:

در قرآن کریم، از این دسته از آیات داریم که در مورد مستحبّات مؤکّد، این گونه سیاق آمده است. این مورد از موارد فنّی سیاق نیست. موارد فنّی سیاق موردی است که یک بخش از آن ظهور، مسلّم در وجوب داشته باشد و این فقره مشکوک الظهور، در سیاق با آن فقره ی مسلّم الظهور در وجوب باشد.

بله! نکته ای در باب ظهورات می گویند که آیا فهم دیگر علماء از یک دلیل لفظی، حجت است یا خیر؟ می گوییم فهم هر عالم برای خودش حجت است، اما اگر این فهم ، فهم استظهاری علمای عرب در گذشته باشد با مبانی مختلف، به سادگی نمی شود از این ظهور گذشت. زیرا همین علمای عربی که ذهنشان با همین خلجانات علمای امروز مواجه بوده است، وقتی از این آیه، وجوب را استظهار کرده اند، یک ارتکاز و ظهوری درست می کند که این فهم حجت است. به عبارتی استظهار علمای عربی سلف، نشان می دهد که این ظهور یا بدلیل انصرافی که موجود بوده است و الان موجود نیست یا بدلیل قرینه ای که مغفول شده است و یا به دلایلی دیگر که الان در نزد ما موجود نیست، بوده است.

البته توجه شود که نکته ی فوق تنها در استظهارات عرفی علمای عرب سابق، از لفظ می باشد نه در اجتهادات آنها. یعنی اگر اجتهاد یک فقیه متأخر با کلّ اجتهادات فقهای متقدّم در تضادّ باشد، دلیلی بر حجیّت اجتهاد فقهای متقدّم و عدم حجیّت اجتهاد فقهای متأخّر نمی باشد.

حالا این آیه هم مواجه با این امر است. یعنی از شیخ مفید تا مرحوم خویی از این آیه وجوب را فهمیده اند. پس نگوییم مراد از سیاق، بلکه بگوییم فهم علمای سابق و استظهار آنها به عنوان افراد عرب از این آیه در وجوب ، باعث می شود که این فهم محقق است و حجت است.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

جلسه اول آشنایی با فقه تربیت- رسالت حوزه های علمیه

حجت الاسلام و المسملین عالم زاده نوری

مقرّر: یاسر کافی

مقدمه:

قرار است که از یک نگاه درجه ی دو و فرانگر یعنی از بالا به فقه تربیت نگاه کنیم. یعنی رئوس ثمانیه ی فقه تربیت را مورد بررسی قرار دهیم و فقه تربیت را توصیف نماییم و مثلا فقه تربیت چیست؟ رابطه اش با علوم دیگر چیست؟ و ...

اصطلاحا اینها را می گویند نگاه فلسفه ی علمی.

فلسفه های مضاف: در اینجا مراد از فلسفه، کاوش عقلانی است.

فلسفه ی تربیت: کاوش عقلانی در تربیت.

فلسفه ی علم تربیت: کاوش عقلانی در علم تربیت. یعنی خود علم تربیت را مورد بررسی قرار می دهیم.

فلسفه ی علم فقه تربیت: در اینجا نیز فقه تربیت را از بالا نگاه می کنیم و درباره ی علم فقه تربیت ، تفکر عقلانی می کنیم.

حالا فلسفه ی علم به دو گونه است: فلسفه ی پیشینی، فلسفه ی پسینی.

فلسفه ی علم پیشینی یعنی کاوش عقلانی نسبت به علمی که گذشتگان آنرا حاصل کرده اند.

فلسفه ی علم پسینی یعنی کاری نداریم که چه اتفاقی افتاده است بلکه بنشینیم و آن علم را مهندسی کنیم . در اینجا نگاه به تاریخ علم نمی کنیم، بلکه نگاه به منطق علم می کنیم.

مثلا همین فقه های مضاف رایج در حوزه، یک نفر بایستی آنها را تعریف کنند. بعضی معتقدند که فقه های مضاف، یکی از ابواب فقه می باشند مانند تجارت، صلات، صوم؛ حالا یکی از این ابواب فقه الاداره، فقه التربیة و ... می باشد.

ممکن است این فقه را به گونه ای دیگر تعریف کنیم.

لیکن در این جلسات، این کار را ما با مقدمات طولانی انجام می دهیم و از عالم طلبگی بحث را شروع می کنیم.

طرح درس اول: رسالت حوزه های علمیه

رسالت حوزه ی علمیه در دو کلمه اقامه ی دین است.

اقامه ی دین؛ مراد از دین، اسلام است و مراد از اسلام نیز مکتب تشیّع می باشد. مراد از مکتب تشیّع نیز، تشیّع اثنی عشری می باشد. مراد از تشیّع اثنی عشری نیز مراد تشیّع به قرائت امام ره که همان اسلام ناب محمدی ص می باشد. در مقام مثلا اسلام لندن نشین. یک تشیّع بی قرار که سر سازش با سلطه و استکبار ندارد. و مراد از اسلام امام، اسلام ایت الله خامنه ای می باشد.

اما اقامه از ماده ی قیام می باشد. باب افعال معنای اصلی اش، متعدّی کردن می باشد. قیام، ایستادن می باشد و اقامه یعنی چیزی را ایستاندن. اقامه ی دین، یعنی دین را سرپا نگه داریم.

بعضی متکفل فوتبال هستند و بعضی متکفل قهقهه هستند، که قهقهه از پا نیافتد. یعنی اقامه ی خنده کرده اند.

اهمیت اقامه ی دین:

انسان نیاز به غذا و لباس و مسکن و امنیت و سلامت و ... دارد. نیازهای متفاوتی دارد. صنوف مختلف، متکفل هریک از نیازهای انسان می باشد.

این نیازها بین انسان و حیوان مشترک است. یک نیازی داریم که فقط مخصوص انسان است و آن نیاز به وحی و آسمان و ارتباط با خدا و اخلاق و معنویت و تربیت می باشد.

به نوعی خدماتی که طلبه ها ارائه می دهند، جزو خدمات نرم است و جزو خدمات سخت نیست. مردم خدمات سخت مانند دندانپزشک، سد ساز، بقال و ... را می بینند ولی خدمت نرم را که یک طلبه به جامعه ارائه می کنند را کمتر می بینند و همه کس متوجه نمی شود.

وجود انسان دو بخش دارد: وجود جسمانی ، وجود فراجسمانی که همان بعد روحانی و معنوی می باشد. باید به هردو بعد توجه کرد، ولی بعد معنوی بالاتر است و اهمیت بیشتری دارد. حال در همین بعد معنوی، بعضی روشهایی غیر واقعی ارائه می دهند ولی ما معتقدیم که احتیاج به وحی و آسمان داریم تا آنها روش را به ما بدهند.

ملزومات اقامه ی دین: (فعالیت های حوزوی)

اقامه ی دین اگر بخواهد اتفاق بیافتد، چند کار نیاز دارد:

  1. شناخت دین:

که شامل دو بخش می باشد:

    1. شناخت آموزه های موجود دین:

این بخش دو سر دارد:

      1. تعلّم: تحصیل علوم دینی
      2. تعلیم: تدریس معارف اسلامی
    1. شناخت زوایای پنهان دین : یعنی مواردی که بالقوه در دین وجود دارد، ولی هنوز عالمی نرفته که آنها را استخراج کند. مانند مسائل مستحدثه؛ به این کار تحقیق در دین گویند.
  1. شناساندن دین: به این کار تبلیغ و ترویج دین گویند.
  2. دفاع از دین (مراد دفاع نرم و فکری فرهنگی عقیدتی): به این کار پاسداری از دین گویند.
  3. اجرا و تحقق بخشیدن به دین:

این بخش دو لایه دارد:

    1. تحقق دین در جان انسان ها: هدف آن پدید آوردن انسان کامل دینی می باشد. به این کار، انسان سازی یا تربیت دینی گویند.
    2. تحقق دین در سطح کلان جامعه: هدف آن پدید آوردن جامعه ی کامل دینی می باشد. (مدینه ی فاضله، آرمان شهر، تمدن نوین اسلامی). به این کار جامعه سازی، تمدن سازی، مهندسی اجتماعی بر اساس دین گویند.

مدینه و قریه در لسان دینی، نماد اجتماعات بشری است.

تمدن، یعنی مدینه سازی یعنی جامعه سازی

همه ی آن سه کار ابتدایی ، در واقع برای تحقق آن کار چهارم است. و به عبارتی اقامه ی دین، تنها به همان مرحله ی چهارم می گویند.

حال تمام این تحصیل و تدریس و تحقیق و تبلیغ و پاسداری از دین و تربیت دینی و جامعه سازی، همگی مربوط به فعالیتهای حوزوی و کارهای آخوندی است.

فرق بین تدریس با تبلیغ:

در اینکه در هردو اطلاع رسانی می شود، ولی در تدریس، مخاطب خاص است ولی در تبلیغ، مخاطب عام است.

در تدریس، به زبان خاص و فنی و علمی و برهانی بیان می کنیم ولی در تبلیغ از زبان عمومی و خطابه ای استفاده می کنیم.

فرق بین تبلیغ و تربیت:

تبلیغ، اطلاع رسانی است، ولی تربیت، انسان سازی است.

مخاطب تبلیغ ابتدائا ذهن انسانهاست ولی مخاطب تربیت ابتدائا دل انسانهاست. مبلغ موفق این است که اندوخته ی علمی را بالا برد ولی مربی موفق کسی است که بر فرد تأثیر پایدار داشته باشد؛ هرچند که اخیرا حوزه به دنبال این رفته است که تبلیغش، تبلیغ تربیت گرا باشد.

منبرهای ما بایستی مخلوطی از تبلیغ و تربیت باشد.

فرق انسان سازی (تربیت) با جامعه سازی:

گفتیم که یکی از فعالیتهای حوزویان، تربیت دینی، و فعالیت دیگر جامعه سازی است. حال فرق ایندو در چیست؟

ممکن است گفته شود که جامعه، مجموع آحاد انسان است. یعنی اگر ما موفق شویم که همه ی افراد جامعه را تربیت دینی کنیم، بطور خودکار جامعه ای دینی ایجاد خواهد شد.

اگر اینگونه بگوییم در اینصورت جامعه سازی جزء فعالیتهای حوزوی نیست، بلکه نتیجه ی تربیت دینی و انسان سازی دینی می باشد؛ در حالیکه طبق قول اصحّ، جامعه چیزی فراتر از آحاد انسانهاست. بلکه جامعه مساوی است با آحاد انسانها بعلاوه ی شبکه ی روابط، نظام مناسبات، نهادها، ساختارها، شخصیت های حقوقی، نظام مقررات، فرهنگ، قانون.

مثلا پرواز کردن یک دسته از پروانه ها، جامعه ای از پروانه حاصل نشده است. صرف کنار هم واقع شدن فیزیکی، جامعه بوجود نمی آورد. بله! زندگی زنبور عسل و مورچه، جامعه است.

بطور مثال شما یک بانک را فرض فرمایید که رییسش تغییر می کند؛ با این تغییر، تمام کارمندان بانک عوض می شود؛ ساختمان بانک نیز بدلیل فرسوده بودن، عوض می شود، ولی هنوز بانک باقی مانده است. این بانک چیست که باقی مانده است؟ می گوییم یک قانون یا نظام مقررات، نهاد، ساختار، شخصیت حقوقی و ... است.

نتیجه ی پذیرش این کلام این می شود که اگر من آمدم و روی تک تک افراد جامعه، تربیت را انجام دهم، الزاما به این معنا نیست که جامعه اصلاح شده باشد. مثلا اگر تمام پرسنل و مدیریت بانک ، تربیت اسلامی شوند، بانک اسلامی نشده است.

پس تربیت دینی، به موازات مهندسی ساخت اجتماعی می باشد.

این ساخت اجتماعی، بستر تربیت انسان هاست. یعنی برای اینکه تربیت دینی انسانها بهتر حاصل شود، باید ساخت اجتماعی آنها دینی باشد.

مثلا سه مبلّغ را در نظر بگیرید. مبلّغ اول ، در جایی می رود که 10 منبر فقط ارائه می دهد. یعنی روزی 40 دقیقه.

مبلّغ دوم ، از تمام وقت خود استفاده می کند و علاوه بر 10 منبر، کلاس و تبلیغ های متفاوتی اجراء میکند. یعنی روزی 10 ساعت.

مبلغ سوم، می گوید من به تنهایی برای تأثیر روی این مردم شهر کم هستم، بطوریکه اگر 24 ساعت هم کار کنم، نمی توانم در این 10 روز موفق باشم، بلکه به این فکر می افتد که یک ساز و کار پدید آورم که علاوه بر اینکه روی تربیت تک تک افراد فکر کنم، یک بار هم روی فرهنگ، قانون، تشکیلات و ... فکر کنم. در اثر این فکر می آید و افراد مؤثر روستا را جمع می کند و کلنگ یک کانون فرهنگی در شهر را می زند. سپس می آید و جوانهای شهر را جمع می کند و حلقه های مطالعاتی تشکیل می دهد. و خلاصه ی آنرا در مغازه ها می زنند.

نتیجه این است که آن دو مبلّغ با رفتنشان از شهر، تأثیر کارشان تمام می شود ولی مبلّغ سوم، بعد از رفتن از محلّ تبلیغ، بدلیل شبکه ی فرهنگی ای که ایجاد کرده است، دائما در حال اصلاح اجتماعی است.

تزکیه ی انسانی ای که وظیفه ی پیامبران بوده است، بجای اینکه تک تک انسان ها را مخاطب قرار دهند، کارخانه ی انسان سازی پدید آورده اند و با ساختن کلیت جامعه، احتمال ایجاد آدم خوب بالا می رود.

شبهه:

گفتید که تربیت دینی انسان ها متوقف بر داشتن جامعه ی سالم است؛ ولی از طرف دیگر داشتن جامعه ی سالم، متوقف بر آدم سالم است که همان تربیت دینی انسانها است. پس یک دور صریح وجود دارد.

جواب:

جامعه ی سالم، بستر تربیت انسان سالم است، ولی اینطور نیست که تربیت انسان سالم ضرورتا وابسته به جامعه اسلامی باشد؛ بلکه اگر انسانی، اراده ی خوبی داشته باشد، سعی می کند که خود را در بین انسانهای فاسد حفظ کند هرچند که خیلی سخت است.

مانند زن فرعون که در مرکز فساد و دربار فرعون بوده است؛ و از آنطرف یک فرد فاسد می تواند در یک سیستم صالح باشد؛ مانند زن نوح در منزل نوح.

به عبارتی جامعه ی خوب برای تربیت انسان خوب، اقتضاء دارد ولی علیّت تامّه ندارد؛ هرچند که در جامعه ی فاسد، انسان خوب بودن، خیلی سخت است.

پس ابتدا باید یک سری افراد خاص را تربیت اسلامی کرد، که خیلی هم سخت است؛ سپس این این افراد خاص، جامعه ی اول را بوجود می آورد، این جامعه باعث تربیت اسلامی افراد دیگر می شود، که این افراد دیگر، جامعه ی اسلامی دومی را ایجاد می کنند و این جامعه ی اسلامی دوم، انسانهای دیگری را تربیت می کند و بدنبال آن جامعه ی سوم الی اخر.

تحلیل روانشناختی در باب ضرورت جامعه سازی:

ما انسان ها سختی ها را تا حدی مشخص تحمل می کنیم؛ یعنی استانه ی تحمل خاصی برای تحمل سختی داریم. بطوریکه اگر این سختی از حدی بگذرد، کار را رها می کنیم.

ما باید دو کار در موازات هم انجام دهیم؛ از یک طرف درس اخلاق بگوییم، برای تقویت اراده ی آنها برای حفظ خود در بدترین شرایط. که به این تربیت گوییم.

از طرف دیگر باید خوب بودن را سهل نماییم؛ یعنی کاری کنیم که خوب بودن انسان ها، سخت نباشد.

مثلا در حال حاضر با تبلیغات فراوان در مورد پفک، با قیمت پایین نسبت به مغزیجات، فضایی است که هرچه پزشکان بگویند ، پفک نخورید بسیار سخت است که پفک خورده نشود با توجه به اینکه فرزندان ما نیز اراده ی مناسب جهت نخوردن پفک ندارند. بلکه ما باید در دو جبهه کار کنیم، از یک طرف کودکان خود را تربیت کنیم که پفک نخور و از یک طرف زمینه ی اجتماعی را به گونه ای ایجاد کنیم، که فضای پخش پفک از بین رود و اصلا پفک از جامعه ، جمع شود.

مثال عینی اش، سحرخیزی است که در حال حاضر انجام آن بسیار سخت است. مثلا برنامه های جذاب صدا و سیما از ساعت 11 شروع می شود یا رفت و آمدها تا دیرهنگام وجود دارد. حال علاوه بر اینکه باید اراده های انسانها را تقویت کنیم، باید یک نظام و ساختار پشتیبان هماهنگ ایجاد کند که شرایط برای ایجاد سحرخیزی ایجاد شود.

حکومت باید در راستای اجرای دین، یک نظام پشتیبان ایجاد کند که افراد در اجرای دین، احساس راحتی و فراخ کنند. زمین اجرای دین، جامعه ی سالم است. باید جامعه به گونه ای باشد که فرد مسلمان جهت اجرای دین در جامعه، احساس خفگی نکند. حتی باعث می شود که افراد بد نیز خوب شوند.

این جامعه سازی، بُعد بَعد از انقلابی حوزه است.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

جلسه دوم حقوق تربیتی

استاد حجت الاسلام سید نقی موسوی

مقرّر: یاسر کافی

تعریف حقوق تربیتی:

آقای حاجی ده آبادی:

حقوق تربیتی، مجموعه حقوقی است که بیانگر امتیازات متربیان (و مربیان) در بهرمند شدن از آموزش و پرورش در راستای شکوفایی و استکمال خود، در ابعاد مختلف، جسمی، عاطفی و اخلاقی است.

نکته ی این تعریف اینجاست که ایشان فقط به معنای اول حق اشاره می کنند. معنای دوم که حقوق موضوعه بود را مدّ نظر ندارند.

نسبت بین فقه تربیتی و حقوق تربیتی:

از حیث موضوع:

اگر بگوییم که حقوق تربیتی به مجموعه ای است که مربوط به امتیازات و اختصاصات و حقوق موضوعه ناظر است، و موضوع فقه تربیتی که افعال اختیاری مکلفان در تربیت است، در اینصورت بین موضوع دو علم هم پوشانی خواهد بود.

از حیث محمول:

محمولات حقوق تربیتی، از سنخ حق است و جاهایی هم تکلیف را می گوید اما در فقه تکلیف اعم است. یعنی رابطه عموم و خصوص مطلق است. تجویزات حقوق تربیتی از سنخ الزام است ولی تجویزات فقه تربیتی اعم از الزامیات و غیر الزامیات است.

نتیجه ی توجه به این دو نکته از حیث موضوع و محمول، تمام تجویزات دانش حقوق تربیتی، در تجویزات فقه تربیتی است.

از حیث هدف:

هدف دانش حقوق تربیتی، عدالت و امنیت در روابط اجتماعی که بیشتر نیز سبقه ی دنیایی دارد از حیث توسعه، اما هدف دانش فقه تربیت، دارای درجاتی است اهداف اولیه (عملیاتی)، واسطی، غایی است و فقه تربیت متکفل تأمین این سه رتبه ی از هدف است. یعنی هدف غایی دانش فقه تربیت، ساماندهی افعال مکلفان است که فرد به قرب الی الله برسد و اهداف اولیه اش این است که به توسعه برسد.

در اینصورت رابطه ی این دو علم از حیث هدف، عام و خاص مطلق خواهد شد.

از حیث مبنا:

یکی از مبانی، حجیت آوری است. حجیت آور فقه تربیت، شارع است و حجیت آور حقوق تربیت، در عرف سکولا، عرف حقوقدان است.

به عبارتی حجیت دهنده ی به قوانین فقه تربیتی، خداوند تعالی می باشد و حجیت دهنده ی به قوانین حقوق تربیتی، عرف حقوق دان می باشد.

پس رابطه، تباین است.

از حیث منابع و مأخذ:

منابع حقوق تربیتی، از نظر کامندا: رویه ی قضایی (احکامی را که دیگر قضات به آن رأی داده اند)، قانون، عرف و عادت، عقل، دکترین (مجموعه عقایدی که درباره ی توجیه و تفسیر قوانین حقوقی توسط علمای فنّ بیان شده است) می باشد.

از نظر نظام رومی ژرمنی: قانون، عرف و سنت و عادت، رویه ی قضایی، دکترین، اصول کلی.

منبع فقه تربیتی: کتاب، سنت، عقل، اجماع، فطرت

نسبت: عموم و خصوص من وجه.

حداقل و حداکثر حقوق تربیتی:

پیاژه: حقوق تربیتی حداقلی، رفتن به مدرسه است و حقوق حداکثری تربیتی، شکوفایی انسانی می باشد.

در تاریخچه ی نهاد تربیت رسمی یعنی نهاد مدرسه، به معنای مدرنش، آنچه مورد توجه است این است که نهاد مدرسه ی مدرن، با انقلاب صنعتی همراه بوده است و منتقدان لیبرالیستی اعم از بعض لیبرالیستها و مارکسیستها می گویند که مدرسه در فرهنگ مدرنیسم، کارخانه ی نیروی کارسازی می باشد.

تربیت:

تعریف تربیت:

فرآیند مستمر و پویا در جهت رشد همه جانبه ی متربّی، در جهت دستیابی به کمالات وجودی او.

خسرو باقری[1]:

آقای خسرو باقری نظریه ای دارند به اسم نظریه ی انسان عامل. طبق این نظریه، تربیت یعنی ربوبی شدن و برای ربوبی شدن، انتخاب گری و فعالیت آزادانه و آگاهانه شرط می باشد، و عمل متربّی، عامل اصلی در تحقق تربیت است.

با توجه به این نکته، تربیت از سنی است که بلوغ شکل گرفته است و قبل از آن تمهید است نه تربیت. تربیت ، وقتی است که همراه با فعالیت متربّی و انتخاب گری آگاهانه ی متربّی باشد.

نقد آقای ده آبادی بر خسرو باقری:

آقای ده آبادی بر این نظر آقای خسرو باقری نقدهایی وارد کرده است:

اولا صغرویا می دانیم و علم نیز ثابت کرده است که در سنین پایین نیز آگاهی و تصمیم گیری وجود دارد.

ثانیا این مرزبندی که تربیت از بلوغ جنسی شروع می شود، زیاد دقیق نیست. زیرا طبق بیان خودتان، آنچه موجب تحقق تربیت می شود بلوغ عقلی است و این بلوغ عقلی می تواند قبل یا بعد از بلوغ جنسی باشد.

ثالثا اینکه شما تربیت اسلامی را تنها ربوبی شدن دانستید و ربوبی کردن را نادیده گرفتید، این اشتباه است. بلکه بسیاری از آموزه های تربیتی اسلام است که قبل از بلوغ و مربوط به دوران طفولیت است.

رابعا گاهی بعض افراد حتی بعد از بلوغ جنسی، ربوبی نمی شوند در اینصورت طبق نظر آقای باقری باید بگوییم دائما این فرد در مرحله ی تمهید است نه تربیت، فهذا بدیهی البطلان.

بازه ی تربیتی:

بعضی گفته اند ابتدای تربیت از بعد تولد است؛

و بعضی گفته اند ابتدای تربیت از جنینی است.

بعضی گفته اند انتهای تربیت، تا 21 سالگی است؛

و بعضی گفته اند انتهای تربیت، تا گور است.

قلمروی تربیتی:

در باب قلمروی تربیتی، دو مبنا و رویکرد می شود داشت:

گاهی تربیت را به مثابه ی یک مبنا می دانیم؛ یعنی در اینصورت خود تربیت، منشأ و مبدأ حقوق دیگر می تواند باشد. این، یک حق حداکثری خواهد بود. این حق، در طول حقوق دیگر خواهد بود. یعنی در حقوق سیاسی نیز حقوق تربیتی را دخیل می دانیم. طبق این رویکرد، حق تربیت، مقسم حقوق دیگر خواهد بود. طبق این رویکرد، قانونگذار در تمام عرصه های جامعه بایستی قوانین تربیتی را مراعات نماید. این به نگاه ارزشی اسلام نزدیک تر است.

گاهی تربیب را به مثابه ی یک حق می پذیریم؛ در اینصورت یعنی متربی باید از آموزش و پرورش بهرمند شود. در اینصورت، از حقوق تربیتی، دیگر حقوقی نمی شود از آن استنباط کرد. این تعریف، یک حق حداقلی است. این حقوق، در عرض حقوق دیگر مانند حقوق سیاسی و غیره می باشد. طبق این تعریف حق تربیت، قسم حقوق دیگر خواهد بود.

بررسی فطری بودن حقوق تربیتی:

آیا حقوق تربیتی مطابق با فطرت انسان (طبیعت انسان) است یا صرف جعل و اعتبار است؟ به عبارتی حقوق تربیتی از کجا ناشی می شود؟ منشأ حقوق تربیتی چیست؟

الف. نظر اول این است که حقوق تربیتی ناشی از فطرت انسان است و فطرت انسان، اقتضای این حقوق را دارد:

طبق این نظر می گوییم تربیت شدن ، نیاز و ویژگی و توانش انسان است، لذا جزء حقوق فطری و طبیعی انسان است.

ان قلت اول:

با استقراء قوانین تربیتی در می یابیم که بعض حقوق تربیتی مطابق با فطرت انسان است و بعض حقوق تربیتی صرف حقوق موضوعه است و صرف جعل است جهت سامان دادن مسائل اجتماعی. فلذا بایستی قایل به تفصیل شد.

ان قلت دوم:

حقوق تربیتی اگر حقوقی فطری هستند، بایستی ثابت باشد مانند حق حیات که برای همه ی سنین انسان ثابت است حتی برای همه ی انسانها، در حالیکه حقوق تربیتی را بنابر تعریفی که از تربیت می کنید و موقّت است و ابتدا و انتهایی دارد، بایستی موقّت و محدّد باشد، و در اینصورت مطابقتی بین این دو نیست.

جواب:

تربیت مادام العمر است، اما تأکید، بر تربیتِ در دوران کودکی است. پس حقوق تربیت نیز مادام العمر خواهد بود، لیکن توجه بیشتر، بر حقوق تربیتی کودک می باشد.

در نتیجه آنچه به نظر می رسد این است که حقوق تربیتی کودکان ، حقوقی فطری اند که باید جهت دهنده ی دیگر فعالیتهای جامعه دانست.

ب. نظر دوم این است که حقوق تربیتی، حقوقی بشری اند:

حقوق بشر، سه نسل به خود دیده است:

  1. حقوق آزادی های مدنی: مانند حق آزادی بیان؛ حق زندانی و بازداشت بدون دلیل (فردگرایانه)
  2. حقوق اقتصادی اجتماعی: مانند حق برخورداری از آموزش و پرورش (فردگرایانه)
  3. حقوقی که ماهیتی جمع گرایانه دارد: مانند حق محیط زیست سالم، حق صلح و مدارا. بشر مدرن وقتی بر اساس نگاه سود انگار و تمامیت خواه جلو رفت، آثاری بر اساس امانیست فردگرایانه بوجود آمد که ناشی از مدرنیته بوده است و موجب خسارت بر محیط زیست و جامعه گردید، فلذا حقوق جمع گرایانه را جعل کردند.
 

[1] آقای باقری، یک نامه نگاری هایی با آقای هرتس داشته است که در آن آثار آقای هرتس می گوید که تربیت دینی، امری پارادوکسیکال است زیرا تربیت، امری علمی است ولی دین امری خرافی است. و آقای باقری در جواب استدلال می گویند که تربیت دینی امری منطقی است نه پارادوکسیکال. و صرف این اقدام و این ادعا، خود عملی ارزشمند است.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

روان شناسی اجتماعی جلسه اول

استاد حجت السلام و المسلمی هادی

مبحث اول: آشنایی و تعریف

تعریف روانشناسی:

مشهورترین تعریف: بررسی رفتار و فرآیندهای ذهنی

تعریف دقیق: بررسی علمی رفتار و فرآیندهای ذهنی

رفتار: کلیه ی کنش ها و واکنش ها را شامل می شود.

چشم بهم زدن نیز حتی رفتار است. در روش شناسی، در مورد کلیه ی رفتارها بحث می کنیم.

فرآیندهای ذهنی، عطف خاص بر عام است. ولی بدلیل اهمیت فوق العاده ای که بعض مکاتب مانند فروید، به فرآیندهای ذهنی می دهند، جدایش کردند.

ذهن: تبادلات پیش آمده در سلول های مغز

کلمه ی انسان را در تعریف نمی آورند تا بشود رفتارهای طبقه ی بقیه ی موجودات زنده را نیز بررسی کنند.

روان شناسی اجتماعی:

یکی از این شاخه ها و رشته های روان شناسی، روانشناسی اجتماعی است.

تعریف روانشناسی اجتماعی:

تعریف مشهور: بررسی علمی رفتارها و فرآیندهای ذهنی در موقعیت اجتماعی است.

موقعیت اجتماعی: حضور واقعی دیگران یا حضور خیالی دیگران.

مثلا یکی از علل تفاوت رفتار در فضای مجازی با حقیقی در این است که در فضای مجازی شخص خود را در محضر دیگران نمی بیند.

تحقیقات میدانی اجتماعی را تا می شود انجام ندهید، زیرا آسیب زا است.

منابع مهم در روان شناسی اجتماعی:

کتاب یوسف کریمی نویسنده ای پرکار در این زمینه و حداقل دو تألیف و چند ترجمه دارد.

کتاب متن درسی: روانشناسی اجتماعی با نگرش به منابع اسلامی ، جمعی از اساتید، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه

ویراست دوم 1391.

مسائل مهم در روانشناسی اجتماعی:

ارتباط ، برداشت، خشم و پرخاش گری، نگرش، میان برهای ذهنی، گروه، رهبری، ایثار و رفتارهای حمایتی، مسؤولیت پذیری اجتماعی، شهادت و گواهی دادن افراد.

مثالی برای گواهی دادن افراد این است که40 نفر را انتخاب کردند، نصف قاضی، نصف روانشناس، تحت عنوان آسیبهای اجتماعی و این 40 نفر نمی دانستند این دعوت یک آزمایش است. وسط جلسه یک نفر وارد جلسه شد و به نفر دیگر چاقو زد و هردو از جلسه رفتند، بعد پلیس آمد تو و همه را گفتند باید شهادت بدهند. تنها یک نفر از این 40 نفر گزارشش صحیح بود، حتی رنگ لباس را از خود گفته بودند یا تعداد ضربات را از پیش خود گفته بودند. یعنی اشتباه کرده بودند.

و اینجا این سؤآل پیش آمد که چگونه شهادات مردم صحیح است؟

از اینجا وارد تبلیغات سیاسی و رسانه ها می شویم.

رسانه ها به شدت ، افراد جامعه را مهندسی می کنند؟ مثلا می گویند بداخلاقی پلیس را چگونه باید رفع کرد؟ و این ذهن مردم را از استکباری بودن رژیم به استکباری بودن پلیس منحرف می کند.

آمادگی ذهنی افراد بسیار در این اثر گذاری پیام توسط مردم، مؤثر است.

مثلا در بحث برج های دوقلوی آمریکا برای اینکه مردم قبول کنند که برجهای دوقلو توسط تروریستها انجام شده است. قبلش یک فیلم می سازند که شخصی تروریست با ماشین برج های دوقلو را منفجر می کند. این باعث می شود که در ناخودآگاه افراد، این شکل بگیرد که عامل اول انفجار برجهای دوقلو، تروریستها است.

لازم به ذکر است که روان شناسی تبلیغات و روان شناسی رسانه و ارتباطات، خود را از تحت روان شناسی اجتماعی درآورده و خود رشته ی مستقلی شده اند.

نکته: سه دوره لجبازی

کودکی 1 تا 2 سالگی:

بچه می خواهد تمرین کند بزرگ شدن را و می خواهد هماهنگی بین دست و چشم و مغز تحصیل کند. حال مادرها می ترسند سوء تغذیه بگیرد لذا به زور غذا می دهند. این باعث می شود بچه بشدت لجباز یا به شدت احساس حقارت کند.

کودکی 3 تا 6 سالگی:

 نصیحت در این دوران فایده ی چندانی ندارد بلکه لجبازی می کند و عملش را تکرار می کند. می خواهد بچه ابراز شخصیت کند. این تمرین ، اثرگذاری بر محیط است.

اگر این دو دوره خوب گذرانده شود، کودک در 7 تا 12 سالگی بسیار آرام و درسخوان است. خوب برخورد کردن یعنی شاخ به شاخ بچه نشوید بلکه زمینه ی آنرا از بین ببرید. یا با او بازی کنید. مثلا اگر می خواهید بچه در این سن کاری را انجام دهد اینگونه باید به او گفته شود که مثلا کسی لامپ را خاموش نکند من خودم می خواهم خاموش کنم. در اینصورت این بچّه، خودش می دود می رود لامپ را خاموش می کند. هم لجبازی اش را انجام داده است هم کار را انجام داده است.

نوجوانی:

اوج لجبازی. می گویی نماز بخوان. می گوید نمی خوانم باید خودم به این نتیجه برسم بخوانم.

اگر این لجبازی ها به خوبی طی نشود، در بزرگسالی خودش را نشان می دهد. یعنی باید فرد در این سه دوره، لجبازی خود را انجام دهد. تعبیر لجبازی نیز ، تعبیری مسامحی است.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

جلسه هشتم فقه تربیت- بررسی حکم وجوب ارشاد جاهل

استاد حجت السلام والمسلمین مقیمی

مقرّر: یاسرکافی

جواب دوم بر اشکال تعارض:

بعضی دیگر جهت رفع تعارض گفته اند که اگر الخیر، ظهور در معنای عام داشته باشد، بدلیل ظهور "ولتکن" در امر وجوبی، از ظهور الخیر در اعم از واجب و مستحب دست برداشته و می گوییم فقط منظور واجبات است؛ زیرا ظهور هیئت امر در وجوب، اقوای از ظهور خیر در معنای عام است.

پاسخ بر جواب دوم:

جهت بررسی جواب دوم، بایستی به دو سؤال پرداخته شود:

اولا: دلالت "الخیر" بر معنای اعم، به اطلاق است یا عموم؟

ثانیا: دلالت امر، به وجوب، به چه گونه است؟ بالوضع است، یا به عقل و سیره ی عقلایی یا به اطلاق؟

اگر دلالت امر بر وجوب به وضع است و خیر بر عموم به نحو اطلاق باشد، از آنجا که قاعده این است که در تعارض بین ظهور لفظی و ظهور عقلی، جانب ظهور لفظی گرفته می شود لذا ظهور امر به وجوب اخذ می شود.

اگر دلالت امر بر وجوب به اطلاق و خیر بر عام به نحو عموم باشد، در اینصورت امر بر وجوب دلالت نخواهد کرد.

اگر دلالت هردو به وضع یا به اطلاق باشد، تعارض حاصل می شود مگر اینکه قایل شویم که قاعده این است که همواره ذیل، مفسّر صدر می باشد، که در اینصورت نیز در دلالت امر بر وجوب، توقّف می گردد. ولی قدر متیقّن این قاعده در دو جمله ی صدر و ذیل می باشد نه در مفردات در یک کلام.

دلالت "الخیر" بر عموم به نحو اطلاقی:

حال اگر قایل به دلالت هردو لفظ به اطلاق شویم آنچنانکه محقق عراقی قایل به ظهور اطلاقی امر در وجوب می باشد، در اینجا تحقق دو اطلاق، مبتنی بر اثبات مقدمات حکمت است و یکی از مقدمات حکمت، احراز عدم قرینه بر تقیید می باشد.

حال از دو صورت خارج نیست:

یا این است که قرینه ی خارجیه بر تقیید یکی از دو لفظ پیدا می کنیم: در اینصورت به اطلاق دیگری اخذ می کنیم.

یا این است که قرینه ی خارجیه بر تقیید هیچ یکی از دو لفظ پیدا نمی کنیم:

در اینصورت اطلاق هریک، جلوی تحقق اطلاق دیگری را می گیرد؛ در نتیجه تعارض بین دو اطلاق پیش آمده و به هیچ یک نمی شود تمسک جست.

نکته این است که اگر شک شود که آیا ذیل برای صدر قرینیت دارد یا ندارد مانند اینکه بگوییم که یک قاعده داریم که می دانیم جملات متأخر، همواره قرینه برای جملات متقدّم می باشد، در نتیجه در اینجا شک می کنیم که آیا در یک کلام نیز، ما تأخر، مفسّر ما تقدّم است یا خیر؟ می گوییم همین که متأخّر ("الخیر")، ما یصلح للقرینیة برای تقیید صدر (فعل امر) می باشد، باعث می شود که مقدمات حکمت در جانب "ولتکن" شکن نگیرد؛ زیرا بایستی مقدمات حکمت در اطلاق گیری محرز شود و از آنجا که در اینجا عدم قرینه بر تقیید، محرز نمی شود، بلکه احتمال می دهیم که "الخیر" قرینه ی برای تقیید "ولتکن" به موارد استحبابی باشد، در نتیجه اطلاق شکل نگرفته و مانع در ظهور "ولتکن" در وجوب باشد.

همچنین اگر نظر مرحوم نایینی بر دلالت عقلی هیئت امر بر وجوب شویم یا مانند حضرت امام، دلالت هیئت امر را بر وجوب به سیره ی عقلاء بدانیم، در اینصورت مایصلح للقرینیة بودن ذیل آیه بر استحبابی بودن فعل "ولتکن"، باعث می شود که دلالت فعل "ولتکن"، بر وجوب، شکل نگیرد. به عبارتی در اینجا حکم عقل و بنای عقلاء بر وجوب امر، احراز نمی شود.

به عبارتی:

احراز اطلاق امر متوقف بر احراز تقیید خیر می باشد و از طرف دیگر احراز تقیید خیر نیز متوقف بر احراز اطلاق امر است. و هذا توقف الشیئ علی نفسه.

دلالت "الخیر" بر عموم، به نحو وضعی:

اما اگر دلالت امر به نحو اطلاقی لیکن دلالت الخیر بر اعم از واجب و مستحب به نحو عموم باشد به این تقریر که ال در الخیر، ال استغراق یا ال جنس می باشد. و ال جنس از اداتی است که وضع برای عموم شده است. در نتیجه تعارض بین استغراق خیر است به نحو عام که دلالتی وضعی و لفظی است با دلالت اطلاق امر بر وجوب، که دلالت لفظی، جلوی ظهور امر در وجوب را می گیرد.

بنابراین نظر حتی اگر ظهور امر در وجوب را وضعی بدانیم، در اینصورت تعارض با این ظهور وضعی ال در استغراق پیدا می کند و  باز هم جلوی ظهور امر در وجوب را می گیرد.

بررسی این نظر:

آیا باید دید، ال استغراق داریم یا خیر؟ صاحب کفایه می فرمایند ال بر دو نوع است: ال تعریف و ال زینت مانند الحسن و الحسین زیرا اسم علم خود معرفه است و نیازی به معرفه کردن ندارد تا اینکه بگوییم این ال، ال تعریف است.

 پس اصل ال، ال تعریف است و نوع دیگری نداریم. ال جنس، نداریم و افاده ی جنس ال را از جای دیگری می فهمیم نه اینکه ال برای تعریف وضع شده باشد. برای ما محرز نیست که ال دیگری غیر از ال تعریف داشته باشیم.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

جلسه دوازدهم کلام انقلابی: الزامات پرچمداری4- میدان

استاد حجت السلام و المسلمین فلاح شیروانی

مقرّر: یاسرکافی

بحثمان مربوط به الزامات پرچمداری بود با توجه به خطبه ی 173 امیرالمؤمنین علیه السلام. آنجا می فرمایند که الان دعوا سر اسلام ناب است و کسی دوام می آورد که 5 عنصر داشته باشد:

سه عنصر شناختی: نگرش دینی او درست باشد، درک از صحنه اش درست باشد، درک از رهبری اش درست باشد.

دو عنصر روحی و رفتاری: شکیبایی و مقاومت، اطاعت و همراهی.

ما اکنون نیز باید به پرچمدارانمان اندیشه بدهیم، از میدان باخبرشان کنیم و کمکشان کنیم رهبر انقلاب را درک کنند.

ب. بعد سوم محتوایی و شناختی: میدان

خوب رسیدیم به دیدن و درک صحنه (میدان).

ما در اینجا سه مطلوبیت داریم:

  1. به کل انقلاب نظر نمودن؛ نه فقط به یک قسمت از کشور نگاه کردن مثلا فقط تهران.
  2. از منظر امام نگاه کردن؛ یک ملحد یکجور صحنه را تفسیر می کند و یک انقلابی به گونه ای دیگر.
  3. ابعاد متعددی را شامل شدن؛ مثلا تحلیل ما فقط تاریخی یا سیاسی نباشد.

سه زاویه ی نگاه یا برش به میدان:

اگر این مطلوبیتهای سه گانه را نگاه کنیم، می شود از سه زاویه یا سه برش به میدان نگاه کرد:

  1. برش شناخت تاریخی، از منظر تطوراتی که انقلاب پیدا کرده است:

انقلاب اسلامی از یک سری خروشها و فرودها برخوردار است که کم کم موجب می شود زمزمه هایی از انقلاب شکل گیرد. این را خوب توضیح داده اند که انقلاب چقدر در خفقان بوده است و در نتیجه ی پویش انقلاب سازی مداوم در حال رشد بود همراه با فراز و فرود و شوک و .... . یک قسمتهای فخرآمیزی دارد مثل اینکه خوشحال می شویم که انقلاب می تواند اینگونه افرادی را تربیت کند، مانند میرزای کوچک، نواب صفوی، مصدق و جریان نفت و ... . متوجه می شویم که این افراد با عرصه های سختی روبرو بوده اند و کارهای بزرگی انجام داده اند تا می رسد به حضرت امام. در محضر حضرت امام این حرکت یک فرمت می خورد و یک ویرایشی می شود مثلا حوزه را پایگاه انقلاب قرار می دهد و ... .

سبک جنگیدن ایشان که مثلا می خواستند مردم قیام کنند. نمی خواستند حکومت را ساقط کنند بلکه می خواستند مردم حکومت را ساقط کنند.

بدون این شناختن ها، قطعا امروز فریب خواهیم خورد و انقلاب را در معرض تهدیدهای ناشناخته قرار خواهیم داد.

بررسی تطورات انقلاب نشان می دهد که با یک حرکت فخرآمیزی روبرو هستیم و بسیار امیدوار می شویم و مثلا قیمت سیب زمینی ما را بهم نمی ریزد و اینکه انقلاب الان کجاست و دارد چکار می کند.

نقاط گره در این تطورات خیلی مهم است. مثلا قطع نامه ی 598 مشخص نشد که چه بوده است که امام مهر جام زهر بر آن زدند؟ آیا فتنه ی 88 مشخص شد؟ اگر ما روشن نکنیم، دشمن تحلیلش می کند.

  1. برش شناخت روز؛ که به آرایش نقاط کلیدی می پردازیم:

در اینجا دو جور نگاه لازم داریم:

الف. تهدیدهای راهبردی را فهرست کنیم و ضریب تهدیدها و هندسه ی تهدیدها را بدانیم:

انقلاب با تهدیدهای زیادی روبرو است. آنی که مهم است باید تهدیدهای درشت را بشناسیم و ضریب اهمیتشان را نیز بدانیم. و در همه ی طراحی ها حواسمان به اینها باشد. مثلا کسی دارد طراحی می کند ولی حواسش به گسل شیعه و سنّی نمی باشد.

ما انقلابیون هنوز نتوانسته ایم تهدیدهای انقلاب را لیست کنیم و یا طبقه بندی شان نماییم بر اساس اولویتهایشان، یا اینکه هندسه ی این تهدیدها و ارتباط این تهدیدها با یکدیگر  را نمی دانیم.

اگر تصمیم گیران ما تهدیدها را نشناسند، اینها برای ما منفعلانه برنامه ریزی می کنند. یعنی در حین حرکت مدام سنگ می خوریم و نمی گذارند ماشین انقلاب رو به جلو برود.

حضرت آقا می فرمایند: "خدا لعنت کند که سعی می کنند که قشر دانشگاهی ما را غیرسیاسی کنند. کشوری که در باغ سیاسی نباشند و تحلیل سیاسی نداشته باشند، مگر می توانند روی دوش مردم حرکت و مبارزه و جهاد کنند؟..." 12 آبان 1372

ب. ضرورتهای راهبردی انقلاب:

 حرکت بزرگ ملت ایران، نقطه ی بلندی را هدف گرفته است و بجز با انقلاب همه جانبه ی اسلامی قابل دسترسی نیست. لذا زندگی انقلابی امروز، با ضرورتهای راهبردی متعددی مواجه است. یعنی اصلا بحث تهدید هم نیست بحث ضرورت است. یعنی این نحوه ی زندگی موجب ایجاد یک سری ضرورتها می شود مانند تولید علم بومی، تولید علم اسلامی، تعلیم و تربیت اسلامی، نظام اداری اسلامی، خام نفروختن نفت و ... . باید این ضرورتها را فهرست کنیم. طبقه بندی کنیم.

گاهی گفتن ما در حد کفایت نبود، بلکه فقط گفته ایم.

این می شود شناخت میدان.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

جلسه ی یازدهم کلام انقلابی: الزامات پرچمداری3- اندیشه اجتماعی و اندیشه راهبردی

استاد : حجت السلام والمسلمین فلاح شیروانی

مقرّر : یاسرکافی

 ما دنبال الزامات پرچمداری بودیم با توجه به خطبه ای از حضرت امیر علیه السلام.

در ضلع اندیشه گفتیم سه اندیشه ی توحیدی، اجتماعی، راهبردی مطرح است.

اندیشه توحیدی:

اندیشه ی توحیدی، اجمالا بیان شد و آنچه مهم است که مرادمان از اندیشه ی توحیدی، آن اندیشه ای است که مستقیما از منابع دینی بدست می آید، زیرا سنخی دیگر از اندیشه ی دینی وجود دارد که امروز بیان خواهیم نمود.

اندیشه اجتماعی:

چیستی اندیشه اجتماعی:

در دین اسلام به عنوان بشر موظف شدیم به دیدن، تجربه کردن و فهمیدن؛ برخلاف بعضی که گمانشان این است که ما در دین اسلام فقط موظف شده ایم که قرآن بخوانیم. احساس می کنند که فهمیدنی غیر از فهمیدن قرآن ممنوع است. در حالیکه در خود این قرآن امر به تجربه کردن شده است مانند أفلا یعقلون، هل ینظرون الی الابل کیف خلقت و .... .

طبعا این اندیشه ی تجربی باید در امتداد اندیشه ی توحیدی باشد. ما شریعت را فهم برتر می دانیم. برای همین شخصیت معرفتی خود را با شریعت باید ببندیم. منظور از شریعت همین متونی است که به ما رسیده است.

علاوه بر این وارد زیستن که می شویم، چیزهایی را می فهمیم، و سپس در پرتو این اندیشه ی توحیدی به یک سری ادراکات می رسیم. این ادراکات تجربی را چه باید کرد؟

مثلا قرآن می گوید الا بذکر الله تطمئن القلوب. این یک قانون توحیدی است. حال یک شخصی شروع می کند به ذکر و بعد از 40 روز که ذاکر شد می بیند که به یک طمأنینه ای رسیده است. بطوریکه این غیر از فهم لفظ اطمینان است. سپس یک اثر و نتایجی از این طمأنینه می بیند که در یک خصیصه ی دیگر این نتیجه را نمی بیند.

آیا اسلام اجازه به تجربه و تعقّل داده است یا خیر؟ فراتر از این آیا تشویق به تجربه کرده است؟ فراتر از این آیا این دانش تجربی را منتسب به دین می کند؟

این اندیشه ی تجربی، یک اندیشه ی دینی است نه اینکه خود دین باشد. ولی این اندیشه ی تجربی مخصوص یک دوران نیست بلکه امتداد آن اندیشه ی قدسی است که از متون بدست آورده ابم.

این اندیشه آمیخته به حیات تجربه کننده است که این حیات، اجتماعی است و یک پدیده ی فرازمانی است. به این طور جدید از معرف دینی، اندیشه ی اجتماعی می گوییم.

امکان گفت و گو با دیگر ادیان حول معرفت اجتماعی:

اندیشه ی دینی را عمدتاً با موحّدین می شود مطرح کرد ولی اندیشه ی اجتماعی هرچند امتداد اندیشه ی توحیدی است در نزد فرد موحّد، ولی اندیشه ی اجتماعی چون در دل اندیشه های تجربی است از امکان گفت و گو با دیگر ادیان نیز پیدا می کنیم.

وجه تسمیه اندیشه به اجتماعی انقلابی و مکتب سیاسی امام:

خوب! در اینجا می شود قایل به اندیشه ی اجتماعی انقلابی شد؛ زیرا زیست ما انقلابی است.

ایده ی مادر، منبع اندیشه های اجتماعی و ایده های تمدّنی:

باید تأکید کرد اندیشه ی اجتماعی امروز ما، بسیار متأثر از مدرسه ی معرفتی امام و تجربه ی زیسته ی شکوهمند امروز ماست که اسمش را مکتب سیاسی امام می گذاریم.

اندیشه ی اجتماعی از یک ایده ی مادر برخوردار است و دسته ای از ایده های تمدّنی.

ایده ی مادر یعنی اینکه از یک سری مبانی تغذیه می کنید، به اندیشه ی اجتماعی که می رسید یک مرکز ثقل پیدا می کند که کل نظام های توصیه و حتی تحلیل های بعدی را تحت تأثیر قرار می دهد. این ایده ی مادر در تمام حوزه ای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی مطرح می شود و بسط پیدا می کند. ایده ی مادر قلب اندیشه ی اجتماعی است که در بحث ما مکتب سیاسی امام است، بطوریکه تمام اندیشه ی اجتماعی از این اندیشه ی مادر تغذیه می کند. این ایده ی مادر، قلب مکتب به شمار می رود.

آن ایده های تمدنی نیز از این اندیشه ی مادر تغذیه می کند.

اینگونه فکر کردن به مکتب امام، اقتدارات زیادی به مکتب امام می دهد.

اگر شخص ایمان به این ایده ی مادر داشته باشد، در هر حوزه ای وارد شود، ایده ای را خلق می کند که از یک طرف توحیدی است و از یک طرف رنگ ایده ی مادر را پیدا می کند.

آن ایده ی مادر، در مکتب امام چیست؟

حال چیستی آن به بحث های تفصیلی نیاز دارد در آینده.

اندیشه ی اجتماعی یک مسلمان، کاملا از اندیشه ی توحیدی تغذیه می کند و اصلا آنرا نفی نمی کند و اصلا بی اعتنا نسبت به آن نمی باشد. اما این تغذیه را آورده است روی محیط اجتماعی و روی خلق یک پدیده متمرکز کرده است و این را روی تمام عرصه های حیات بسط داده است یعنی تمام عرصه های حیات باید تبدیل شود برای پدیدار کردن آن اندیشه ی مادر.

اندیشه راهبردی (ایده و اندیشه انقلاب، طرح کلی یک انقلاب):

هرچند که آشنایی با محتویات این سطح از اندیشه را تا حدودی داریم ولی این لایه کمتر مورد شناسایی به عنوان درجه دو بوده است.

بعد از کسب اندیشه ی توحیدی و اندیشه اجتماعی نوبت به یک "خُب"، می رسد!! یعنی نوبت به تدبیر روز می رسد.

تدبیر روز را می شود در قالب توصیه های خرد یا کلان دید. ولی تدبیر روز نیز می شود از یک ساحت اندیشه ای برخوردار شود.

تدبیر روز یعنی به زمان و مکان گره خوردن. یعنی به زمان و مکان گره می خورید ولی دچار توصیه های خرد و حتی کلان نمی شوید. به زمان و مکان گره می خورید و از رهگذر آن اندیشه ی توحیدی و اجتماعی، اینجا یک طعم راهبردی پیدا می کند نگاه شما و یک صورتبندی کلی می کنید در باب چه باید کرد.

مثلا اصل اینکه الان باید انقلاب کرد یا خیر؟ جایگاه اسلام و ایران و تمدن غرب و راه نجات چیست؟ اینها در شمار این حوزه ی اندیشه ای است. همه ی فهم های ژرف دینی از دهلیز این اندیشه است که به حیات ما می رسند.

وجه ضرورت اندیشه ی راهبردی:

در واقع این اندیشه با دیدن یا فهمیدن عمده ی عناصر تأثیرگذار در منطقه، یک طبع رهبرانه و یک سوگیری همیشگی به ما می دهد. یعنی می تواند با توجه به شرایط زمانی و مکانی، چشم انداز، اصول راهبردی، سیر مراحل و ... را مطرح کند.

پیش بردن دولایه ی پیشین، تسلط بر اوضاع، جوشش تحلیل ها وامدار این حوزه ی اندیشه ای است که ما تجمیع خوبی از این اندیشه ی راهبردی حضرت امام نمی کنیم.

حضرت امام و آقا بدون آنکه سابقه ی تحصیلاتی از این اندیشه را داشته باشند اندیشه های راهبردی دارند ولی چون ما ابزار و ادبیات آنرا نداریم نمی توانیم از این اندیشه استفاده کنیم، گاهی اوقات برداشت سطحی و گاهی برداشت علمی از آن می کنیم در حالیکه هردو اشتباه است. بخش های جدی ای از اندیشه ی حکومتی امام به این ساحت تعلق می گیرد.

 

 

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

جلسه دهم کلام انقلابی: الزامات پرچمداری 2- اندیشه توحیدی

استاد حجت السلام والمسلمین فلاح شیروانی

مقرّر:یاسرکافی

گفته شد که انقلاب اسلامی، الان از ناحیه ی پیش تازان انقلابی دچار تهدید است زیرا جبهه ی انقلاب، دچار افت فکری و شخصیتی و دچار تشتت گفتمانی شده است و از کلمات حضرت امیر علیه السلام استفاده کردیم که باید سه ویژگی "اندیشه، فرمان، میدان" را داشت البته دو ویژگی دیگر یعنی "شکیبایی و مقاومت" و "اطاعت و همراهی" نیز، لازم است.

حال به ابعاد کار محتوایی می پردازیم تا بفهمیم در سه حوزه ی اندیشه، فرمان و میدان چه باید بکنیم.

ابعاد کار محتوایی:

الف. اندیشه:

ما با یک تفکر دینی به صحنه زدیم. یک قرائت متفاوت از حضرت امام ره وارد صحنه شد و موجب انقلاب گردید. بعد از قرائت امام از دین بود که امکان استفاده از ظرفیتهای قرآن و نهج البلاغه در سطحی بسیار بالاتر از آنچه تا آن روز مورد استفاده قرار می گرفت، فراهم آمد.

حال ضلع اندیشه ی ما ، همان قرائت حضرت امام ره از اسلام می باشد که موجب "ما یحییکم" می باشد.

اضلاع اندیشه ای حرکت امام:

اما این ضلع اندیشه، چند لایه ی معرفتی دارد:

الف. اندیشه ی توحیدی (کلام انقلابی)

ب. اندیشه ی اجتماعی (مکتب سیاسی امام)

ج. اندیشه ی راهبردی (طرح راهبردی انقلاب)

مکتب امام آموزه هایی در هر سه لایه داشت.

اگر این لایه های اندیشه ای را به انقلابی ها برسانیم، این اعوجاجات در جبهه ی انقلاب از بین می رود.

الف. اندیشه ی توحیدی:

خداوند با تمام اطرافمان، به دنبال هدایت ما است. خداوند با چیزی فراتر از آموزه ها که عبارت از متون باشد، به دنبال هدایت ما است. این حوادث روزانه همگی دنبال هدایت ما است.

اما در میان الگوهای هدایت بشر، بخشی بر عهده ی آموزه هاست. که یک بخشی از این آموزه ها از طریق متن و لفظ رسیده است حال در چهره ی مندمج مانند لااله الا الله و یا در چهره ی منبسطه که در احکام فقهی می بینید.

مفاد این تعلیمات چیزی جز توحید نیست.

چیستی اندیشه ی توحیدی:

اندیشه ی توحیدی یعنی چه؟

اندیشه ی توحیدی به نگرش های پایه درباره ی خدا، جهان و انسان گفته می شود.

ویژگی های اندیشه ی توحیدی:

  1. این اندیشه در عین حال اینکه ابعاد هستی را بطور کامل تصویر می کند و به سمت بی نهایت حرکت می کند، به جهان نظم شکوهمندی می بخشد.
  2. این اندیشه حاوی همه ی آرمانهای تعالی بخش بشری است.

این سیطره باعث می شود بر همه ی مکاتب فائق بیاید و توان هضم آنها را داشته باشد.

توضیح اینکه یکی از رویه های شهید مطهری این است که ابتدا حرف خوب نظر مخالف را با بهترین تقریر مطرح می کند و سپس حرف خود را مطرح می کند و می گوید شما نمی توانید بالاتر از این بگویید.

سپس در مقام دوم می گوید این حرف خوبی که تو می خواهی بگویی، این حرف شما نیست این حرف ما است. هر حرف حقی از ما است. حرف حق اگر در سینه ی منافق باشد، یک پاره ای است که در غیرجای خود بوده است.

مثلا نوع دوستی هیچ ربطی به لیبرالیسم ندارد، بلکه این از اسلام است. خودشان می گویند که در نظام لیبرالیستی، هر ارزش به ضد ارزش تبدیل می شود. توماس هابز می گوید انسان، گرگ انسان است.

در مکتب اسلام است که بشر تفسیر می شود و هشیار می شود نسبت به واقعیتها و از دلهره ها خلاص می شود.

  1. اندیشه ی توحیدی از درون انسان بوسیله ی فطرت پشتیبانی می شود.

فطرت، امّ المعارف است و همه دارند ولی شکوفا نیست. رویش غبار آمده است. دفینه است. حجابهایی که تا ما از آن بالا تا پایین آمده ایم روی فطرت گرفته شده است. و این فطرت، خود علم است. فطرت اصل دین است. برای همین کار پیامبران این است که این دفائن العقول را آشکار کند. پیامبران نمی خواهند چیزی در کلّه ی انسان بکنند.

  1. اندیشه ی توحیدی، به اندیشه ی حیات فردی بشر محدود نمی شود.
  2. نظام اندیشه ی توحیدی مبتنی بر توحید است.
  3. موحد، درباره ی کمال انسان و انسان کامل و جمال جامعه و جامعه ی کامل صحبت می کند. در واقع موحّد نظریه ی سعادت یا پیشرفت انسانی را ارائه می کند. مثلا: تربیت توحیدی، درباره ی سعادتمند زیستن و به سمت سعادت حرکت کردن بحث می کند.
  4. نکته ی قابل توجه اینکه مراد ما از اندیشه ی توحیدی، آن اندیشه هایی است که مستقیما از منابع دینی استفاده می شود. این اندیشه ی استنباطی و استنطاقی است. از متن بدست آمده است.

وجه تسمیه کلام انقلابی:

اندیشه ی توحیدی را کلام انقلابی گفتیم، بخاطر اینکه آن حیات نوینی که ما در آن هستیم، انقلاب است و اندیشه ی توحیدی دارد این حیات نوین را ارائه می کند.

  • یاسر کافی
  • ۰
  • ۰

جلسه نهم کلام انقلابی: الزامات پرچمداری1

استاد حجت الاسلام والمسلمین فلاح شیروانی

مقرّر: یاسر کافی

این انقلاب یک پدیده گرانقیمتی است فلذا به جدّ باید به خواسته هایش بپردازیم و برنامه بریزیم تا در خدمت آن باشیم.

بیان یک تحلیل پایه:

جهت این امر ابتدا یک تحلیل پایه را با هم مرور می کنیم.

مقدمه اول: تشتت فکری در جامعه ی انقلابی و عدم وجود مراکز تأثیرگذار فرهنگی-انقلابی

یک مسأله ای را که باید مورد توجه قرار داد، مسأله ی تشتت فکری جامعه ی انقلابی است.

جامعه ی انقلابی یعنی جبهه ی انقلاب یعنی السابقون السابقون، کسانی که صدای انقلاب را شنیده اند و هزینه می کنند از جان و مال و آبرو، اینها با یک فکری از دیگران متمایزاند که همان فکر انقلابی است.

فکر انقلابی، همان است که آقا می گویند همان سخن نویی است که آغاز عصر جدیدی را اعلام نمود.

اینجا یک نکته را باید مورد توجه نمود که دو بلوک شرق و غرب، تفکرات خود را به اسم علم به خورد جهان داده و می دهند. یعنی آنچه را که انقلابی ها پس زده اند، الان اسمش علم است و این فکری را که انقلابی ها مطرح می کنند، سخن محجوری است و فعلا سخنی غیر علمی است.

انقلاب اسلامی ایران، یک پارادایم جدید است و اساساً خود بیانیه ی گام دوم، خود این بیانیه موجب افتخار است که بعد از 40 سال همان حرفهای 40 سال پیش را می زنید ولی امروز کسی شما را مسخره نمی کند.

پس این حرف درستی است که ما به آرمانهای خویش خیانت نکرده ایم. یعنی هرچند در عمل، این آرمانها بطور کامل جاری نشده اند ولی همین که این آرمان را حفظ کرده ایم بسیار مهم است.

امروز الگوی حل مسأله و به عبارتی محیط فرهنگی پیرامونمان ضدّ این نگاه رهبری است. امروزه ما تقریبا 4000 متولی کارشناسی داریم که اصلا آنتشان در مسجد نیست و اصلا فکر انقلابی را نمی فهمند و از تصمیمات انقلابی، هول و هراس دارد. اینها برای جامعه، نسخه می پیچند و بدنه ی اجرایی آنرا اجراء می کند.

این کارشناسان وقتی با علوم انسانی تربیت غربی تربیت می شوند، جور دیگری می فهمند. حال این می شود مدیر و تأثیر گذار بر طرح ها و اصلا نمی تواند تفکر انقلابی را برتابد.

این از یک طرف و از طرف دیگر کانون های باسابقه و دارای حضورهای نزدیک به صحنه و نیازهای لحظه نداریم که به خلق و آبیاری اندیشه ی مترقی انقلابی بپردازند.

سال 73 حضرت آقا گلایه می کنند که در عرصه ی فرهنگی مراکز پرقدرتی وجود ندارد. و سپس در ادامه می فرمایند گلایه ی بزرگ تر این است که وقتی چند نخبه ای وارد فرهنگ می شوند می بینیم بعد از مدتی وارد عرصه ی سیاست می شوند.

این کشور الان از جهت فرهنگی دچار ولنگاری است. و این ناشی از این است که نخبه ها وارد عرصه ی فرهنگ نمی شوند یا اگر وارد می شوند باقی نمی مانند بدلیل بی اهمیّتی که به آنها می شود.

پس وضعیت ما الان این است.

مقدمه دوم: ضعف و پریشانی جبهه ی فرهنگی انقلاب در نتیجه ی ضعف مراکز و نخبگان تأثیرگذار فرهنگی

نتیجه این شده است که جبهه ی انقلاب نیز افت زیادی پیدا کرده است نسبت به اندام رشد یافته ی انقلاب. هرچند نسبت به اول انقلاب خیلی جلوتر هستیم ولی اینهم درست است که انقلاب اسلامی خیلی قد و قامت گرفته و فرهنگ که به مثابه ی عقل برای این بدن است، به این اندازه رشد نیافته است و دچار افت جدی عقلی هستیم.

علاوه بر اینکه دچار پریشانی فکری نیز هستیم.

جزو مصیبتهای ما است که بچه های حزب اللهی وارد علوم انسانی غربی شده اند و دارند همان نسخه های غربی که سمّ مهلک برای کشور است با قصد قربت برای کشور می پیچند.

مقدمه سوم: عدم عزم انقلابی در نتیجه ی ضعف و پریشانی فکری-فرهنگی

اگر این آشفتگی فکری باشد، نمی شود عزم انقلابی کرد.

ببینید که بچه های انقلابی چقدر حرف واگرا و متفاوت می زنند و در نتیجه نمی شود به عزم راسخ رسید و اگر به عزم راسخ هم برسیم، کاملاً واگرا عمل می کنیم.

مقدمه چهارم: نیازمندی انقلاب به فکر انقلابی

فلذا ما الان احتیاج داریم که جامعه ی انقلابی احساس کند که یک فلسفه ی مستقل حیات دارد و یک اندیشه ی برتری دارد "إن کنتم اعلون ان کنتم مؤمنین " که مستقلا بعداً توضیح می دهیم.

باید علاوه بر اینکه باور به مکتب انقلاب داریم باید دارای فکر انقلابی نیز باشیم. باید در هر حوزه ای باید ایده ی تمدنی داشته باشیم مانند تعلیم و تربیت، اقتصاد مقاومتی، جایگاه زن، هنر و ... . مثلا ایده ی تمدنی شما در تعلیم و تربیت چیست؟

مقدمه پنجم: نسبت داشتن دین و دنیا، جوهره ی اصلی مکتب امام و عامل دشمنی نظام سلطه با انقلاب

گام دوم انقلاب، گام صراحتهای انقلابی است. ما هرچه می بایست حوصله می کردیم و خود را حفظ می کردیم این در گام اول محقق شد و الان همه پذیرفته اند، حالا نوبت ویرایش های اساسی انقلاب است که آقا می فرمایند همان چیزی که جوهر اصلی در مکتب امام می باشد.

این جوهر اصلی در نگاه امام چیست؟

حضرت آقا می فرمایند که هرچند دغدغه ی اساسی حضرت امام ره، توحید است ولی جوهر اصلی که همین امتداد توحید است، نسبت دین و دنیا است.

یعنی از نظر امام ره، باید دین مهندس و مدیر دنیا باشد.

و بعد آقا می فرمایند که چون جوهر اصلی انقلاب این است، لذا لن ترضی عنک الیهود و النصاری.

مقدمه ی ششم: شرایط لازم برای پرچم داری انقلاب

فلذا ما رسیده ایم الان به مقطعی که باید خیلی صریح تر از قبل اسلام را مطرح کنیم. اصلا اسلام بطور کامل در این کشور جاری نشده است. ما امروز با اسلام های متعددی روبرو هسیتم. مانند دوران حکومت حضرت امیر علیه السلام که همه ی گرفتاری هایش در داخل خود جهان اسلام بود. امروز دعوا بر سر اسلام ناب است. که به فرموده ی حضرت امیر علیه السلام: ....و لایحمل هذا الالم الا اهل البصر و الصبر و العلم بمواضع الحق

پرچم دار افراد معمولی نیستند، بلکه خط را نگه می داشتند و هدف را نشان می دهند.

حال کسانی می توانند پرچم دار باشند که :

اولا اهل بصر باشند. یعنی آگاهی داشته باشند. وضعیت واقع را بدانند.

ثانیا اهل صبر باشند. شکیبا باشند.

ثالثا اهل دانایی باشند. اصلا اندیشه ی دینی داشته باشند. اساسا بدانند حق چه چیزی است.

بعد حضرت ادامه می دهند که فرمان بگیرید و خودسر نباشید. یعنی حرف گوش کن باشید. این عنصر چهارم است؛ اطاعت.

سپس عنصر پنجم را می فرمایند که عجله نکنید تا مسأله را برای خود روشن کنید.

پس سه عنصر شناختی داریم و یک عنصر روحی و یک عنصر رفتاری:

  1. نگرش متعالی دینی داشتن که عنصری شناختی است.
  2. درک صحنه که عنصری شناختی است.
  3. درک رهبری که عنصری شناختی است.
  4. شکیبایی و مقاومت که عنصر روحی است.
  5. اطاعت و همراهی که عنصر مهم رفتاری است.

ما اگر می خواهیم پرچمدارهایمان را حفظ کنیم که اینها خدمت کنند در صحنه و دیگران را وارد صحنه کنند باید به این سه بعد کار محتوایی توجه کنیم:

  1. اندیشه: العلم بمواضع الحق
  2. میدان: البصر
  3. فرمان: لاتعجلوا فی امر حتی تتبیّنوا.
  • یاسر کافی